eitaa logo
لعل
93 دنبال‌کننده
159 عکس
67 ویدیو
4 فایل
به نام صاحب دل♥️ واگویه های دل،شعر،کتاب، صحبت درباره هرچی که یه سرش به دل برمیگرده و البته اندکی نمک. @Ati_Naddafi گویندکه سنگ لعل شود در مقام صبر آری شود ولیک به خون جگر شود «حاوی انواع اقسام محتواهای آخوندی»
مشاهده در ایتا
دانلود
کس نیست در این گوشه فراموش‌تر از من وز گوشه‌نشینان تو خاموش‌تر از من هر کس به خیالیست هم‌آغوش و کسی نیست ای گل به خیال تو هم آغوشتر از من می‌نوشد از آن لعل شفقگون همه آفاق اما که در این میکده غم نوش‌تر از من افتاده جهانی همه مدهوش تو لیکن افتاده‌تر از من نه و مدهوش‌تر از من بی ماه رخ تو شب من هست سیه پوش اما شب من هم نه سیه‌پوش‌تر از من گفتی تو نه گوشی که سخن گویمت از عشق ای نادره گفتار کجا گوش‌تر از من بیژن تر از آنم که بچاهم کنی ای ترک خونم بفشان کیست سیاووش‌تر از من با لعل تو گفتم که علاجم لب نوش است بشکفت که یا رب چه لبی نوش‌تر از من آخر چه گلابی است به از اشک من ای گل دیگی نه در این بادیه پرجوش‌تر از من @laal_del
مَنْ صَبَرَ صَبْرَ اَلْأَحْرَارِ وَ إِلاَّ سَلاَ سُلُوَّ اَلْأَغْمَارِ در مصيبت‌ها يا چون آزادگان بايد شكيبا بود، و يا چون ابلهان خود را به فراموشى زد. نهج‌البلاغه حکمت۴۱۳ @laal_del
غرب مانند آدم حسودی است که تمام تلاشش را می کند تا خانواده را از دستان شرقی بقاپد. @laal_del
11.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چرا دیه ی زن باید نصف مرد باشه؟ @laal_del
بی سبب مهمانواز مجلس ماتم نبود این گلاب تلخ را گریه ی گل ساختند @laal_del
مَنْ عَرَفَ اَلْعِبْرَةَ فَكَأَنَّمَا كَانَ فِي اَلْأَوَّلِينَ و آن كه عبرت آموزى شناخت گويا چنان است كه با گذشتگان مى‌زيسته است. نهج‌البلاغه حکمت۳۱ @laal_del
میل من سوی وصال است قصد او سوی فراق ترک کام خود گرفتم تا برآید کام دوست :) @laal_del
1_2295377988.mp3
12.73M
ببخش...💔 دلتون هوایی شد التماس دعا @laal_del
بچه که بودم،هروقت شمال می رفتیم اگر تمام روز هم در دریا بازی میکردم،باز دوست داشتم که شب،بعد از غذا هم برگردیم ساحل. خیلی اصرار میکردم ولی از قضا همه درگیر سور و سات شام و استراحت بودند.کسی با دل من راه نمی آمد جز بابا که می گفت :«آدم نیومده مسافرت که بشینه تو خونه » و با همین منطق به بهانه ای مثل خرید وسایلٍ غذا،من را از جمع دستچین می کرد و به مراد دلم می رساند. هرچند که این توجه کوچک و منطق زیبایش خیلی دل مرا می برد. وقتی روبروی دریا،زیر سایه ی تاریک شب به تیغه ی ممیز دریا و آسمان خیره میشدم و هیبت صدای امواج درِ گوشم سیلی میزد کم کم احساس تشویش و غربت به درونم رسوخ میکرد. خصوصاً آنجا که خودم را از دریا دور میکردم اما هر موجی که از پس موج می آمد بیشتر در ساحل پیشروی میکرد و نقطه ی امنم را منهدم میکرد. همه ی اینها عرض ده دقیقه می افتاد و من از انعکاس برقِ نور ماهِ لابه لای امواج دریا دل می کندم و سریع می دویدم تا دست پدرم را بگیرم و بگویم :«بابا برگردیم» و اینبار واهمه ام سکون می یافت. اصلا هربار وقتی زیر نگاه سودایی و عبوس معلم قرار گرفتم،یا موقع قدم زدن در خیابان حس میکردم کسی تعقیبم می کند،یا هر وقت که راننده ی اسنپ از مسیر اصلی نمی رفت و توهم میزدم که نکند مرا بدزد و ... هزاران بار با خودم گفتم:«نیاز دارم تا دستان بابا را بگیرم و بگویم برگردیم» حتی مهم نیست که موج بعدیِ دریا من را ببلعد،چون من به گرمی دست قهرمانم دلگرمم. پناه درماندگی هایم دوستت دارم :) (به بهانه ی نزدیکی به روز پدر) @laal_del
طالع اگر مدد دهد، دامَنَش آوَرَم به کف گر بِکَشَم زهی طَرَب، ور بِکُشَد زهی شرف طَرْفِ کَرَم ز کَس نَبَست، این دلِ پُر امیدِ من گر چه سخن همی‌بَرَد، قصهٔ من به هر طرف از خَمِ ابرویِ توام، هیچ گشایشی نشد وَه که در این خیالِ کَج، عمرِ عزیز شد تلف اَبرویِ دوست کِی شود دَستکَشِ خیالِ من؟ کس نزده‌ست از این کمان تیرِ مراد بر هدف چند به ناز پَروَرَم مِهرِ بُتانِ سنگدل یادِ پدر نمی‌کنند این پسرانِ ناخَلَف من به خیالِ زاهدی گوشه‌نشین و طُرفه آنْک مُغْبَچه‌ای ز هر طرف می‌زندم به چنگ و دَف بی خبرند زاهدان، نقش بخوان و لاتَقُل مستِ ریاست محتسب، باده بده و لاتَخَف صوفی شهر بین که چون لقمهٔ شُبهه می‌خورد پاردُمَش دراز باد آن حَیَوانِ خوش علف حافظ اگر قدم زنی در رَهِ خاندان به صِدق بدرقهٔ رَهَت شود همَّتِ شَحنِهٔ نجف @laal_del
لعل
طالع اگر مدد دهد، دامَنَش آوَرَم به کف گر بِکَشَم زهی طَرَب، ور بِکُشَد زهی شرف طَرْفِ کَرَم ز کَس ن
معنای شعر اینه که: _بخت اگه یاری کنه من یارم رو بدست میارم اگر بتونم به دست بیارم که فبهالمراد اگر هم منو بکشه اوج شرفه _دل ما مورد لطف و کرم کسی قرار نگرفت و شرح دل من رو قصه و سخن به هرطرفی میبره _از خم ابروی تو هیچ فرجی برای من نشد(یعنی یه اشاره با ابروت به ما نکردی) وای که عمر عزیز هدر رفت در انتظار اشاره ی ابروی یار _کی میشه که دست اشاره ابروی معشوق بر سر خیال کشیده بشه کسی تا به حال به این آرزو نرسیده _تا کی عشق اون بت های سنگ دل(معشوق) را پرورش بدم که اون مثل پسرای ناخلف که از پدرشون یاد نمی کنند به یاد من نمی افته _من به خیال اینکه زاهد و پارسا باشم گوشه نشینی میکنم ولی پسر بچه های باده فروش میخانه از هر طرف من رو رسوا میکنن _زاهدان بی خبرن ، ترانه بخون و سخن نگو حساب گر مست ریاعه باده بخور و نترس _صوفی شهر رو ببین وقتی که لقمه ی شبهه دار میخوره ان شاءالله که دمش دراز تر بشه این حیوان خوش علف _حافظ اگر تو راه خاندان نبوت قدم بزنی همت سلطان نجف(امیرالمومنین علی علیه السلام)بدرقه ی راهت میشه @laal_del
19.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روزگار می گذرد... عمر می گذرد... آنچه که می ماند، یادِ نیک آن کسی‌است که دیگر نیست...