کودک یار مهدوی مُحکمات
#صوت_کاربردی #پرسش_های_آسمانی شماره 5⃣ 🐞موضوع: کتاب قرآن رو چه کسی نوشته؟🤔 👌پیشنهاد دانلود، فوق ا
کودکیار مهدوی مُحکماتخدا کی رو دوست داره.mp3
زمان:
حجم:
21.4M
#صوت_کاربردی
#پرسش_های_آسمانی
شماره 6⃣
🐞موضوع: خدا کی رو خیلی دوست داره؟🤔
👌پیشنهاد دانلود، فوق العاده شنیدنی☺️
🌿کودکیار مهدوی محکمات(تخصصی ترین کانال مهدی باوری درکودکان):👇
🆔 https://eitaa.com/joinchat/1945305120C076ae4f3ce
#داستان_هایی_از_زندگی_حضرت_فاطمه_س
#داستان_دوم
✨"آن روز، آن اتفاق تلخ"✨
#قسمت_اول
انگار نخلستان🏝 تب 🤒داشت! درخت ها🌴هم از دست گرما کلافه بودند. من هم عصبانی😠بودم و همراه هر سه یا چهارتا بیلی که به زمین می زدم، سرم را می بردم طرف آسمان و می گفتم: آخر خدایا! چه میشد یک پنجره از بهشت زیبایت، باز می کردی و هوای شهر ما را کمی خنک می ساختی؟ آخر درست است که ما عرب های بیچاره توی گرما بسوزیم 🔥و سیاه شویم؟ اما گنجشکها🐤جیک جیک می کردند و معلوم بود از دست گرما شکایتی ندارند. اسب 🦄سفیدمان هم با خیال راحت در سایه ی چند نخل 🌴ایستاده بود و علف های توی دهانش را مزه مزه می کرد. بالأخره سر و کله ی عمو و پدر که رفته بودند از چاه آب💦 بیاورند، پیدا شد. آنها هر کدام دوتا مَشک پر از آب آوردند و در سایه گذاشتند. پدر با اخم و تخم به من نگاه کرد و گفت: آهای حَرَث! یک وقتی به سرت نزند دَرِ مشک ها را باز کنی و به بهانه ی خنک شدن، آب زبان بسته را روی سرت خالی کنی، اگر هوس آب داری، برو سر چاه! توي دلم رو به پدر بداخلاقم گفتم: آه تو که این قدر بخیل نبودی! بالاخره بعد از سه ساعت کار کردن زیر سایه ی درخت ها، دراز کشیدم. بعد دستارم را روی صورتم کشیدم تا استراحت کنم؛ اما خوابم😴 نبرد. عمو و پدر که کنار هم بیل می زدند، غرق حرف زدن بودند. خوب که گوش کردم، دیدم حرف هایشان خیلی عجیب و غریب است پدر گفت: دیدی؟ امروز هم محمد، از دامادش علی و دخترش فاطمه تعریف می کرد. انگار خدا به او سفارش کرده به هر جا و در میان هر جمعی که می رود، بگوید: علی مرد خداست، على جانشین من است فاطمه پاره ی تن من است..آہ!
#ادامه_دارد
کودک یار مهدوی مُحکمات
#شعر #جمعه_های_انتظار سلام آقایِ مهربان☺️ امید قلبِ شیعیان❤️ ما میدونیم وقتی بیای پر میشه کلِ این
#شعر
#جمعه_های_انتظار
یاسِ کبود نبی🥀
پشتِ درِ خانه است😞
دشمن حیدر ولی
بد دل و دیوانه است👺
دشمنِ مولا زده👿
ضربه به بازوی او
با لگد او شکست
سینه و پهلوی او😭
از ستمِ دشمنان👺
او چه ستمها کشید
آن قدر او گریه کرد😢
تا به پیغمبر رسید
مهدیِ صاحب زمان❤️
یوسفِ زهرای ماست
بین همه شیعیان
اوست که صاحب عزاست🏴
🌿کودکیار مهدوی محکمات(تخصصی ترین کانال مهدی باوری درکودکان):👇
🆔 https://eitaa.com/joinchat/1945305120C076ae4f3ce
کودک یار مهدوی مُحکمات
#نقاشی_مهدوی #میوه_های_پاییزی 🎨نقاشی این هفته: میوه ها، نعمت های خدا😃 ✨بچه ها جون اینجا می تونید ک
4.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#نقاشی_مهدوی
#تسبیح
▪️سلااام بچه ها ایام شهادت مادر مهربون هممممه ی ما حضرت زهرا (سلام الله علیها) رو خیلی خیلی تسلیت میگم. 😢💔
👌بچه ها اینم یه نقاشی ساده تقدیم به شما عزیزای دلم که میدونم همیشه بعد از نمازهاتون تسبیحهای📿خوشگلتون رو دست میگیرید و ذکر تسبیحات حضرت زهرا (سلام الله علیها) رو میگید☺️
راستی تسبیح📿 شما چه رنگیه؟ چه شکلیه؟😍
🌱بچه ها میدونید حضرت زهرا (سلام الله علیها) این کلمات زیبا رو از پدرشون یاد گرفته بودند و ایشون هم یه تسبیح خاکی خوشگل درست کرده بودند که باهاش ذکر میگفتند؟🤩می دونستید؟ آفففرین به شما 👏🏻👏🏻👏🏻
بله بچه ها به خاطر همین، ما به این کلمات زیبا یعنی (۳۴ بار الله اکبر، ۳۳ بار الحمدلله، و ۳۳ بار سبحان الله) میگیم تسبیحات حضرت زهرا (سلام الله علیها)
🏴کودکیار مهدوی محکمات(تخصصی ترین کانال مهدی باوری درکودکان):👇
