eitaa logo
کتاب سفید 📚
2هزار دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
74 ویدیو
47 فایل
┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄ جهت شرکت در طرح به نشانی اینترنتی زیر مراجعه نمایید: 🌐 http://www.ktbsefid.ir ارتباط با ادمین: 🆔 @DabirKtbsefid
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام و نور 🔹داستانک شما را خواندم. کشش دار و جذاب شروع کردید؛ آفرین! اما: 🔸زبانتان یک‌دست نیست.بعضی جاها محاوره نوشتید و قسمتهایی را به زبان نوشتار. باید برای نوشتن از زبان معیار استفاده کنید. 🔸بهتر بود کمی بیشتر صحنه‌پردازی می‌کردید. می‌شد توی همان نامه اطلاعات بیشتری از زندگی شخصیت به مخاطب بدهید. ✅در مسیر پر فراز و نشیب نوشتن همواره بخوانید و بنویسید. ┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄ 📒 @ktbsefid
۲ دنیا روی سرم خراب شد. صدای پایش می آمد که می‌دوید. نمی دانستم چکار کنم؟.. سمت چپ خانه ای بود که درش نیمه باز، تنها چاره ی من... رفتم داخل و یواش در رابستم، صدای پایش را شنیدم که متوقف شد  در را هل داد تا مطمئن شود بسته است، به در چسبیده بودم فکر میکردم ناامید شود وبرود. اما شروع کرد به کوبیدن در، مستاصل شدم رفتم به سمت اتاقهای خانه، لامپ راهرو  روشن بود در سالن باز شد ویک نفر بیرون آمد لباسش شبیه انها بود... خشکم زد گفتم با پای خودم به دام افتادم، قلبم می خواست از دهنم بیرون بزند.. او هنوز دررا می کوبید واین قدم به قدم به من نزدیک میشد نه راه پس داشتم نه راه پیش، فقط می لرزیدم به چند قدمی من که رسید دستش را به علامت سکوت گذاشت روی بینی، وبا دست اشاره کرد به سمت اتاق بروم من اما هنوز، خشکم زده بود صدای کوبیدن در هر لحظه بلندتر می شد انقدر که می ترسیدم دربشکند...   راه افتادم پشت سرش، جلوی سالن ایستاد، اشاره کرد؛ برو تو!.. اتاق از نور سالن کمی روشن شده بود، روبه رویم پسر بچه ای ده یازده ساله خوابیده، با کفش رفتم داخل، دررا بست ورفت هنوز نمی دانستم چه نیتی دارد!.. سمت دیگراتاق، دختر بچه ای سه چهار ساله، کنارش خوابیدم وپتو را کشیدم روی خودم،از صدای پا فهمیدم دونفرند. شاید مرا فرستاده داخل تا همکارش بیاید بالای سرم؟ از دست دونفر چطور فرارکنم؟ از زیر پتو نگاه کردم نور چراغ قوه را انداخت توی اتاق، بعد چند لحظه در بسته شد همین چند ثانیه قد یک عمر به من گذشت... چه اتفاقی افتاد! مرا لو نداد؟!.. نکند نقشه ای دارد؟ اینجا هم نمی تواند برایم امن باشد صدای بسته شدن در حیاط آمد از جا بلند شدم من باید به خانه ی امن برگردم، شاید پدرم برگشته ومنتظرم باشد! قبل اینکه در سالن را باز کنم خوب گوش دادم صدایی نشنیدم .. پس صاحبخانه کجاست؟ چرا کمکم کرد؟ مگر اینها مسلمانی هم می‌دانند؟ .. نکند برایم نقشه ای کشیده! .. یک دختر بی پناه طعمه ی خوبی می تواند باشد... کسی توی حیاط نبود پاورچین پاورچین تا در حیاط رفتم گوشم را چسباندم به در، تا ببینم از توی کوچه صدایی می آید یا نه؟ .صدایی نبود! دررا یواش باز کردم از انتهای کوچه داشت می آمد، درست نبود به او اعتماد کنم... عاقلانه نیست! با سرعت باد دویدم توی کوچه، نمی دانستم چه نیتی دارد؟ دنبالم می آید یا نه؟ فقط میدویدم... ✏️ اطهر میهن دوست ⛔کپی شرعا و قانونا مجاز نیست. ┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄ 📒 @ktbsefid
