#سیره_آقا
💠من در مشهد، مرکز استان خراسان، در جوار آستان امام هشتم-علیبنموسیالرضا "علیهالسلام"- به دنیا آمدم. زادروز من، بیست و هشتم ماهِ صفر سال ۱۳۵۸ ه.ق -فروردین۱۳۱۸ ه.ش- است.
خانهای که در آن به دنیا آمدم، خانهای کوچک و ساده بود که دو اتاق داشت؛ یک اتاق در طبقهی بالا مخصوص پدر و مادرم و فرزندان کوچکشان بود، در طبقهی پایین هم اتاقی برای خواهرانمان بود... من دومین فرزند خانواده هستم. از من بزرگتر سید محمد است، و دو برادر و چند خواهر هم دارم.
📚خون دلی که لعل شد
فصل اول: آن روزها
#سیره_آقا
🌐https://eitaa.com/joinchat/3422486711C254c37ed5f
نشریه بصیرتی سیاسی لسان
#سیره_آقا 💠من در مشهد، مرکز استان خراسان، در جوار آستان امام هشتم-علیبنموسیالرضا "علیهالسلام"-
#سیره_آقا
💠[پدرم] به فضل و علم و اجتهاد معروف، و نزد علمای بزرگی مانند میرزای نائینی و سید ابوالحسن اصفهانی درس خوانده بود. عفیف و با حیا بود و نسبت به مال و منال، از مناعت طبع برخوردار بود. در میانهی بازار مشهد که محل کسبه و تجار و سرمایهداران است، امامت مسجدی را داشت؛ اما چشمی به مال مردم نداشت و چنین چیزهایی را نمیپسندید؛ یعنی در اوج بلند طبعی میزیست.
📚خون دلی که لعل شد
فصل اول: آن روز ها
#سیره_آقا
🌐https://eitaa.com/joinchat/3422486711C254c37ed5f
نشریه بصیرتی سیاسی لسان
#سیره_آقا 💠[پدرم] به فضل و علم و اجتهاد معروف، و نزد علمای بزرگی مانند میرزای نائینی و سید ابوالحسن
#سیره_آقا
💠 از همسر رهبر انقلاب سوال شد آیا همسرتان در خانه به شما كمك میكنند؟ در جواب گفتند: در حال حاضر نه ایشان چنین فرصتی دارند و نه از ایشان چنین انتظاری داریم. اما یك خصیصه بسیار پسندیدهای كه ایشان دارند و میتواند نمونه و سرمشقی برای دیگران باشد این است كه زمانی كه ایشان در منزل هستند، اگرچه معمولاً خسته از كار روزانه میباشند اما سعی دارند تا جوّ خانه را از مشكلات محیط كارشان به دور نگه دارند.
📙 مجله خانوادگی محجوبه، ترجمه خانم مالکی، مصاحبه سال ۱۳۷۲
#سیره_آقا
🌐https://eitaa.com/joinchat/3422486711C254c37ed5f
نشریه بصیرتی سیاسی لسان
#سیره_آقا 💠 از همسر رهبر انقلاب سوال شد آیا همسرتان در خانه به شما كمك میكنند؟ در جواب گفتند: در
✅ #سیره_آقا
💠در هفده سالگی رسائل و مکاسب و کفایه را تمام کردم. سال ۱۳۳۵در درس خارج شرکت کردم. سال بعد برای زیارت به عراق رفتم و چند ماه در نجف اشرف ماندم. در آن مدت، در محضر درس علمای بزرگ آن دیار حضور یافتم تا دروس آن اساتید را با دروس حوزه مشهد مقایسه کنم. در اواخر دورهای که کفایه میخواندم، با تشویق پدرم به حلقه درس آقای میلانی پیوستم. تا دو سالونیم یعنی تا میانههای سال ۱۳۳۷ با آقای میلانی ادامه دادم. در آن سال به قم رفتم و تا سال ۱۳۴۳ در این شهر ماندم. از سال ۱۳۴۳ به مشهد بازگشتم و تا پیروزی انقلاب اسلامی در مشهد ماندم.
