#داستان_شب (قسمت اول)
#ورود_سگ_و_..._ممنوع
آقا نزن، مهندس نزن، چه گناهی داره، بی انصاف، این چه وضع مملکته...
کارگر زیر دست و پایش لگد مال می شد، از لب هایش خون می چکید و آه و ناله می کرد، که بقیه کارگرها برای نجاتش آمدند.
احمد را به بهداری پالایشگاه رساندند، پرستار خون ها را از روی صورتش پاک کرد و گفت؛ «سر هم شکسته باید بخیه بزنم و پانسمان کنم، یه مقدار طول میکشه، یکی از شما وایستِ، لازم شد صدا می زنم...»
آتش خشمِ زمین، از لوله های بزرگ پالایشگاه به آسمان می رفت. اما کارگرهای خشمگین نمی دانستند باید چه کاری انجام دهند. اوضاع کار خیلی بهم ریخته بود. هر روز اتفاق جدیدی رخ می داد، کارفرما زور می گفت و حق آنها را نمی داد.
موقع نهار و استراحت رسید، همه دور هم جمع شده بودند. هیچ وقت سابقه نداشت کارگر کتک بخورد، خشم تمام وجودشان را گرفته بود. علی گفت؛ «باید یه کاری انجام بدیم، دیگه ادامه دار شدن این وضعیت به صلاح نیست...»
محسن که همیشه ساز مخالف می زد با ناراحتی گفت؛
- چه کاری؟ کاری از دست ما برنمیاد!
- سوال منم همینِ، مشورت کنیم یه راه حل پیدا کنیم.
احمد با سر بخیه شده و لب و صورت ورم کرده وارد اتاق استراحت شد و گفت؛...
(ادامه دارد)
✍ عشق_آبادی
اداره خبر و اطلاع رسانی
#حوزه_های_علمیه_خواهران
🆔 @kowsarnews
🌐 news.whc.ir