۵۹ ✍🏻لطفاً برای این تصویر یک داستان کوتاه بنویسید. ┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄ 📒 @ktbsefid
فضایی آرام در خانه‌تان مشخص کنید که در آنجا بتوانید بدون هیچ‌گونه حواس‌پرتی بر نوشتن تمرکز کنید. این فضا می‌تواند یک گوشه از اتاق خوابتان یا یک نقطه‌ی دنج و آرام در اتاق نشیمن باشد. مطمئن شوید که این فضا راحت است و می‌توانید برای مدت طولانی در آنجا بنشینید. اما چرا شما را به این کار توصیه می‌کنیم؟ چون 👇 داشتن یک فضای خاص به نویسنده کمک می‌کند تا مغز او آن مکان را با فعالیت نوشتن مرتبط کند. پس از مدتی مغزتان شرطی شده و به محض نشستن در آن مکان خاص میل به نوشتن در شما بیدار می‌شود. امتحان کنید و نتیجه‌اش را برای ما بنویسید 😊. ┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄ 📒 @ktbsefid
✏️ سعی کن اولین کاری که بعد از بیدار شدن انجام می‌دهی نوشتن باشد. اوایلِ صبح، انرژی در بیشترین سطح خودش قرار دارد و استرس‌های روزمره هنوز جای خودش را در ذهن باز نکرده است. ┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄ 📒 @ktbsefid
مکتب‌های ادبی در ادبیات فارسی به‌عنوان جریان‌های فکری و هنری، تأثیر عمیقی بر نحوه‌ی آفرینش‌های ادبی داشته‌اند. این مکاتب اغلب با مکتب کلاسیک آغاز می‌شوند که ریشه‌های آن در بازگشت به اصول ادبیات یونان و روم باستان قرار دارد و تحت تأثیر نهضت اومانیسم و رنسانس شکل گرفته است. رنسانس به‌عنوان دوره‌ای از تحول‌های فرهنگی و هنری شناخته می‌شود که زمان آغاز و پایان آن در مناطق مختلف متفاوت است. در این دوره، جهان‌بینی انسان‌ها به واسطه اکتشافات جدید دچار تغییرات عمیق شد و درهای نوینی را به روی خلاقیت‌ها و تفکرات باز کرد. کلمه کلاسیک در معنای وسیع خود، به تمام آثار ارزشمندی اطلاق می‌شود که نمونه‌های برجسته‌ای از ادبیات یک کشور به‌شمار می‌آیند و مایه‌ی افتخار فرهنگی آن کشور هستند. در ادبیات فارسی، آثار شاعران بزرگی چون فردوسی، حافظ، و مولانا را می‌توان در زمره‌ی آثار کلاسیک دانست. اما زمانی که از مکتب‌های ادبی سخن می‌گوییم، منظور تنها آثار ادبی برجسته نیست، بلکه به جریانی فکری اشاره داریم که در قرن هفدهم در فرانسه شکل گرفت و تلاش داشت به اصول و معیارهای ادبیات یونان و روم بازگردد و از آن‌ها الهام بگیرد. این مکتب، در تقابل با مکاتب ادبی جدیدتر، همچون رمانتیسم و رئالیسم، قرار می‌گیرد و به سنت‌های ادبی کهن اهمیت ویژه‌ای می‌دهد. ┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄ 📒 @ktbsefid
حالش بد بود از همه گله داشت در روزی که همه او را سرزنش می‌کردند. آرزوی مرگ کرد. هیچ نداشت هیچ ناگهان از کنار دوقلوهایی رد شد که نه چشمی برای دیدن داشتند و نه گوشی برای شنیدن با خود گفت : - کفران نعمت کرده ام خدا را شکر سالمم ✍🏻فاطمه غفاری ┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄ 📒 @ktbsefid
✨«کتاب سفید» تقدیم می‌کند. 💻وبینار رایگان پرسش و پاسخ ✍🏻موضوع این هفته: تناسب موضوع با رده سنی در داستان 🧕🏻با حضور محترم سرکار خانم صادق‌محمدی 🗓زمان: سه‌شنبه‌ (امشب) 🕗ساعت: ۲۰ 🖇روی لینک زیر کلیک کرده و با انتخاب گزینه‌ی مهمان وارد شوید.🔰🔰🔰 https://www.skyroom.online/ch/haii/ktbsefid ┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄ 📒 @ktbsefid