📚 خون دلی که لعل شد
فصل دوم: در محضر اساتید
#سیره_آقا
🌐https://eitaa.com/joinchat/3422486711C254c37ed5f
نشریه بصیرتی سیاسی لسان
✅ #سیره_آقا 💠در هفده سالگی رسائل و مکاسب و کفایه را تمام کردم. سال ۱۳۳۵در درس خارج شرکت کردم. سال ب
#سیره_آقا
خدمت مقام معظم رهبری به زوجین کمونیست در زندان
💠در دیماه ۱۳۵۳، آیتالله خامنهای برای ششمین بار بازداشت و روانهی زندان شد. یکروز یک کمونیست همبند آقای خامنهای شد.
همسر این زندانی تازهوارد، در سلول دیگری بسر میبرد. آقای خامنهای از همه مهارتی که در ارسال و گرفتن پیام پیدا کرده بود، برای ارتباط بین او و همسرش بهره برد. هر خدمتی که از دستش برمیآمد دریغ نکرد. او دو ماه همسلول آقای خامنهای بود.
«یک روز به من گفت: وقتی چشمم به تو افتاد حس بدی بهم دست داد و با خود گفتم که گرفتار آخوند شدیم. الان به تو میگویم که در عمرم آدمی به سعهصدر و بیتعصبی تو ندیدهام.»
و نیز یک بار از نگهبان خواست اجازه دهد افراد این سلول، راهرو را تمیز کنند. شاید نگهبان به حرمت شخصیت آقای خامنهای بود که اجازه داد آن روز راهرو بند را تمییز کنند.
آقای خامنهای این غنیمت را خرج همسلول کمونیست کرد. یکی از آنان سرنگهبان را آن سوی راهرو گرم کرد، تا این رفیق بتواند خودش را پشت سلول همسرش برساند. رساند و هر آنچه میخواست گفت و شنید.
🌐 سایت khamenei.ir
🌐https://eitaa.com/joinchat/3422486711C254c37ed5f
نشریه بصیرتی سیاسی لسان
#سیره_آقا خدمت مقام معظم رهبری به زوجین کمونیست در زندان 💠در دیماه ۱۳۵۳، آیتالله خامنهای برای
#سیره_آقا
بیشتر از 14 سکه باشد #صیغه_عقد را نمی خوانم ...
💠در محضر مقام معظم رهبری از #مهریه صحبت به میان آمد، آقا فرمودند:
اولا در مورد مهریه، هر چه مورد نظر دختر شما باشد، همان را مهریه قرار دهید، ولی من چون برای مردم خطبه عقد می خوانم و این سنت من بوده که دختر خانمی که مهریه اش بیش از 14 سکه باشد صیغه عقدش را نمی خوانم، تا حالا هم این کار را نکرده ام; اگر بخواهید می توانید بیش از 14 سکه هم قرار بدهید، ولی من صیغه عقد را نمی توانم بخوانم; بروید نزد آقای دیگری صیغه عقد را بخواند و از نظر من اشکالی ندارد .
🌐خبرگزاری رسمی حوزه به نقل از دکتر غلامعلی حداد عادل (نماینده سابق مجلس شورای اسلامی)
پ.ن : منبع یاد شده برای خصوص این خاطره بوده و الا اصل این مطلب که حضرت آقا بیش از 14 سکه عقد نمی خوانند با عبارات مختلف در سخنرانی های ایشان تصریح شده که قابل جستجو در سایت ایشان است .
#سیره_آقا
🌐https://eitaa.com/joinchat/3422486711C254c37ed5f
نشریه بصیرتی سیاسی لسان
#سیره_آقا بیشتر از 14 سکه باشد #صیغه_عقد را نمی خوانم ... 💠در محضر مقام معظم رهبری از #مهریه صحبت
#سیره_آقا
طلبه های ما را از دست ما نگیر ...
💠برای عقد دخترم خدمت مقام معظم رهبری رسیدیم . قبل از عقد، مقام معظم رهبری زوجین را به لطافت و زیبایی نصیحت کردند . بعد از خواندن عقد، پدر داماد به آقا عرض کرد: اجازه می دهید داماد مدحی درباره امام عصر علیه السلام بخواند؟ آقا استقبال کردند . داماد چند دقیقه ای درباره امام زمان علیه السلام مداحی کرد و آقا او را تحسین فرمود .
آقای لاریجانی (رئیس سابق صدا و سیما) که در آنجا حضور داشت، رو به داماد کرد و به شوخی گفت: با صدای خوبی که داری، باید شما را دعوت کنیم تا در صدا و سیما بخوانی!
