@Ayeh_Hayeh_Jonon 🦋
نونوالقلمومایسطرون🌿
قصهی شب
.
#پنجمین_نگاه
.
نگاهم به لباس عروسهاست. کدام دختری عاشق این لباس نیست؟!
این چندمین مزون لباس عروسیست که میآییم.
با حوصله همراهیام میکنی. یکی از لباسها را برای پرو انتخاب میکنم.
صدایت میزنم تا ببینی و نظر بدهی.
دقیق براندازم میکنی و میگویی: به نظر من که هرچی پوشیدی بهت میاد. انتخاب سخته!
خودم را در آینه نگاه میکنم. تو را پشت سرم میبینم. لبخند به لب و بشاش.
این لباس را بیشتر از لباسهای دیگر دوست دارم.
_ علی من همینو میخوام. تو خوشت میاد؟
با لحن شیرینی میگویی: صد بار نگفتم اینطور صدام نکن؟! برای قلبم ضرر داره عزیزم.
حق داری علی گفتنهایم با ناز و کشیده است.
چشمک میزنم و در را برای تعویض لباس میبندم.
صدایت میآید: بالاخره که بیرون میای.
بعداز تعویض لباس بیرون میآیم. لباس را به فروشنده میدهم و میگویم همین را میخواهم. شنل به دست به سمتم میآیی.
_ عروس خانم اجازه میدی شنلتو من انتخاب کنم؟
به نشانهی مثبت سرم را تکان میدهم. شنل بلند و زیبایی را نشانم میدهی.
_ میپسندی؟
خوب بلدی بدون ناراحتی، خواستهات را مطرح کنی.
در این مدت حرف زوری نزدی و خواستهات را تحمیل نکردی.
حتی گوشزد نکردی که لباس عروس و شنل چطور باشد. همیشه از در مهربانی وارد میشوی.
میدانی من هم مثل خودت همچین چیزی را میپسندم.
راضی از مزون خارج میشویم. همین که سوار ماشین میشویم میگویی: کی بود اونطور علی علی صدام میزد؟
خودم را میزنم به آن راه.
_ واقعا کی بود؟
با شیطنت نگاهم میکنی: شما نبودی نه؟!
چشمانت سختترین سلاح جنگیست مهربان.
اینطور قبول نیست، چشمهایت را زمین بگذار تا دست خالی و برابر بجنگیم.
بوسهی گرمی که روی گونهام مینشیند، ضربان قلبم چقدر بالا میرود.
گونههایم سرخ میشود و نگاه تو عاشقتر.
.
✍🏻لیلی سلطانی
.
کپی و نشر داستان ممنوع
https://eitaa.com/leilysoltani/6726
پارت اول رمان زیبای ابر و انار❤️
https://eitaa.com/leilysoltani/1916
پارتِ اول قصهی شب🌙
https://eitaa.com/leilysoltani/1931
#پنجمین_نگاه
پارتِ بنری که باهاش عضو کانال شدید.
همه بنرها واقعی هستن👌🏻 پس بزن روی پیوستن و رمانهای جذاب کانال رو بخون✨