eitaa logo
لَیْلِ قصه‌ها | لیلی سلطانی
11.5هزار دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
48 ویدیو
3 فایل
ادبیات خوانده‌‌ای که قصه می‌نویسد، تدریس می‌کند و به دنبال رویاهاست🌱 • 📚چاپ شده: آیه‌های جنون/ سهم من از تو در دست چاپ: نجوای هر ترانه‌/ رایحه‌ی محراب در دست نگارش: ابر و انار/ آن شب ماه گم شد • خانه‌ی خودمانی‌تر: @leilysoltaniii
مشاهده در ایتا
دانلود
@Ayeh_Hayeh_Jonon 🦋 نون‌والقلم‌و‌مایسطرون🌿 قصه‌ی شب . . راضی به آش نگاه می‌کنم‌. دیگر از آن فاجعه‌ها خبری نیست. دیشب گفتی هوس آش رشته کرده‌ای. برایت سنگ تمام گذاشتم. با کشک اسم خودمان را روی آش نوشتم. غذای امروز نذری به نیت مادرت فاطمه است. در آینه خودم را نگاه می‌کنم‌ عطری که دوست داری می‌زنم. صدای زنگ موبایلم می‌آید. نامت خودنمایی می‌کند "مهربان" _ جانم. _ سلام بانو! حال شما؟ _ سلام ممنون خداقوت آقا. _ آقاتون فدای این آقا گفتنتون بشه. _خدانکنه! _ چرا؟ خجالت می‌کشم بگویم چون نباشی می‌میرم آقا. _ الو بانو‌. _ علی کجایی؟ _ پیچوندیا! زنگ زدم خبر بدم دیر میام‌. نمازتو بخون ناهارتم میل کن منتظرم نباش. _ممنون که خبر دادی مهربون. _ آخ قلبم. می‌خندم. روز به روز این حس‌های ناب بیشتر می‌شود. چه کسی باور می‌کند تو که مغرور و ساکت به نظر میایی انقدر مهربانی و شیطنت می‌کنی. _ سودا. راست می‌گویی وقتی معشوق نامت را می‌خواند قلبت بازی‌اش می‌گیرد. _ جان سودا. _ جونت سلامت بانو. فعلا کاری نداری؟ _ نه عزیزم فعلا. زگاز را روشن می‌کنم‌ تا وقتی بیایی غذا سرد نشود. سجاده‌ات را برمی‌دارم. تو نیستی سجاده‌ات که هست. مثل همیشه خسته اما با روی خوش وارد خانه می‌شوی‌ به‌سمتت می‌آیم و کمک می‌کنم کتت را دربیاوری. _ خانمی تا نماز بخونم لطفا ناهارمو آماده کن. سجاده‌ام را برمی‌داری و می‌گویی: امروز نشد باهم نماز بخونیم. میخواهی سجاده‌ات را مرتب کنی که چیزی توجهت را جلب می‌کند. نگاهم می‌کنی. _ بوی عطر تو رو میده‌ _ خب نشد امروز باهم نماز بخونیم. _ پس رو سجاده‌ی خودم نماز می‌خونم. _ علی! تله پاتی که میگن اینه‌ها. _ برای ما عشق پاتیه بانو! یه انرژی بده سرحال شم‌. روی پنجه‌ی پا می‌ایستم. گونه‌ات را می‌بوسم و می‌گویم: تا نماز بخونی ناهارو آماده می‌کنم بخوریم. _ناهار نخوردی؟! لبخند می‌زنم: بدون تو؟! . ✍🏻لیلی سلطانی . کپی و نشر داستان ممنوع