در این لحظه مقام معظم رهبری با چهره ای جدی به آقای لاریجانی فرمودند:
طلبه های ما را از دست ما نگیر . سپس رو به داماد کردند و فرمودند: عزیزم خوب درس بخوان . مبادا این حرفها مسیرت را عوض کند و به جای درس دنبال این کارها بروی .
این نکته برای من خیلی جالب بود که گاهی یک شوخی ممکن است مسیر شخصی را عوض کند . بر این اساس مقام معظم رهبری داماد را متوجه ساختند که #در_موقعیت_کنونی فقط باید درسهایش را خوب بخواند .
🌐خبرگزاری رسمی حوزه به نقل از حجت الاسلام والمسلمین دکتر آقا تهرانی
🌐https://eitaa.com/joinchat/3422486711C254c37ed5f
نشریه بصیرتی سیاسی لسان
#سیره_آقا طلبه های ما را از دست ما نگیر ... 💠برای عقد دخترم خدمت مقام معظم رهبری رسیدیم . قبل از ع
✅#سیره_آقا
1⃣#قسمت_اول
💠 کوچه پس کوچه های خیابان فاطمیه قم را به دنبال خانه شخصی می گشتم که هم اتاقی یا به قول طلبه ها #هم_حجره ی مقام معظم رهبری در دوران قبل از انقلاب، در مدرسه عالی فقه (حجتیه) بوده است، کسی که حتماً نکات، خاطرات و حرف های جالب و شنیدنی از سیره و شخصیت رهبری برای گفتن داشت.
#پیرمرد_مشهدی که سالها قبل برای کسب علوم و معارف اهل بیت(ع) به قم آمد ، دوران های مختلف قبل و بعد از انقلاب را دیده و حوادث تلخ و شیرین روزگار را تجربه کرده بود، از هم اتاقی بودن با #مقام_معظم_رهبری تا امام جمعه و نماینده رهبری در دبی، حاکم شرع اهواز، مسئول اعزام اولین گروه روحانی به جبهه از دفتر تبلیغات و امامت جماعت در مساجد ماهشهر و خارک ، همه را تجربه کرده است و شاید اگر کهولت سن می گذاشت خاطرات شنیدنی فراوانی از این همه ایام برای گفتن داشت.
آنچه خواهید خواند ، برش هایی از گفت وگوی خواندنی خبرنگار مرکز خبر حوزه با حجت الاسلام والمسلمین حسین علی #اکبریان معروف به حاج شیخ اکبری است که خواندن آن خالی از لطف نیست.
#ادامه_دارد ...
🌐 به نقل از خبرگزاری رسمی حوزه علمیه ( مصاحبه با حجت الاسلام والمسلمین حسین علی اکبریان هم حجره مقام معظم رهبری )
🌐https://eitaa.com/joinchat/3422486711C254c37ed5f
نشریه بصیرتی سیاسی لسان
✅#سیره_آقا 1⃣#قسمت_اول 💠 کوچه پس کوچه های خیابان فاطمیه قم را به دنبال خانه شخصی می گشتم که هم ات
✅#سیره_آقا
💠 زمانی که طلبه شدم، هم درس می خواندم هم کار می کردم، بعد از چند وقت احساس کرم که کار مزاحم درس است، بنابراین تصمیم گرفتم به قم آمده و ممحض در درس و بحث شوم ، آن زمان حدوداً 22 سال داشتم ، آمدیم ولی حجره ای پیدا نکردیم ، شب جمعه به جمکران رفتیم و به آقا امام زمان (عج) متوسل شدیم، صبح روز بعد به مدرسه حجتیه رفتیم که دیدیم آقا سيد محمد خامنه ای قصد دارد به مشهد عزیمت کند و حجره اش خالی است، سریع از فرصت استفاده کرده و آن حجره را گرفتیم، چندی بعد دو طلبه ترک زبان هم به ما اضافه شدند و بعد از آنها مقام معظم رهبری از مشهد به قم آمدند و در حجره برادرشان با ما ساکن شدند و به مدت یک سال ، 5 نفری در حجره 85 مدرسه عالی حجتیه هم اتاقی شدیم.
من دو سال از رهبری بزرگ تر بودم، ولی ایشان در آن زمان ( 20 سالگی ) در درس خارج اصول آیتالله شیخ مرتضی حائری شرکت می کردند ، من تازه لمعه را تمام کرده بودم ؛ بنابراین همواره احترام ایشان را حفظ می کردیم و مواظب رفتارمان بودیم.
