eitaa logo
مسیر روشن🌼
59 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
1.4هزار ویدیو
15 فایل
ارائه نظرات و پیشنهادات: @eshgh_yaani_ye_pelak
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹 🌼ناراحتـی و غم برای نداشته ها یعنی هدر دادن داشته ها🌼 🌼انـرژی مثبـت یعنی؛ من ایمان دارم داشتـه هایم بیشتر از نداشته های زندگیـم است🌹 «بیشتر به داشته هایمان بنگریم»🌼 ✍عین 🌺
زندگیــ🏕، دشوارترین امتحان است! بسیاری از مردم مردود می‌شوند چون سعی می‌کنند از روی دست هم بنویسند، غافل از این‌که سؤالات موجود در برگه‌‌ی هر کسی فرق می‌کند... 📇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دعوت نامه جشن تولد https://digipostal.ir/c6kup6k _-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_ شهر قم آشیان آل عباست حرم دختر ولی خداست جلوه گاه تجلی حق است اشرف از طور وادی سیناست میلاد حضرت معصومه (س) و روز دختر مبارک __-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_- مکان خیابان آستانه (روبرو مسجد امام حسن عسگری) ⏰از شب ولادت ویژه دخترانه،خانوادگی در خدمتتون هستیم با موکب های⤵️ دنیای فرشته ها ⚽️🏓🧩🥁 کافه ترش و ملس🍫🍿🍬🍭🥤 کافه کتاب📚 پاتوق دختران کریمه📜💌🛍🎁🎈 @yazahraa_1363
مسیر روشن🌼
#دوراهــــــــــے #قسـمـت42 از داخل آیینه به چادرش خیره شدم و بعد به چشمان خودم... برگشتم و سمت چ
سوار ماشین شدم... اعصابم از لحظه ی برخورد با آن پسر بهم ریخته بود... نمیدانم این چه حسی درون منه ولی یه جورایی احساس گناه میکنم منی که محرم و نامحرم برام فرقی نداشت ولی حالا...انگار برام مهم شده... روشنک شیشه ی سمت کمک راننده را پایین دادو چشم هایش را گرد کردو گفت: -خوبی؟؟؟ نفسی کشیدم و گفتم: -اره اره...خوبم... -مطمئن؟ لبخندی زدم و گفتم: -مطمئن... -حرکت کنیم؟ -کجا می ریم؟ -زود می رسیم. -بریم. پایش را روی گاز گذاشت و فرمان را چرخاند. راه افتادیم و من شکه از اتفاق امروز. حرفی نمی زدم روشنک هم انگار از حال من با خبر باشد چیزی نمی گفت گاهی زیر چشمی نگاهم می کرد... دو اتفاق هم زمان باهم رخ داد!! شاید به هم مرتبط باشن! اون پسر هم زمان با سر کردن چادر من! وای خدای من پاک عقلم را از دست داده ام... چادر!!!؟؟؟ نه... نه... با خودم حرف می زدم! چادر...چادر...چادر... دستانم را روی سرم گذاشتم و چشمانم را بستم. نفیسه بس کن. چادر؟! باید کاملا فکر کنم...نه...اره...نه...نمیدونم... روشنک_نفیسه حالت خوبه؟ -نمیدونم...نمیدونم... -میخوای بریم درمانگاه؟! رنگت پریده... لبخند اجباری زدم و گفتم: -نه...نه...خوبم...اره خوبم! پایش را روی ترمز فشار داد و بعد ازکمی مکث گفت: -رسیدیم. نگاهی به اطرافم انداختم و گفتم: -اینجا کجاست؟ لبخندی زدو گفت: -پیاده شو الان میفهمی. پیاده شدیم. روشنک تماس گرفت: روشنک_سلام خانم خانما!کجایین؟ اره ما رسیدیم. اهان اهان! همه هستن؟ اومدیم. گوشی رو قطع کرد پرسیدم: -کی بود؟ دستمو گرفت و گفت: -بیا! ادامه دارد... ✍سـرخـه اے ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
مسیر روشن🌼
#دوراهــــــــــے #قسـمـت43 سوار ماشین شدم... اعصابم از لحظه ی برخورد با آن پسر بهم ریخته بود...
