eitaa logo
کتاب سفید 📚
2هزار دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
74 ویدیو
46 فایل
┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄ جهت شرکت در طرح به نشانی اینترنتی زیر مراجعه نمایید: 🌐 http://www.ktbsefid.ir ارتباط با ادمین: 🆔 @DabirKtbsefid
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان به روایت رمان‌نویسان میریام آلوت| ترجمه‌ی علی‌محمد حق‌شناس در این کتاب نظرها و دیدگاه های کسانی را درباره ی رمان مـی خوانـیم که هـر کـدام خـود یـک یـا چـنـد رمـان از برجستـه ترین شاهـکارهـای ماندنی ادبیات جهان را خلق کرده اند، و مـوفقیت جاودانـه ی آثارشـان مـی تواند گـواه اعتبار نظر و دیدگاهشان باشد. آنان از بیرون به عالم رمان نویسـی ننگریسته اند بلـکه تجربه ها و درس هایـی را می آموزند که تبلور خلاقیت و تلاش مستقیم و عملی آنان در این عرصه است. کتاب ذهن خواننده را در قفس هیچ نظریه ی خاصی زندانی نمی کند بلکه او را بی واسطه با آراء و اقوال گونـاگون و متـفـاوت رمان نـویسـان بـزرگ آشـنا مـی کند. نویسنـده ی کتاب ایـن آراء و اقـوال را بـر حسب موضوع دسته بندی کرده، و بر هر یک مدخلی افزوده که به مقایسه ی دیدگاه های مختلف در هر زمینه و پی جویی مراحل تحول آنها می پردازد. ┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄ 📒 @ktbsefid
کل ماجرای داستان‌نویسی، زبان هست. از پسِ لحن‌ها، واژگان، ریتم‌ها وتن‌های مختلف برآمدن. نویسنده باید مطالعاتش را ببرد به همین سمت و سو. باید ناصرخسرو خواند باید متون چوبک را خواند. ✍کیهان خانجانی ┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄ 📒 @ktbsefid
سلام و نور 🔹داستانک شما را خواندم. موضوع جالبی را انتخاب کردید. 🔹پایان خوبی داشتید. اما: 🔸بهتر بود بیشتر به داستان می‌پرداختید و شروع بهتری را رقم می‌زدید. 🔸 جملات را کوتاه کنید. 🔸تصاویر و صحنه های بیشتری بیاورید. 🔸ایرادات املایی کلمات را تصحیح کنید. 🔸برای نوشتن ماجراهای اینچنینی ، بیشتر پژوهش کنید. ✅در مسیر پر فراز و نشیب نوشتن همواره بیاموزید. ┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄ 📒 @ktbsefid
بدون تمرین نمی‌شود نویسنده شد؛ خیال‌تان را راحت کنم. تمام کتاب‌های دنیا را هم بخوانیم. تمام آموزش‌های نویسنده شدن را ببینیم، اگر خودمان دست به‌قلم نشویم و تمرین نوشتن نکنیم، نمی‌توانیم به یک نویسنده حرفه‌ای تبدیل شویم. نویسنده شدن را نمی‌شود آموزش داد. شاید تکنیک‌های نویسندگی را بشود در قالب آموزش‌هایی ارائه کرد، اما اینکه مدرسه‌ و کلاسی وجود داشته باشد که بعد از گذراندن آن بتوانید به‌خودتان بگویید نویسنده … به‌نظر من نمی‌شود! در کتابی ‌خواندم، نویسندگی ترکیبی از استعداد و مهارت است. اگر استعداد نویسندگی داشته باشید ولی تمرین نکنید، مهارت به‌دست نخواهید آورد؛ و اگر تمرین بسیار انجام دهید و در نوشتن مهارت پیدا کنید اما استعداد نویسندگی نداشته باشد نوشته‌های‌تان خلاقانه نخواهند بود. ✍ محمدرضا عاشوری ┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄ 📒 @ktbsefid
۶۷ 🔹 یک داستان کوتاه طنز با موضوع «گم شدن یک وسیله کوچک اما حیاتی در بدترین لحظه ممکن» بنویسید 😊 ┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄ 📒 @ktbsefid
چطور روی «مود نوشتن» بیفتیم و حس و حال خوبی موقع نوشتن پیدا کنیم؟ 2 تا راهکار عالی دارم براتون 😊👇 1. تصاویر مرتبط با فضای داستان‌تون رو پیدا کنید. یه سر به گوگل بزنید، عکس‌هایی که حال و هوای داستان‌تون رو نشون می‌دن پیدا کنید و کنار هم بچینید. بعد چند دقیقه بهشون زل بزنید. همین کار ساده می‌تونه کمک کنه ذهن‌تون بره تو مود داستان. 2. موسیقی مرتبط با فضای داستان گوش بدید. یه فهرست پخش (پلی لیست) بسازید که تداعی کننده فضای داستان فعلی شما باشه و قبل یا حتی موقع نوشتن بذارید پخش بشه. نمیدونید چه حسِ خوبی داره؛ انگار که نشستید وسط داستان خودتون. (حتما امتحانش کنید 😊) (سایت ambient-mixer.com پر از صداهای محیطیه که می‌تونید بر اساس موضوع داستان‌تون چیزی که می‌خواید رو پیدا کنید. مثلاً اگه داستان‌تون تو یه قهوه‌خونه اتفاق می‌افته، کلی صدای مرتبط مثل همهمه مشتری‌ها، صدای قهوه‌ساز و موسیقی ملایم داره که می‌تونید از تو دسته‌بندی‌هاش انتخاب کنید. ) ❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄ 📒 @ktbsefid
