⏎کمک به همسر در خانه🏠
••
پیامبر ‹ص› میفرمایند: مردى که به همسر خود در خانه کمک کند، خدا ثواب یک سال عبادتی را که روزها روزه باشد و شبها به قیام و نماز ایستاده باشد به او میدهد و نام او را جزو شهدا مینویسد
••
مثل آن روز عصر، که بعد از یک مأموریت چند روزه، به خانه برگشت. خستگی از سر و رویش میبارید. سرخیِ چشمهایش هم اعتراف میکرد، بیخوابیِ زیادی کشیدهاند، اما همین که وارد خانه شد، کیف و کتابش را زمین گذاشت و دستان من را گرفت و به طرف اتاق برد.
_دیگه نوبت تو تموم شد! راحت بگیر اینجا بخواب.
از خواب که بیدار شدم، رنگِ آسمان عوض شده بود. با شرمندگی از اتاق بیرون آمدم. قابلمهای روی گاز بود که بوی خوبش هوا را معطر کرده بود. از ظرفهای توی صافی آب چکه میکرد. بچهها در کنار شیشههای شیرشان آرام خوابیده بودند. دیگر از آشفتگیِ اتاق خبری نبود. از پلهها پایین رفتم. صدای شُرشُر آب پاهایم را به گوشه حیاط خواند. درِ حمام را باز کردم. علی در کنار تشتی از لباسهای بچهها نشسته بود…
#آخرین_فرصت
#تقریظ_رهبر⭐️
صفحه ۱۳۴
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📚کُتب جهادے
@kotobjahadi
-
طلبه اگر میترسید کفنش دورِ سرش نبود..!
-
تبریک میگم روزِ طلبه رو به همه طلبههای کانال🖐🏻
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📚کُتب جهادے
@kotobjahadi
هدایت شده از کانال بصیرت
سـلام بـر دوستـان😍
بر مــردان و پــدران کانــال❤️
•
روزتـون مبـارک باشـههه🥳
•
•
+اگه روزِ عیدی..
به همسر شهید هم
روز قهرمانش رو تبریک بگی😍
و شادی رو باهاشون به اشتراک بذاری
قشنگه نه؟🥳
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📚کُتب جهادے
@kotobjahadi
⏎رمزی برای شهادت؛ حفظ نگاه👀
••
امام صادق ‹؏› میفرمایند: نگاه به نامحرم یکی از تیرهای زهرآلود شیطان است، هرکس به خاطر خدای بزرگ و بلندمرتبه، نه به خاطر غیر او، آن را ترک نماید، در پی آن خداوند آرامش و ایمانی به او ارزانی فرماید که طعم آن را بیابد
••
_حتماً صف خیلی شلوغ بود، نه؟
_شلوغ که شلوغ بود، ولی چون صبح زود رفته بودم تقریباً جلوی صف بودم. یه خانمی هم اومد بهم سلام کرد و احوال تو و بچهها رو پرسید.
_خب کی بود؟
خیلی خونسرد گفت:
«نمیدونم. من که ندیدم بنده خدا رو از صداش حدس زدم یا دختر خالت باشه یا همکار مدرست.»
_میگم علی زشت نیست، اینجوری سرت پایین باشه و با زنهای دوست و فامیل حرف بزنی؟ یه موقع ناراحت نشن؟
علی بلند شد، به طرفِ پنجره رفت و گفت:
«نه عزیزم. ناراحت که نمیشن هیچ، اتفاقا زیر نگاه نامحرم معذب هم نیستن و راحت صحبتشون رو میکنن. این حکم اسلامه، دوست و آشنا هم فرقی نمیکنه مثلاً خانم نافهفشان، چند ساله که منشی دفترمه؟! فرح خانم رو چند بار تا حالا دیدم؟! چند دفعه رفتیم خونه خاله جان؟!»
سؤالهایش گیجم کرد. متوجه منظورش نشدم. بلند شدم و کنارِ پنجره رفتم. همین که دهن باز کردم تا حرف بزنم، دستش را به چارچوب پنجره زد.
_شاید باور نکنی، اما اگر الان این پنجره رو باز کنم و فرح خانم، خاله جان و خانم نافهفشان جلوی روم ظاهر بشن، نمیتونم از هم تشخیصشون بدم، فقط از تُن صداشون میتونم بفهمم کدوم هستن.
این حرفش تنم را لرزاند. نگاهش کردم و اشک به چشمهایم دوید…
#آخرین_فرصت
#تقریظ_رهبر⭐️
صفحه ۲۲۶
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📚کُتب جهادے
@kotobjahadi
هدایت شده از کانال بصیرت