به راه رفتنمان ادامه دادیم. چند دختر چادری از دور برای روشنک دست تکان دادند. نگاهی به روشنک انداختم که اوهم دست تکان می داد. همینطور که تیپم را مرتب می کردم و موهایم را داخل می گذاشتم گفتم: -روشنک!!!اینا کین؟! -دوستامن. -چی؟؟؟؟!!! -دوستامن دیگه ازین به بعد دوستای توام هستن! ابروهایم را بالا انداختم و با صدای اروم گفتم: -روشنک! دستم را گرفت و گفت: -بیاااااا... رسیدیم به آنها...سه تا دختر چادری همانند روشنک...زیبا و دوست داشتنی. روشنک به آنها دست داد ولی من پشت روشنک ایستادم. روشنک_نفیسه!!بیا اینجا ببینم. بعد رو به دوستاش گفت: -دوستای گلم ایشون نفیسه هستن دوست گل من. لبخندی زوری زدم و گفتم: -سلام... از لحن گرم اون سه دختر یک دفعه جا خوردم خیلی صمیمی با من حرف می زدند...باورم نمی شد! روشنک_خب دوستان ایشون که نفیسه هستند. بعد هم رو به من گفت: -نفیسه جان.ایشون مریم 25 سالشه. دستش را حرکت داد: -ایشون زینب هستن سه سال از مریم کوچکتر. و آخرین نفر: -ایشون هم مینا هستن هم سن بنده و دوسال از مریم کوچکتر و یک سال از زینب بزرگتر. چشم هایم را ریز کردم لبخندی زدم و گفتم: -خوشبختم همونطور که روشنک جان گفتن من نفیسه هستم. روبه زینب کردم و گفتم: -هم سن شما زینب جان. زینب لبخندی زدو گفت: -چه خوب!خوشحال شدم از آشناییت. بعد از یک گپ صمیملنه با دوستای روشنک راه افتادیم. داخل یک حرم شدیم.تا به حال مسیرم به آنجا نخورده بود... ‌‌⇦شاه عبدالعظیم⇨ میگفت اینجا سه تا امام زاده داره. امام زاده طاهر امام زاده همزه و حضرت عبدالعظیم. حضرت عبدالعظیم از نوادگان امام حسن و امام زاده طاهر از نوادگان امام سجاد و جالب ترین بخش برای من امام زاده همزه بود که تا اون لحظه نمیدونستم برادر امام رضاست... ادامه دارد... ✍سـرخـه اے ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
881.7K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🟢+ بابا مواظب باشیا -که چی؟ +که نمیری 😭💔 " شهید جاویدالاثر سید مصطفی صادقی" 📌
هدایت شده از ♻«جهاد تبیین»♻
مقدمتان گلباران🌺💐 بازگشت غرورمندانه دلاورمردان ناوگان ۸۶ نیروی دریایی ارتش جمهوری اسلامی به کشور را خدمت رهبر معظم انقلاب حضرت آیت الله خامنه‌ای و خانواده این عزیزان و ملت شریف ایران تبریک و شادباش عرض می کنیم🌷
💠 نماز یک‌شنبه ماه ذی‌القعده 🔹 در روز یکشنبه غسل کرده و برای نماز وضو بگیرد و سپس دو نماز دو رکعتی مانند نماز صبح که در هر رکعت، یک‌بار سوره حمد و سه بار سوره توحید و یک‌بار سوره ناس و یک‌بار سوره فلق خوانده می‌شود و پس از پایان چهار رکعت، هفتاد بار استغفار کرده (گفتن ذکری مانند اَستَغفِرُ اللهَ و اَتوبُ إلیه) و آنگاه یک‌بار ذکر «لا حول ولا قوّة إلاّ بالله العلي العظيم» بگوید و در پایان این دعا را بخواند: «یا عَزِیزُ یا غَفَّارُ اغْفِرْ لِی ذُنُوبِی وَ ذُنُوبَ جَمِیعِ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ فَإِنَّهُ لَا یغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلَّا أَنْتَ» 💠 فضیلت نماز یک‌شنبه ماه ذی‌القعده 🔸 از رسول أعظم (ص) نقل شده هر کس این نماز را به‌جا آورد، توبه‌اش‌ مقبول و گناهانش آمرزیده می‌شود، دشمنان او در روز قیامت از او راضی شوند، با ایمان می‌میرد، دین و ایمانش از وی گرفته نمی‌شود؛ قبرش گشاده و نورانی شده و والدینش از او راضی گردند؛ مغفرت شامل حال والدین او و ذریه او گردد؛ توسعه رزق پیدا کند؛ ملک الموت با او در وقت مردن مدارا کند؛ به آسانی جان دهد 👈🏻 نماز یک‌شنبه ماه ذی‌القعده را از دست ندهیم
خوشبخت ایل و طایفه ما مردم قمیم 📌
📍 شناسنامه شهید مدافع امنیت 🔻 برای امنیت شهر خون‌هایی ریخته شد که پشتوانه مکتبی داشت، اندیشه داشت، تفکر داشت و برای این خون‌ها باید جواب بدهیم 📌
💎 شخصی برای اولین بار یک کلم دید. اولین برگش را کند، زیرش به برگ دیگری رسید و زیر آن برگ یه برگ دیگر و ... 🤔 با خودش گفت : حتما یک چیز مهمیه که اینجوری کادو پیچش کردن ...! اما وقتی به تهش رسید و برگ‌ها تمام شد متوجه شد که چیزی توی اون برگ‌ها پنهان نشده، بلکه کلم مجموعه‌ای از این برگهاست ... ❗️ داستان زندگی هم مثل همین کلم هست! ما روزهای زندگی رو تند تند ورق می‌زنیم و فکر می‌کنیم چیزی اونور روزها پنهان شده، درحالی‌که همین روزها آن چیزیست که باید دریابیم و درکش کنیم ... 💢 و چقدر دیر می‌فهمیم که بیشتر غصه‌هایی که خوردیم، نه خوردنی بود، نه پوشیدنی، فقط دور ریختنی بود...! 📆 زندگی، همین روزهاییست که منتظر گذشتنش هستیم...👌