✅ #سیره_آقا
🚨آموختن زبان#مورس در#زندان1⃣
💠حرف زدن در داخل یک #سلول ، چنانکه گفتم ، ممنوع بود ، چه رسد به حرف زدن با زندانیان سایر سلولها . این کاری خطرناک بود ، چون از نظر مأموران ، اوضاع بازجویی و کسب اطلاعات را به هم می ریخت ، به ویژه اگر بازداشتی ها متهمان یک پرونده بودند . با این همه حساسیت «#مورس» ، ابزاری برای گفت و شنود میان زندانیان بود . میان من و سلول شهید رجایی ، یک سلول فاصله بود . من با سلول مجاور ، به وسیله مورس حرف می زدم . پیام به سلول رجایی میرفت و پاسخ آن برمی گشت . زبان مورس را در این زندان آموختم ، داستان از اینجا شروع شد که ...
#ادامه_مطلب در پست بعد ...
📚 #خون_دلی_که_لعل_شد
فصل سیزدهم - کد رمز
🌐https://eitaa.com/joinchat/3422486711C254c37ed5f
نشریه بصیرتی سیاسی لسان
✅ #سیره_آقا 🚨آموختن زبان#مورس در#زندان1⃣ 💠حرف زدن در داخل یک #سلول ، چنانکه گفتم ، ممنوع بود ، چه
#سیره_آقا
🚨آموختن زبان #مورس در #زندان 2⃣
💠 ... داستان از اینجا شروع شد که دیدم از #سلول همسایه ام ضرباتی به دیوار میخورد و من معنای آن را نمی فهمیدم . فهمیدم که او از این ضربات ، مقصودی دارد . یک روز داشتم با نگاه ، دیوارهای سلول را با دقت نگاه میکردم - این همان کاری است که معمولاً زندانیان میکنند تا خود را با چیز تازهای سرگرم کنند - از جمله چیزهایی که بر دیوار خواندم ، یادگارها و شوخی ها و لطیفه های زندانیان بود . همین طور که به دیواری در کنار در سلول - که به زحمت نور به آن میرسید - خیره شده بودم ، جدولی از حروف و علامات رمزی به چشم خورد. کم کم با زبان جدول آشنا شدم و دیدم که اینها رمزهای #مورس است . لذا شروع به آموختن مورس کردم رفته رفته مفهوم ضربات همسایه را که بر دیوار میزد دریافتم ، سپس یک بار هم کوشیدم حتی با کندی هم که شده پاسخش را بدهم . همسایه پاسخم را فهمید و خیلی خوشحال شد . گفتگوی متقابل میان من و او آغاز شد و با سرعت و مهارت با من حرف میزد و من بادرنگ و کندی پاسخ میدادم و میکوشید به من کمک کند ، همین که یکی دو حرف کلمه ای را میشنید ، اشاره میکرد که کلمه را فهمیده و بقیه حروف نیازی نیست . به تدریج در زمینه گفت و شنود با مورس ، ماهرتر شدم ، تا جایی که وقتی مورس می زدم ، کسی که با من در سلول بود متوجه نمیشد که من چه کاری می کنم . به دیوار تکیه می دادم ، سرم را به دیوار می چسباندم ، دستم را کنار سر میگذاشتم و سپس با انگشت ، به دیوار میکوبیدم و در عین حال به حالت عادی با هم سلولی خودم نیز حرف میزدم ، بدون آنکه متوجه شود من با همسایه زندانی خود نیز گفت و گوی مورسی دارم ...
مواردی هم اتفاق افتاده بود ، که در حالی که من با سایر زندانیان خوابیده بودم با انگشت های پا به دیوار می زدم البته در چنین حالتی که گوش از دیوار دور از شنیدن دشوار می شود.
📚 #خون_دلی_که_لعل_شد
فصل سیزدهم - کد رمز
🌐https://eitaa.com/joinchat/3422486711C254c37ed5f