eitaa logo
لَیْلِ قصه‌ها | لیلی سلطانی
11.5هزار دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
48 ویدیو
3 فایل
ادبیات خوانده‌‌ای که قصه می‌نویسد، تدریس می‌کند و به دنبال رویاهاست🌱 • 📚چاپ شده: آیه‌های جنون/ سهم من از تو در دست چاپ: نجوای هر ترانه‌/ رایحه‌ی محراب در دست نگارش: ابر و انار/ آن شب ماه گم شد • خانه‌ی خودمانی‌تر: @leilysoltaniii
مشاهده در ایتا
دانلود
@Ayeh_Hayeh_Jonon 🦋 نون‌والقلم‌و‌مایسطرون🌿 قصه‌ی شب . . نجابت از سلامت چکه می‌کند. هنوز هم نگاهم نمی‌کنی! هم نام مولایی و فرزند فاطمه. آرام می‌گویی: بریم؟ می‌خواهم در ماشین را باز کنم که پیش دستی می‌کنی. تشکر می‌کنم و مینشینم. کمی بعد به چراغ قرمز می‌رسیم. دخترک گل فروشی کنار ماشین می‌آید. اصرار می‌کند گل بخری و تو با لبخند نگاهش می‌کنی. کیف پولت را درمی‌آوری و می‌گویی: عمو جون همه شو بده. دخترک ذوق می‌کند. گل‌ها را می‌گیری و می‌گذاری روی پاهایم. _ تقدیم با محبت! در دلم قند آب می‌شود. گل‌ها را برمی‌دارم و بو می‌کنم‌. چراغ که سبز می‌شود حرکت می‌کنی. صدای زنی را می‌شنوم که می‌گوید: از اینا یاد بگیر! لبخند به لب می‌گویی: الان دست گیرمون می‌کنن. می‌گویم: منظورش از اینا ما بودیم؟ مبهوت ساکت می‌شوم. گفتم ما! لبخندت عمیق‌تر می‌شود‌ آرام زمزمه می‌کنی: ما! لحظه‌ای به سمتم برمی‌گردی. من هم نگاهت می‌کنم این اولین چشم به چشم شدنمان بود! چند لحظه به چشمانم زل زدی و صورتت را برگرداندی. حس عجیبی با تلاقی نگاه‌هایمان به قلبم تزریق شد!. نزدیک بازار کنار هم راه می‌افتیم. از من و تو خجالتی‌تر هم هست؟! کاش مادرهایمان را می‌آوردیم. فکر نکنم از من و تو آبی گرم شود! به حلقه‌ها نگاه می‌کنم. پر زرق و برق اند. از فروشنده می‌خواهم حلقه‌های ساده تری بیاورد. آرام می‌گویی: واقعا نپسندیدی؟ این اولین مفرد شدن‌مان به هم بود. بعدها فهمیدم این حرفت یعنی چه؟!یعنی هیچوقت نگران نباش به مردت برمیخورد! حلقه‌ی ساده‌ای که چشمم را می‌گیرد، رد نگاهم را می‌گیری و حلقه را برمی‌داری. _ دستت کن ببین چطوره؟ دستم را جلو می‌آورم حلقه را بگیرم اما نمی‌دهی. _ دستتو بیار جلو. با خجالت دست چپم را جلو می‌آورم. با احتیاط حلقه را انگشتم می‌کنی. ذوق‌زده به انگشتم نگاه می‌کنم. نشان دونفره شدن. می‌گویی: همینو می خوای بانو؟ نگاهم را از حلقه می‌گیرم. _ شما هم نظر بدید. به انگشتم نگاه می‌کنی. _ می‌ذارم به عهده‌ی خودت. باید برای عمر دوستش داشته باشی. این همه فعل مفرد یعنی جمع کن بساط خجالت و فعل های جمع را! می‌خواهم حلقه را دربیاورم صدایت مانع می‌شود: اگه همینو می‌خوای لطفا درش نیار. از شرم انگشت‌هایم را جمع می‌کنم و دستم را پایین می‌اندازم. لبخندت نگین انگشتر را درخشان‌تر می‌کند. . ✍🏻لیلی سلطانی . کپی و نشر داستان ممنوع