eitaa logo
کتاب سفید 📚
2هزار دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
74 ویدیو
47 فایل
┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄ جهت شرکت در طرح به نشانی اینترنتی زیر مراجعه نمایید: 🌐 http://www.ktbsefid.ir ارتباط با ادمین: 🆔 @DabirKtbsefid
مشاهده در ایتا
دانلود
👆🏻برای شما چطور؟ ┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄ 📒 @ktbsefid
خودت را با نویسنده‌های دیگر مقایسه نکن ارزش یک داستان به این نیست که چند نفر آن را خوانده‌اند. قبل از اینکه رمان «روی ماه خداوند را ببوس» در سال 1379 چاپ شود، قبل از اینکه مصطفی مستور اقدام به نوشتن آن کند، این رمان فقط در حد یک ایده بود. ایده‌ای درباره تناقضات و درگیری‌های یک جوان نسبت به خدا. اگر او قبل از نوشتن کامل داستانش، آن را با داستان‌های دیگری مقایسه می‌کرد و تصور می‌کرد که داستانش به درد بخور نیست آیا هرگز می‌توانست آن را بنویسد و چاپ کند و تبدیل بشود به یکی از پرفروش‌ترین نویسنده‌های ایرانی؟ ادامه این مقاله را در سایت کتاب سفید بخوانید 😊 ┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄ 📒 @ktbsefid
🌀تحلیلِ کتابِ «کوکو و پوپو» داستان زایش شکوهمند زبان قسمت چهاردهم 📌دوم، این پرسش‌ها زمینه ساز ورود مخاطب کودک به جهان رازآلود داستان است. چندانکه نویسنده پرسش‌ها را چنین پاسخ می‌دهد: « این رازی بزرگ بود. … در دنیای بزرگ چه کاری داشتند، چه طور سر و کله‌شان روی زمین پیدا شد، همه این‌ها راز بود» زمینه سازی همراه با شخصیت پردازی این بار با جملات توصیفی ادامه پیدا می‌کند: «توی قصه بودند، قصه‌ای که چرخ داشت. چرخی که قصه داشت. «آمده بودند چرخ قصه را بچرخانند، و این چرخاندن هم خودش راز بود.» … «تنها چیزی که از همان اول روشن بود، نام‌شان بود. نام یکی از آنها کوکو و دیگری پوپو بود.» مقصود متن از «دنیای بزرگ» کجاست؟ زمین یا دنیای قصه؟ با استناد به متن باید گفت: هر دو. دو پاسخی که در واقع یک پاسخ هستند. زبان اثر رازآلود است: «توی قصه بودند، قصه‌ای که چرخ داشت. چرخی که قصه داشت.» بنابراین زمین، دنیای قصه است و دنیای قصه، به معنای زمین است. چنین زبانی با اصل اساسی فانتزی متناسب است: «فانتزی دگردیسی/ دگرگونی نمادین واقعیت از منظر چشم یک زیبایی شناس است که ابعاد جدید و نامنتظری از واقعیت را بیان می‌کند.» 🖇️ادامه دارد... ┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄ 📒 @ktbsefid
مقدمه باید چند کلمه باشد؟.MP3
4.81M
🤔مقدمه باید چند کلمه باشد⁉️ 📌توضیحاتی درباره‌ی نوشتن داستان مذهبی برای کودکان 📎با هم پاسخ استاد صادق‌محمدی رو به این پرسش‌ها بشنویم.😊 ┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄ 📒 @ktbsefid
وبینار رایگان سه‌شنبه‌ شب‌ها رو که‌ یادتون نرفته؟ کم‌کم سؤالاتتون رو حاضر کنین و سه‌شنبه رأس ساعت ۲۰ تشریف بیارین وبینار؛ استاد صادق‌محمدی عزیز پاسخگوی شما عزیزان هستن.😍
ساده‌ترین راه برای فهمیدن اینکه در چه ژانری باید بنویسید این است که فکر کنید چه ژانری را بیشتر دوست دارید بخوانید. ┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄ 📒 @ktbsefid
وبینار پرسش و پاسخ هفته چهارم.mp3
43.43M
🎙صوت وبینار پرسش‌و‌پاسخ/هفته چهام 🪧موضوع: خلاقیت؛ کی و کجا؟ 🧕🏻استاد صادق‌محمدی ۴ ┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄ 📒 @ktbsefid