کتاب سفید 📚
✨«کتاب سفید» تقدیم می‌کند. 💻وبینار رایگان پرسش و پاسخ ✍🏻موضوع این هفته: تناسب موضوع با رده سنی د
⏰دوستان کمتر از یک ساعت دیگه وبینار رایگان پرسش‌و‌پاسخ با حضور محترم استاد صادق‌محمدی داریما؛ یادتون که نرفته؟😉 ┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄ 📒 @ktbsefid
کتاب سفید 📚
✨«کتاب سفید» تقدیم می‌کند. 💻وبینار رایگان پرسش و پاسخ ✍🏻موضوع این هفته: تناسب موضوع با رده سنی د
📣 دوستان... 💻وبینار رایگان پرسش و پاسخ ✍🏻با موضوع: تناسب موضوع با رده سنی در داستان 🧕🏻با تدریس: استاد صادق‌محمدی ⏳در حال برگزاری است. 🖇محل برگزاری🔰🔰🔰 https://www.skyroom.online/ch/haii/ktbsefid ┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄ 📒 @ktbsefid
۳ کسی دیده نمیشد راه افتادم یعنی امکان داره تا الان پدرم وبچه ها رسیده باشن؟ از فکرش دلم پرکشید... اینبار محتاط تر بودم تا غافلگیرم نکنند، بالخره به هر سختی بود خودم را به خانه امن رساندم... هنوز در نیمه باز بودو داخل تاریک تاریک، دررا بستم چند لحظه ای گذشت تا چشمم به تاریکی عادت کرد یکهو سایه ی مردی را دیدم، خوشحال شدم اما خوب که دقت کردم پدرم نبود!.. شاید همان‌ها باشندکه منتظربودند برگردم... دررا باز کردم که فرار کنم صدا زد؛ هیام خانم! درجا میخکوب شدم اسمم را از کجا می دانست؟ _ ‌‌من از طرف پدرتون  اومدم! با شنیدن این حرف از رفتن منصرف شدم _ پس خودش کجاست؟ _ رفته دنبال بچه ها، منو فرستاد دنبال شما، زود باشین باید بریم، وقت نداریم! _ از کجا بدونم راست میگین؟ کمی نزدیک شد، مشتش را باز کرد ، انگشتر پدرم  بود آن را برداشتم ومطمئن شدم راست می گوید.. گفتم؛حالا کجا باید بریم؟ _ باید از شهر خارج بشیم، آماده شین زودتر راه بیفتیم.. پشت سرش حرکت کردم، خوشحال بودم که تنها نیستم وکسی هست که مراقبم باشد ولی بازهم می ترسیدم... مسافتی را طی کردیم تا به جاده اصلی رسیدیم گشتیها همه جا بودند گفت؛ باوجود شما ریسک بزرگیه که از داخل شهر بریم باید دور بزنیم واز سمت مزارع حرکت کنیم.. چاره ای نبود دنبالش راه افتادم، گرگ ومیش هوا بود که وارد محوطه ای شدیم پر از درخت ‌، همه جا کم کم داشت روشن می‌ شد.. کمی که جلو رفتیم به سمت ما تیر اندازی شد! ... داد زد؛ لطفا پشت یه درخت بشینین! وخودش اسلحه کشید وشروع به تیر اندازی کرد... دودستم رامحکم روی گوشهایم گذاشتم نشستم روی زمین، تیر اندازی داشت شدیدتر میشد.. گفت‌‌‌؛ شما از اینجا دورشین من سرشونو گرم میکنم اگه برام اتفاقی افتاد شما برین به... گوشهایم را تیز کرده بودم بقیه را بشنوم که خبری نشد.. بلند شدم نگاه کردم یک تیر درست خورده بود وسط پیشانیش .... مات و مبهوت شده بودم فقط شروع کردم به دویدن از بین درختان، می دانستم ول کنم نیستند.. ایکاش زودتر پرسیده بودم کجا باید بروم؟... .... ✏️ اطهر میهن دوست ⛔کپی شرعاََ و قانوناََ مجاز نیست. ┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄ @ktbsefid
شگفتانه‌ای از هیئت تحریریه کتاب سفید: به همت اعضای بزرگوار هیئت تحریریه، اولین شماره از مجله اینترنتی کتاب سفید منتشر شد🤩 حتما مطالب مجله رو دنبال کنید و نظرتون رو اینجا برامون بفرستید 👇 @dabirKtbsefid در ضمن؛ شما هم می‌توانید جزو هیئت تحریریه باشید، کافیه به ادمین دبیرخانه پیام بفرستید.