eitaa logo
لَیْلِ قصه‌ها | لیلی سلطانی
11.4هزار دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
48 ویدیو
3 فایل
ادبیات خوانده‌‌ای که قصه می‌نویسد، تدریس می‌کند و به دنبال رویاهاست🌱 • 📚چاپ شده: آیه‌های جنون/ سهم من از تو در دست چاپ: نجوای هر ترانه‌/ رایحه‌ی محراب در دست نگارش: ابر و انار/ آن شب ماه گم شد • خانه‌ی خودمانی‌تر: @leilysoltaniii
مشاهده در ایتا
دانلود
@Ayeh_Hayeh_Jonon 🦋 نون‌والقلم‌و‌مایسطرون🌿 قصه‌ی شب . . با احساس نوازش دستت از خواب بیدار می‌شوم اما دلم نمیاد چشمانم را باز کنم. سرت را کنار گوشم خم می‌کنی و نجوا: بلند شو گلم. وقت نمازه. از برخورد نفس‌هایت به پوستم قلقلکم می‌گيرد. خنده‌ام می‌گرد و چشمانم را باز می‌کنم. زل می‌زنی به چشمانم. خمیازه‌ای می‌کشم. گونه‌ام را نوازش می‌کنی و بلند می‌شوی. سریع وضو می‌گیرم‌ و پشت سرت قامت می‌بندم. نمازمان که تمام می‌شود با لبخند به سمتم برمی‌گردی و می‌گویی: قبول باشه بانو. سجاده‌ام را جلو می‌کشم و کنارت می‌آیم. دستت را می‌گیرم‌ و می‌گويم: قبول حق آقا سید. _ اینطور نگو! بگو علی! ضربان قلبم بالا و پایین می‌ره اما تو بگو علی. با ناز می‌گویم: یعنی هرکی اسمتو میگه قلبت اینجوری می‌شه؟ _ نه! وقتی تو صدام می‌کنی اینطوری می‌شم. _ پس برای قلبت ضرر داره! _ این ضرر خیلی هم مفیده! حالا اجازه هست شروع کنم؟ می‌دانم چه می‌گویی. عادت کرده‌ام بعد از نماز با بندبند انگشتانم ذکر بگویی. شروع می‌کنی به ذکر گفتن و من غرق تماشای تو می‌شوم. . ✍🏻لیلی سلطانی . کپی و نشر داستان ممنوع