@Ayeh_Hayeh_Jonon 🦋
نونوالقلمومایسطرون🌿
قصهی شب
.
#چهارمین_نگاه
.
از دانشگاه بیرون میآیم. کمی آن طرفتر ایستادهای. نزدیکت که میشوم لبخند میزنی. گرم و پر حرارت.
_ سلام بانو خداقوت، روزت چطور بود؟
دستت را میگیرم و آرام میفشارم.
_ سلام عزیزم، درسا سخت شده غر بزنم یا همین جمله کافیه؟
_ دوتا گوشم در اختیار شماست.
_ترجیح میدم اول یکم به شکمم برسم بعد غر بزنم.
به کافی شاپ نزدیک دانشگاه اشاره میکنی: بریم اینجا؟
باهم وارد کافی شاپ میشویم. صندلی را برایم عقب میکشی و میگویی بنشینم. خودت هم روبهرویم مینشینی. کافیمن سر میز میآید. سفارش کیک
شکلاتی همراه آب پرتقال و بستنی میدهم!
با خنده میگویی: قراره دونفری بخوریم دیگه؟
دستم را زیر چانه ام میگذارم و میگویم: نه خیر! شما باید برای خودت سفارش بدی.
به کافیمن میگویی به سفارشها یک آب پرتقال دیگر هم اضافه کند. همانطور نگاهت میکنم و صدایت میزنم: علی!
مثل من دستت را زیر چانهات میگذاریم و با دست دیگرت دستم را میگیری و میگویی: جانِ على.
لبخند میزنم. این نوع جانم گفتنها فقط مخصوص من است.
_ نگفتی چطور اومدی خواستگاری من؟
_ والا جاهای قبلی که برای خواستگاری رفتم...
حرفت را قطع میکنم: قبل از من خواستگاری هم رفتی؟
سرخوش میخندی و میگویی: حسود!
کلافه میگويم: جوابمو بده.
_ شوخی کردم. اولین و آخرین جایی که رفتم خواستگاری خونهی پدر زنم بوده!
گره ابروهایم که باز میشود با شیطنت میگویی: نچ نچ، چقدر منتظر بودی بیام خواستگاری.
با حرص دستت را نیشگون میگیرم و میگويم: اعتماد به عرش!
گرم دستم را میفشاری. فقط من معنی این فشارها را میفهمم.
پیشخدمت سفارشها را میآورد. همین که میرود میگويم: علی، بگو دیگه.
_ اینطوری علی میگی خب قلبم وایمیسه بانو.
_ این زبونو نداشتی چی کار میکردی؟
_ با ایما و اشاره حرف میزدم.
تو دانشگاه دیدمت! یه مدت زیر نظر گرفتمت بعد مادرو فرستادم خدمتتون.
_ دانشجو بودی؟ یادم نمیاد دیده باشم.
_ یه ترم مهمان بودم.
_ چرا من ندیدمت؟
_ چون حواست به زمین و اهلش نبود! بااشتها مشغول خوردن بستنیام میشوم.
_ بانو! موبایلتو میدی؟
موبایلم را سمتت میگیرم. موبایل را میگیری.
_ ببینم تو گوشیت چه لقبی بهم دادی.
به صفحه نگاه میکنی و با لبخند میگویی: مهربان!
موبایلت را در میآوری و چیزی مینویسی. صفحه را نشانم میدهی.
_ شبیه شد.
اسمم را گذاشتی مهربانو به بستنی اشاره میکنی و میگویی: به من نمیدی؟
درحالیکه کیلو کیلو در دلم قند آب میشود قاشق بستنی را جلوی دهانت میگیرم.
اول بوسهی نرمی روی دستم میزنی و بعد بستنی را میخوری.
.
✍🏻لیلی سلطانی
.
کپی و نشر داستان ممنوع