#لعل
بچه که بودم،هروقت شمال می رفتیم اگر تمام روز هم در دریا بازی میکردم،باز دوست داشتم که شب،بعد از غذا هم برگردیم ساحل.
خیلی اصرار میکردم ولی از قضا همه درگیر سور و سات شام و استراحت بودند.کسی با دل من راه نمی آمد جز بابا که می گفت :«آدم نیومده مسافرت که بشینه تو خونه » و با همین منطق به بهانه ای مثل خرید وسایلٍ غذا،من را از جمع دستچین می کرد و به مراد دلم می رساند.
هرچند که این توجه کوچک و منطق زیبایش خیلی دل مرا می برد. وقتی روبروی دریا،زیر سایه ی تاریک شب به تیغه ی ممیز دریا و آسمان خیره میشدم و هیبت صدای امواج درِ گوشم سیلی میزد کم کم احساس تشویش و غربت به درونم رسوخ میکرد. خصوصاً آنجا که خودم را از دریا دور میکردم اما هر موجی که از پس موج می آمد بیشتر در ساحل پیشروی میکرد و نقطه ی امنم را منهدم میکرد.
همه ی اینها عرض ده دقیقه می افتاد و من از انعکاس برقِ نور ماهِ لابه لای امواج دریا دل می کندم و سریع می دویدم تا دست پدرم را بگیرم و بگویم :«بابا برگردیم» و اینبار واهمه ام سکون می یافت.
اصلا هربار وقتی زیر نگاه سودایی و عبوس معلم قرار گرفتم،یا موقع قدم زدن در خیابان حس میکردم کسی تعقیبم می کند،یا هر وقت که راننده ی اسنپ از مسیر اصلی نمی رفت و توهم میزدم که نکند مرا بدزد و ... هزاران بار با خودم گفتم:«نیاز دارم تا دستان بابا را بگیرم و بگویم برگردیم» حتی مهم نیست که موج بعدیِ دریا من را ببلعد،چون من به گرمی دست قهرمانم دلگرمم.
پناه درماندگی هایم دوستت دارم :)
#پدرانه
(به بهانه ی نزدیکی به روز پدر)
@laal_del
طالع اگر مدد دهد، دامَنَش آوَرَم به کف
گر بِکَشَم زهی طَرَب، ور بِکُشَد زهی شرف
طَرْفِ کَرَم ز کَس نَبَست، این دلِ پُر امیدِ من
گر چه سخن همیبَرَد، قصهٔ من به هر طرف
از خَمِ ابرویِ توام، هیچ گشایشی نشد
وَه که در این خیالِ کَج، عمرِ عزیز شد تلف
اَبرویِ دوست کِی شود دَستکَشِ خیالِ من؟
کس نزدهست از این کمان تیرِ مراد بر هدف
چند به ناز پَروَرَم مِهرِ بُتانِ سنگدل
یادِ پدر نمیکنند این پسرانِ ناخَلَف
من به خیالِ زاهدی گوشهنشین و طُرفه آنْک
مُغْبَچهای ز هر طرف میزندم به چنگ و دَف
بی خبرند زاهدان، نقش بخوان و لاتَقُل
مستِ ریاست محتسب، باده بده و لاتَخَف
صوفی شهر بین که چون لقمهٔ شُبهه میخورد
پاردُمَش دراز باد آن حَیَوانِ خوش علف
حافظ اگر قدم زنی در رَهِ خاندان به صِدق
بدرقهٔ رَهَت شود همَّتِ شَحنِهٔ نجف
#حافظ
@laal_del
لعل
طالع اگر مدد دهد، دامَنَش آوَرَم به کف گر بِکَشَم زهی طَرَب، ور بِکُشَد زهی شرف طَرْفِ کَرَم ز کَس ن
معنای شعر اینه که:
_بخت اگه یاری کنه من یارم رو بدست میارم
اگر بتونم به دست بیارم که فبهالمراد اگر هم منو بکشه اوج شرفه
_دل ما مورد لطف و کرم کسی قرار نگرفت و شرح دل من رو قصه و سخن به هرطرفی میبره
_از خم ابروی تو هیچ فرجی برای من نشد(یعنی یه اشاره با ابروت به ما نکردی)
وای که عمر عزیز هدر رفت در انتظار اشاره ی ابروی یار
_کی میشه که دست اشاره ابروی معشوق بر سر خیال کشیده بشه
کسی تا به حال به این آرزو نرسیده
_تا کی عشق اون بت های سنگ دل(معشوق) را پرورش بدم که اون مثل پسرای ناخلف که از پدرشون یاد نمی کنند به یاد من نمی افته
_من به خیال اینکه زاهد و پارسا باشم گوشه نشینی میکنم ولی پسر بچه های باده فروش میخانه از هر طرف من رو رسوا میکنن
_زاهدان بی خبرن ، ترانه بخون و سخن نگو
حساب گر مست ریاعه باده بخور و نترس
_صوفی شهر رو ببین وقتی که لقمه ی شبهه دار میخوره ان شاءالله که دمش دراز تر بشه این حیوان خوش علف
_حافظ اگر تو راه خاندان نبوت قدم بزنی
همت سلطان نجف(امیرالمومنین علی علیه السلام)بدرقه ی راهت میشه
@laal_del
هدایت شده از 🇱🇧تَنْهٰاتَرینْهٰا🇵🇸
19.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روزگار می گذرد... عمر می گذرد... آنچه که می ماند، یادِ نیک آن کسیاست که دیگر نیست...
لعل
#نگاره «وصف تو،زبان الکن؟حاشا» تولدت مبارک بابا علی جان ❤️ @laal_del
#لعل
فقط تو برازنده ی مبالغه در اشعاری،
جز خدا بودن هر صفت و سجیه ای،هرچقدر هم که عظیم باشد و در مدحت بگویند لاف و گزاف نگفتند.
شجاعت،فصاحت،بلاغت،کرامت،سخاوت...
تا کجا ذکر فضل کنیم حضرت والا؟! که خدا اوج هنرش را با تو به رخ عالم کشیده است.
اما با اینهمه شوکتت ،عار نمیدانی که بنده نوازی کنی و هم صحبت من بی سرو پا شوی:)
خودمانی بگویم دوستت دارم و اگر بخواهم به رسم شاه و گدا ، مسألتی از درگاهت داشته باشم این است :
«هربار کسی را از عمق دل دعا کردم و دوست داشتم ، تو آن را بطلب تا واله و شیدایت شود که این خیر ترین دعاست»
@laal_del