#ادامه_دارد ...
🌐 به نقل از خبرگزاری رسمی حوزه علمیه ( مصاحبه با حجت الاسلام والمسلمین حسین علی اکبریان هم حجره مقام معظم رهبری )
پ ن : تصویر ، مربوط به حجره مقام معظم رهبری در #مدرسه_حجتیه است .
🌐https://eitaa.com/joinchat/3422486711C254c37ed5f
✅ #سیره_آقا
🚨آموختن زبان#مورس در#زندان1⃣
💠حرف زدن در داخل یک #سلول ، چنانکه گفتم ، ممنوع بود ، چه رسد به حرف زدن با زندانیان سایر سلولها . این کاری خطرناک بود ، چون از نظر مأموران ، اوضاع بازجویی و کسب اطلاعات را به هم می ریخت ، به ویژه اگر بازداشتی ها متهمان یک پرونده بودند . با این همه حساسیت «#مورس» ، ابزاری برای گفت و شنود میان زندانیان بود . میان من و سلول شهید رجایی ، یک سلول فاصله بود . من با سلول مجاور ، به وسیله مورس حرف می زدم . پیام به سلول رجایی میرفت و پاسخ آن برمی گشت . زبان مورس را در این زندان آموختم ، داستان از اینجا شروع شد که ...
#ادامه_مطلب در پست بعد ...
📚 #خون_دلی_که_لعل_شد
فصل سیزدهم - کد رمز
🌐https://eitaa.com/joinchat/3422486711C254c37ed5f
نشریه بصیرتی سیاسی لسان
✅ #سیره_آقا 🚨آموختن زبان#مورس در#زندان1⃣ 💠حرف زدن در داخل یک #سلول ، چنانکه گفتم ، ممنوع بود ، چه
#سیره_آقا
🚨آموختن زبان #مورس در #زندان 2⃣
💠 ... داستان از اینجا شروع شد که دیدم از #سلول همسایه ام ضرباتی به دیوار میخورد و من معنای آن را نمی فهمیدم . فهمیدم که او از این ضربات ، مقصودی دارد . یک روز داشتم با نگاه ، دیوارهای سلول را با دقت نگاه میکردم - این همان کاری است که معمولاً زندانیان میکنند تا خود را با چیز تازهای سرگرم کنند - از جمله چیزهایی که بر دیوار خواندم ، یادگارها و شوخی ها و لطیفه های زندانیان بود . همین طور که به دیواری در کنار در سلول - که به زحمت نور به آن میرسید - خیره شده بودم ، جدولی از حروف و علامات رمزی به چشم خورد. کم کم با زبان جدول آشنا شدم و دیدم که اینها رمزهای #مورس است . لذا شروع به آموختن مورس کردم رفته رفته مفهوم ضربات همسایه را که بر دیوار میزد دریافتم ، سپس یک بار هم کوشیدم حتی با کندی هم که شده پاسخش را بدهم . همسایه پاسخم را فهمید و خیلی خوشحال شد . گفتگوی متقابل میان من و او آغاز شد و با سرعت و مهارت با من حرف میزد و من بادرنگ و کندی پاسخ میدادم و میکوشید به من کمک کند ، همین که یکی دو حرف کلمه ای را میشنید ، اشاره میکرد که کلمه را فهمیده و بقیه حروف نیازی نیست . به تدریج در زمینه گفت و شنود با مورس ، ماهرتر شدم ، تا جایی که وقتی مورس می زدم ، کسی که با من در سلول بود متوجه نمیشد که من چه کاری می کنم . به دیوار تکیه می دادم ، سرم را به دیوار می چسباندم ، دستم را کنار سر میگذاشتم و سپس با انگشت ، به دیوار میکوبیدم و در عین حال به حالت عادی با هم سلولی خودم نیز حرف میزدم ، بدون آنکه متوجه شود من با همسایه زندانی خود نیز گفت و گوی مورسی دارم ...
مواردی هم اتفاق افتاده بود ، که در حالی که من با سایر زندانیان خوابیده بودم با انگشت های پا به دیوار می زدم البته در چنین حالتی که گوش از دیوار دور از شنیدن دشوار می شود.
📚 #خون_دلی_که_لعل_شد
فصل سیزدهم - کد رمز
🌐https://eitaa.com/joinchat/3422486711C254c37ed5f