eitaa logo
حکایات و لطایف پند آموز
584 دنبال‌کننده
852 عکس
88 ویدیو
3 فایل
مطالب، کوتاه است ولی برای دیدن، خواندن، شنیدن و وقت گذاشتن، ارزشمند و درس آموز است. ارتباط: @margbaramrikaa
مشاهده در ایتا
دانلود
آیت الله درایام تحصیل خود در نجف و اصفهان به قدری بود که غالبا لباس او از زیادی وصله به رنگهای مختلف جلوه می کرد، گاهی از و ضعف غش می کرد، ولی خود را می نمود و به کسی نمی گفت. روزی درمدرسه علمیه اصفهان، پول وحشتی بین طلاب تقسیم می کردند، وجه مختصری از این ناحیه به اورسید، چون مدتی بود نخورده بود، به بازار رفت و با آن پول را خرید و به مدرسه بازگشت. درمسیر راه ناگاه درکنار کوچه ای چشمش به افتاد که بچه های او به روی سینه او افتاده و شیر می خوردند، ولی از سگ بیش ازمشتی استخوان باقی نمانده بود و از ، قدرت حرکت نداشت. مرحوم شفتی به خود خطاب کرده وگفت: اگر از روی انصاف داوری کنی، این برای خوردن جگر از تو سزاوارتر است، زیرا هم خودش و هم بچه هایش گرسنه اند، از این رو را کرد و جلو آن انداخت. خود ایشان نقل می کند: وقتی که پاره های جگر را نزد سگ انداختم گویی اورا طوری یافتم که به آسمان بلند کرد و نمود، من دریافتم که او می کند. ازاین جریان چندان نگذشت که یکی از بزرگان، از زادگاه خودم شفت مبلغ برای من فرستاد وپیام داد که من راضی نیستم از عین این پول مصرف کنی، بلکه آن را نزد تاجری بگذار تا با آن کند و از ، از او بگیر و مصرف کن. من به همین سفارش عمل کردم، به قدری من خوب شد که ازسود تجارتی آن پول، مبلغ هنگفتی بدستم آمد و با آن حدود هزاردکان وکاروانسرا خریدم و یک روستا را در اطراف محلمان بنام گروند به طور دربست خریداری نمودم، که اجاره کشاورزی آن هرسال نهصد خروار برنج می شد، دارای اهل و فرزندان شدم و قریب صد نفر از در خانه من نان می خوردند، تمام این و بر اثر بودکه من به آن نمودم، و او را برخودم ترجیح دادم. کتاب صد و یک حکایت ،ص ١۵٨ - - - - - - - - - - - - - - - - - کانال را در پیام رسان به دوستانتان نیز کنید ... 👇👇👇 @latayeff