سلام و نور 🔹داستانک شما را خواندم. کشش دار و جذاب شروع کردید؛ آفرین! اما: 🔸زبانتان یک‌دست نیست.بعضی جاها محاوره نوشتید و قسمتهایی را به زبان نوشتار. باید برای نوشتن از زبان معیار استفاده کنید. 🔸بهتر بود کمی بیشتر صحنه‌پردازی می‌کردید. می‌شد توی همان نامه اطلاعات بیشتری از زندگی شخصیت به مخاطب بدهید. ✅در مسیر پر فراز و نشیب نوشتن همواره بخوانید و بنویسید. ┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄ 📒 @ktbsefid
۲ دنیا روی سرم خراب شد. صدای پایش می آمد که می‌دوید. نمی دانستم چکار کنم؟.. سمت چپ خانه ای بود که درش نیمه باز، تنها چاره ی من... رفتم داخل و یواش در رابستم، صدای پایش را شنیدم که متوقف شد  در را هل داد تا مطمئن شود بسته است، به در چسبیده بودم فکر میکردم ناامید شود وبرود. اما شروع کرد به کوبیدن در، مستاصل شدم رفتم به سمت اتاقهای خانه، لامپ راهرو  روشن بود در سالن باز شد ویک نفر بیرون آمد لباسش شبیه انها بود... خشکم زد گفتم با پای خودم به دام افتادم، قلبم می خواست از دهنم بیرون بزند.. او هنوز دررا می کوبید واین قدم به قدم به من نزدیک میشد نه راه پس داشتم نه راه پیش، فقط می لرزیدم به چند قدمی من که رسید دستش را به علامت سکوت گذاشت روی بینی، وبا دست اشاره کرد به سمت اتاق بروم من اما هنوز، خشکم زده بود صدای کوبیدن در هر لحظه بلندتر می شد انقدر که می ترسیدم دربشکند...   راه افتادم پشت سرش، جلوی سالن ایستاد، اشاره کرد؛ برو تو!.. اتاق از نور سالن کمی روشن شده بود، روبه رویم پسر بچه ای ده یازده ساله خوابیده، با کفش رفتم داخل، دررا بست ورفت هنوز نمی دانستم چه نیتی دارد!.. سمت دیگراتاق، دختر بچه ای سه چهار ساله، کنارش خوابیدم وپتو را کشیدم روی خودم،از صدای پا فهمیدم دونفرند. شاید مرا فرستاده داخل تا همکارش بیاید بالای سرم؟ از دست دونفر چطور فرارکنم؟ از زیر پتو نگاه کردم نور چراغ قوه را انداخت توی اتاق، بعد چند لحظه در بسته شد همین چند ثانیه قد یک عمر به من گذشت... چه اتفاقی افتاد! مرا لو نداد؟!.. نکند نقشه ای دارد؟ اینجا هم نمی تواند برایم امن باشد صدای بسته شدن در حیاط آمد از جا بلند شدم من باید به خانه ی امن برگردم، شاید پدرم برگشته ومنتظرم باشد! قبل اینکه در سالن را باز کنم خوب گوش دادم صدایی نشنیدم .. پس صاحبخانه کجاست؟ چرا کمکم کرد؟ مگر اینها مسلمانی هم می‌دانند؟ .. نکند برایم نقشه ای کشیده! .. یک دختر بی پناه طعمه ی خوبی می تواند باشد... کسی توی حیاط نبود پاورچین پاورچین تا در حیاط رفتم گوشم را چسباندم به در، تا ببینم از توی کوچه صدایی می آید یا نه؟ .صدایی نبود! دررا یواش باز کردم از انتهای کوچه داشت می آمد، درست نبود به او اعتماد کنم... عاقلانه نیست! با سرعت باد دویدم توی کوچه، نمی دانستم چه نیتی دارد؟ دنبالم می آید یا نه؟ فقط میدویدم... ✏️ اطهر میهن دوست ⛔کپی شرعا و قانونا مجاز نیست. ┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄ 📒 @ktbsefid
۵۹ ✍🏻لطفاً برای این تصویر یک داستان کوتاه بنویسید. ┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄ 📒 @ktbsefid
فضایی آرام در خانه‌تان مشخص کنید که در آنجا بتوانید بدون هیچ‌گونه حواس‌پرتی بر نوشتن تمرکز کنید. این فضا می‌تواند یک گوشه از اتاق خوابتان یا یک نقطه‌ی دنج و آرام در اتاق نشیمن باشد. مطمئن شوید که این فضا راحت است و می‌توانید برای مدت طولانی در آنجا بنشینید. اما چرا شما را به این کار توصیه می‌کنیم؟ چون 👇 داشتن یک فضای خاص به نویسنده کمک می‌کند تا مغز او آن مکان را با فعالیت نوشتن مرتبط کند. پس از مدتی مغزتان شرطی شده و به محض نشستن در آن مکان خاص میل به نوشتن در شما بیدار می‌شود. امتحان کنید و نتیجه‌اش را برای ما بنویسید 😊. ┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄ 📒 @ktbsefid