نتيجۀ #زيارت_اربعين آنچنانكه در انتهای زيارتنامۀ #اربعین آمده است _ تسليم قلب، تبعيت محضِ رأی انسان از #امام و آماده بودن زائر برای نصرت حضرت است. انسان بايد به جايی برسد كه هيچ رأيی(فکر و تصمیمی) در برابر(در مقابل) امر معصوم نداشته باشد.
👤استاد میرباقری
www.iranseda.ir12.mp3
زمان:
حجم:
18.53M
📗 کتاب صوتی
#گلستان_یازدهم
"خاطرات همسر سردار شهید علی چیت سازیان"
قسمت 2⃣1⃣
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
🥀@koolebar_germi
🇮🇷کانال کمیته خادمین شهداء شهرستان گرمی وانگوت🇮🇷
🍃🌻#دلنوشته شهیدمدافع حرم #عباس_آبیاری که درسوریه نوشته است..
°•[🌺🌤🕊]•°
بسم الله الرحمن الرحیم
مردم این زمانه ما را سرزنش می کنند که کجا میرویم و برای چه کسی میجنگیم؟
✨اما اینان غافلند که ما خودمان قدم بر نمیداریم گویی مارا صدا میزنند ...
قلبمان، پایمان را به حرکت وا میدارد .
جز اینکه دختر حضرت علی(ع) ، حضرت زهرا(س) وکودک سه ساله امام حسین(ع) و... روی پیشانیمان
مهر شهادت زده اند...🌹🕊
من جوابی جز این ندارم که خون ما رنگین تر از زینب(س) نیست...
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
🥀@koolebar_germi
🇮🇷کانال کمیته خادمین شهداء شهرستان گرمی وانگوت🇮🇷
@khakihaa 1_1719273840.mp3
زمان:
حجم:
4.09M
🌹ما از مرگ نمیترسیم...
با صدای آسید مرتضی آوینی آسمانی شوید...
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
🥀@koolebar_germi
🇮🇷کانال کمیته خادمین شهداء شهرستان گرمی وانگوت🇮🇷
🌤🌿🌺
#تلنگر
✨حس عجیبی داشت. احساس میکرد این فضا برایش آشناست؛ اما یقین داشت تاکنون نظیر این باغ زیبا را هم ندیده...
🔹ناگهان حس کرد کسی پشت سرش ایستاده است. روی برگرداند.
«آه، خدای من، چطور ممکن است؟
حسین تویی؟»☺️
☘حسین، با همان مظلومیت و نجابت و لبخندی همیشگی، آهسته گفت:
«سلام مسعود!»
و او در حالی که از تعجب زبانش بند آمده بود، حسین را در آغوش گرفت و گریست:😔 «باورم نمیشود. مگر تو... مگر تو شهید نشده بودی...؟
میدانی چند ساله است ندیدمت؟😢
از بچههای دیگر چه خبر...؟»
و حسین همچنان در سکوت، فقط گوش میکرد؛ با همان لبخند.🌺
💥«راستی، حسین!
چقدر جوان ماندهای! اصلاً با بیست سال پیش، هیچ فرقی نکردهای؟»
ناگهان، لبخند از لبهای حسین دور شد 😞و با صدایی بغضآلود، به او گفت:
«ولی تو خیلی فرق کردهای مسعود!»
ترس عجیبی، همه وجودش را گرفت.
در یک آن، دید حسین از او دور میشود؛😥 دورتر و دورتر. میدوید، به او نمیرسید.😭 ناگهان از خواب پرید.
🌿تمام بدنش خیس عرق شده بود. هنوز گرمای آغوش حسین را احساس میکرد.
حس کرد دلش خیلی تنگ شده و اشک از چشمانش سرزیر شد و گریست؛ سیر گریست. 😢
⚡️خاطرات سالهایی نه چندان دور، برایش زنده بود... نگاهی به خود و زندگیاش، محیط کار و دوستان فعلیاش که انداخت، از خودش بدش آمد.
🍂صدای غمگین حسین، هنوز در گوشش بود.دیگر خواب به چشمش نیامد.
✨صبح که رسید، سررسیدش را گشود، در صفحه همان روز، در ستون یادداشتهای مهم نوشت:
✅ «بازگشت به خود».
#شهیدانه
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
🥀@koolebar_germi
🇮🇷کانال کمیته خادمین شهداء شهرستان گرمی وانگوت🇮🇷
یک بار که از کنار عکس شهید ابراهیم هادی میگذشتیم...
- مهدی سلام کرد!!
با تعجب گفتم مهدی جان حمدی بخون ، صلواتی بفرست چرا سلام میکنی؟!
در جوابم گفت : به چشماش نگاه کن ابراهیم زنده است داره ما رو میبینه
#شهیدمهدینوری🕊🌹
#شهیدابراهیمهادی🕊🌹
#اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج✨
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
🥀@koolebar_germi
🇮🇷کانال کمیته خادمین شهداء شهرستان گرمی وانگوت🇮🇷
بعضی از قوم و خویشهایمان که از شهرستان میآمدند، رسیده و نرسیده گِله میکردند: «آخه این درسته که علی آقا ماشین و راننده داشته باشه، اون وقت ما از ترمینال با تاکسی بیایم؟ ما که تهران رو خوب بلد نیستیم!» اما گوشِ پدر به این حرفها بدهکار نبود؛
میگفت: «طوری نیست؛ فوقش دلخور میشن. اونا که نمیخوان جواب بِدن، منم که باید جواب بدم. باید جواب بدم با ماشین بیتالمال چیکار کردم»...
📕یادگاران_۱۱
[خاطراتی از سردار شهیدعلی صیادشیرازی]
#کافه_کتاب 🍃
#تلنگرانه
🥀@koolebar_germi
همیشهآدمباچیزاییکهخیلی
دوستدارهامتحانمیشه..
- #شهيدمصطفیصدرزاده
🥀@koolebar_germi