15.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حمد و سپاس بی‌کران، شایسته ذات اقدس الهی است ✨ که توفیق نگارش و انتشار کتاب گعده‌های دور آتش 📖، اولین رمان اختصاصی شهید بزرگوار سید مجتبی نواب صفوی را نصیب ما فرمود. این اثر گران سنگ ، که در سالروز شهادت این روحانی مبارز رونمایی شد، قدمی کوچک در مسیر تحقق منویات مقام معظم رهبری (مدظله‌العالی) در راستای آشنایی نسل جوان با شخصیت‌های نستوه و مبارزی است که بذر انقلاب اسلامی 🌱 را در دل تاریخ کاشتند. بر خود لازم می‌دانم که از تمام عزیزانی که در این مسیر با ما همراه بودند، صمیمانه قدردانی کنم: 🔹 جناب آقای موسویان ✍️، نویسنده خوش‌ذوق و متعهد این اثر، که با قلم خویش روایتی ارزشمند را به ثبت رساندند؛ 🔹 آقای تناور 🤝، که با حمایت‌های دلسوزانه‌شان سهمی ارزنده در انتشار این اثر داشتند؛ 🔹 مؤسسه فرهنگی هنری حی 📚، علی الخصوص آقای لادن که خالصانه در به ثمر نشستن این کتاب همراهی کردند؛ 🔹 و جناب آقای گرزین ، نماینده محترم جمعیت فداییان اسلام در استان قم، که با مساعدت های ارزشمند خود امکان حضور این اثر در مراسم بزرگداشت این شهید عزیز را فراهم کردند. از درگاه خداوند متعال 🙏🌿 مسألت داریم که این اثر مقبول درگاه حق قرار گیرد و گامی مؤثر در ترویج فرهنگ ایثار و مبارزه ✊ در میان نسل جوان باشد. انتشارات کتاب نما ┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄ 📒 @ktbsefid
شخصیت پردازی در داستان با جواب به 7 سوال ┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄ 📒 @ktbsefid
اگر ‌می‌نویسید تا دیگران را تحت تاثیر قرار دهید، آنچه می‌نویسید همیشه بد خواهد بود، اما اگر می‌نویسید تا آنچه را که در روح‌تان پنهان است بیان کنید، همیشه خوب خواهد بود. ✍ تورنتون وایلدر ┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄ 📒 @ktbsefid
وفادار ✍ نوشته زهرا زرگران سال‌ها در کنار هم زندگی می‌کردیم و یک لحظه از هم جدا نشدیم. حالا ما را نبین که فرسوده و کهنه در گوشه‌ای افتاده‌ایم. وقتی چشم باز کردم، در گوشه‌ای از مغازه‌ای زیبا و تمیز، در کنار بقیه دوستانم نشسته بودم. خود را غریب می‌دیدم، چون کسی شبیه من نبود. هرکدام لنگه‌ای تنها، با رنگ‌ها و اندازه‌های مختلف. هر روز، جوانی با دستمال تمیز، صورتم را براق می‌کرد. گاهی می‌دیدم افرادی وارد مغازه می‌شدند و یکی از ما را انتخاب می‌کردند. بعد، با کمال تعجب می‌دیدم لنگه دوقلوی آن کفش در کنار او قرار می‌گرفت و مشتری هر دو را به پا می‌کرد، کمی قدم می‌زد و بعد دیگر آن‌ها را نمی‌دیدم. دلم می‌خواست من هم روزی لنگه هم‌شکل خود را ببینم. بالاخره آن روز رسید. نوجوانی با لباس‌هایی ساده، با اصرار من را از مغازه‌دار می‌خواست. مغازه‌دار با صدای خش‌داری گفت: «باباجون، پولت کمه! کم می‌دونی یعنی چی؟» در دل آرزو کردم او صاحب من شود و از طرفی باعث شود من بتوانم پیش لنگه دوقلوی خود باشم. جوان ناامید از مغازه خارج شد. ناگهان مغازه‌دار او را صدا کرد و گفت: «پسرجون، صبر کن. این کفشا مال تو، ولی باید یک هفته اینجا کار کنی. قبوله؟» ـ قبوله آقا، قبوله! و بعد پول‌ها را به او داد و گفت: «چکار کن؟ اول شیشه‌ها رو تمیز کن.» پسر درحالی‌که مشغول کار بود، چشم از من برنمی‌داشت. یک هفته خیلی دیر گذشت. او به ما رسید و ما به هم. هر روز ما را تمیز می‌کرد و در جعبه می‌گذاشت. سال‌ها گذشت و ما فرسوده شدیم. ولی او هر بار باز هم ما را تمیز می‌کرد و در جعبه می‌گذاشت. او ما را همان‌طور نو، مثل روز اول می‌دید و همان‌طور وفادار. ┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄ 📒 @ktbsefid
👨🏻بابا با عجله چراغ‌ها را خاموش می‌کند. مامان دوباره داد می‌زند «هانیه...هانیه...» صدایش را خوب نمی‌شنوم. صدایش دورتر و دورتر می‌شود و توی گوم‌گومِ پای همسایه‌ها و زارزارِ گریه‌های احمد وسط پله‌ها گم می‌شود. 👆🏻این برشی از داستان «پاگرد نوشته‌ی سحر رفیع» است؛ اگه تو جای نویسنده‌ی اصلی بودی، چطوری ادامه‌ش می‌دادی⁉️ بنویس و برامون بفرست🔰 🆔 @DabirKtbsefid ┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄ 📒 @ktbsefid