🆔 https://eitaa.com/joinchat/1945305120C076ae4f3ce
کودک یار مهدوی مُحکمات
#داستان_هایی_از_زندگی_حضرت_فاطمه_س #داستان_دوم ✨"آن روز، آن اتفاق تلخ"✨ #قسمت_اول انگار نخلستان🏝
#داستان_هایی_از_زندگی_حضرت_فاطمه_س
✨"آن روز، آن اتفاق تلخ"✨
#قسمت_دوم
عمو جواب داد: «به قول ما عرب ها برادر! همیشه نسیم به یک سمت نمی وزد. محمد که همیشه زنده نیست تا سایه اش بالای سر على و اهل بیتش باشد!»😏
پدر، بیل محکمی به زمین زد و صدایش را بلند کرد: «اگر کار برای همیشه دست آنها باشد، آدم های فقیر و بی سروپایی مثل ابوذر، عمار و مقداد باید بر ما حکومت کنند و نگذارند ما خوش باشیم و به نوکرهایمان امر و نهی کنیم!» آن دو حرف های عجیب و غریبی می زدند. اصلا باورم نمی شد؛ یعنی تا آن زمان فکرش🤔 را هم نمی کردم که آنها پیرو حضرت محمد(ص)نباشند و از او ایراد بگیرند؟ آن روز گذشت و من در فکر و خیال آن حرف های بودار باقی ماندم😐. یک روز که عمو و خانواده اش برای مهمانی به باغ ما آمده بودند، اتفاق عجیبی افتاد. پدرم به نوکرمان «اسلم» امر کرد تا یک بره ی 🐏چاق و چله را سر ببرد و گوشتش را برای ناهار کباب کند. أسلم رفت و به جای بره، یک بزغاله🐑 را سر برید. گوشت آن را به کمک دوتا از زن هایی که کنیز ما بودند، کباب کرد و سر سفره 🍱گذاشت. پدر و عمو وقتی تکه های کباب را زیر دندان گذاشتند، با تعجب😳 به هم نگاه کردند. پدرم چشم های درشت و ترسناکش را طرف اسلم گرفت و پرسید:
چرا این کباب سفت است؟ مگر گوشت بره نیست؟ اسلم ترسید و لرزید و گفت: «خیر ارباب! گوشت بزغاله است...» پدر بشقاب کباب را به طرف اسلم پرت کرد و سرش داد زد: «برده ی بی پدر! حقه باز بی ادب!...» بعد دنبالش دوید.
#ادامه_دارد
🦋کودکیار مهدوی محکمات👇
🆔@koodakyaremahdavi
4.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#نماهنگ
#شهادت_حضرت_زهرا_س
🎥کلیپ کودکانه شهادت حضرت زهرا(سلام الله علیها)😢
▪️بچه های محکماتی، از خانوم حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها)چی میدونید؟🤔
🏴کودکیار مهدوی محکمات(تخصصی ترین کانال مهدی باوری درکودکان):👇
🆔 https://eitaa.com/joinchat/1945305120C076ae4f3ce
کودک یار مهدوی مُحکمات
#داستان_هایی_از_زندگی_حضرت_فاطمه_س ✨"آن روز، آن اتفاق تلخ"✨ #قسمت_دوم عمو جواب داد: «به قول ما عر
#داستان_هایی_از_زندگی_حضرت_فاطمه_س
✨"آن روز، آن اتفاق تلخ"✨
#قسمت_سوم
عمو و زنها و بچه ها با حیرت😨 نگاه شان می کردند. مادر از ترس حرفی نمی زد، یعنی هیچ کسی جرئت نداشت در وقت عصبانیت پدر، حرفی بزند. به قول مادر، اگر او به خشم می افتاد، مثل ابوجهل میشد! ابوجهل یکی از ارباب های بزرگ مکه در زمان قبل از اسلام بود که با ما نسبت فامیلی داشت. او در بداخلاقی و سنگ دلی، در میان عربهای مکه ضرب المثل بود. چند نفری از نوکرها هم زیر شکنجه های او جان داده بودند، پدر با سیخ🍡 کباب، بدن اسلم بیچاره را حسابی کباب کرد؛ یعنی آن قدر او را زد که همه جای بدنش سرخ و سیاه و کبود شد. پدر با هر ضربه ای که به او می زد، حرف های عجیبی می گفت: ای محمد! دیدی با این عدالتت، چه به روز ما آوردی؟
خانه ات بر سرت خراب شود؟ کاش علی و فاطمه و بچه هایش، اسیر شمشیرهای ⚔ما شوند و این روزهای سخت تمام شود؟
آن روز هم گذشت. حالا خوب می دانستم که پدر و عمویم از دشمنان قسم خورده ی حضرت محمد صلی الله عليه و اله✨ و اهل بیت✨ او هستند؛ اما نمی دانم چرا بیش تر عقده های شان را سر علی علیه السلام✨ و فاطمه سلام الله✨ عليه خالی می کنند! مگر از آنها چه بدی یا بداخلاقی دیده بودند؟ وقتی حضرت محمدصلی الله عليه و آله ✨از دنیا رفت، شهر مدينه حال و روز دیگری گرفت. همه جا سیاه پوش🏴 شد و مردم نالان و گریان😭 به مسجد🕌 رفتند. من و چندتا از جوان ها هم به مسجد رفتیم. از پدر و عمویم هیچ خبری نبود. یعنی آنها به کجا رفته بودند؟
#ادامه_دارد
🦋کودکیار مهدوی محکمات👇
🆔@koodakyaremahdavi