هدایت شده از - اَنـا مَـجنون -
بـِسْـمـِ رَبِ مُنْجـے...!
✾͜͡⚘أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج✾͜͡⚘
کمکمدارد
حقیقتِدنیارومیشود؛
وهمهمیفهمیم
آنچهراکهبایدپیشترهامیفهمیدیم!...
وحشتِدنیایِبیتــو
بیشازوحشتِدنیایِفتنهزدهیامروزاست!.
#اللّٰھُمَعَجِلْلِّوَلیِڪَالفَࢪَج 🤲🏼♥️
#السلامعلیڪایهاالامامالمهدۍ🖐🏼🌱
,🖤, 𝐣𝐨𝐢𝐧↷
.「 @lmam72✨اَنا مجنون 」.
🌿 #آیتاللهبهجت:
"هر جا ڪم آوردۍ،
حوصلہ نداشتے،
گرفتہ بودۍ،
پول نداشتے،
باطریت تموم شد،
تسبیح را بردار؛
و صد مرتبہ بگو:
[استغفراللہ ربے و اتوب الیہ]
آروم میشوۍ!
استغفار فقط براۍ توبہ
و آمرزش از گناهان نیست
995_14699696880964.mp3
7.85M
🔰خـدا حـواسـش بــه مـا نـیـسـت⁉️
☜ چرا حـالـمـون خـوب نـیـسـت؛ مـگـه خـدا نـبــایـد حـواسـش بــه مـا بــاشـه⁉️
〽️قـطـعـا دلـهـا بــا یـاد خـدا ارام مـیـشـود؛پـس چرا حـال تـو بــدهـ⁉️
🔷تـنـهـا راه نـجات زنـدگـیـت از ایـن حـال بــد...!
پـس هـروقـت دلـت گـرفـت بــرو پـیـش صـاحـبــتヅ
بــجای درد و دل بــا بــقـیـه بــرو ایـنـکـارو کـن..!🙂
⭛ خـدا حـواسـش بــهـت هـسـت ولـی تـو حـواسـت نـیـسـتシ
#اتاق_فکر
#نماز_خواندن
,🖤, 𝐣𝐨𝐢𝐧↷
.「 @lmam72✨اَنا مجنون 」.
آگاه باشید این پوست نازکِ تن
طاقت آتش دوزخ را ندارد
پس به خود رحم کنید .
- امیرالمؤمنین -
أُحبُّکِ؛ولااضعُنقطهًفیآخرِالسطرِ
"دوستتدارم ؛ودرآخࢪسطࢪنقطهاینمیگذاࢪم🫀"
#امام_زمان
🖇وصیت #شهدا 🌱
دانش آمـوزان عزیز اگر
درس نخوانید به خون ِ
شهـدا خیانت کرده اید،
بکوشیدودرس بخوانید
و باتعهد به انقلاب،
حافظِ آرمان ها و دستاوردهای
خون ِشهدا باشید☁️🌷
#شهیدمحمدرمضانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میرسد از جانب خدا
مصلحت هایی که آرزویت بود
مطمئن باش❣️🌱
#حسینپسرِغلامحسین🪴
#قسمتبیستم🪴
🌿﷽🌿
*نگهبان میله*
میله :
میله ای بود مندرج که به وسیله آن جزر و مد آب اروند را در ساعات مختلف شبانه روز مشاهده و ثبت میکردند
محمدحسین تا زمانی که خودش داخل مقر بود حتما در اوقات مختلف میآمد و به نگهبان سر میزد
اگر کسی خلافی مرتکب می شد با او برخورد بدی نمی کرد بلکه با رفتار محبت آمیزش موجب میشد که آن فرد هم متوجه خطایش بشود و هم از کرده خود شرمنده و پشیمان
او اگر نیرویی را تنبیه می کرد این تنبیه با هر جای دیگر فرق داشت
یک شب اکبر شجره نگهبان بود اما بنده خدا به خاطر خستگی زیاد همان جا کنار میله خوابش برده بود محمدحسین وقتی که از راه میرسد و اکبر را در خواب می بیند دیگر بیدارش نمیکند خودش می نشیند و تا صبح نگهبانی می دهد
صبح وقتی اکبر بیدار میشود محمد حسین را در جای خود میبیند خیلی خجالت می کشد محمدحسین هم برای تنبیه اکبر شب او را سر پست نمیگذارد
خیلی عجیب است که برای تنبیه یک نفر به جای اضافه کردن مدت نگهبانی او را از انجام کار محروم کنند
برای بچههای اطلاعات شاید یکی از سختترین مجازاتها همین بود
مثلا اگر کسی را توی معبر نمیفرستادند انگار بزرگترین توهین را به او کرده بودند و اینها همه به خاطر جوی بود که محمد حسین در واحد به وجود آورده بود
گرچه تعلیمات مردم واجب است
تزکیه قبل از تعلم واجب است
تربیت یعنی که خود را ساختن
بعد از آن بر دیگران پرداختن
*ارتفاع شتر میل*
قرار بود با محمدحسین و چند نفر دیگر از بچههای اطلاعات به شناسایی منطقه کوهستانی غرب برویم
تا آن زمان بیشتر در جنوب کار کرده بودیم و با مناطق کوهستانی زیاد آشنایی نداشتیم
در جنوب منطقه طوری بود که نیاز به بلدچی نبود و ما معمولاً باید سینه خیز به سمت دشمن می رفتیم و خیلی هم آهسته صحبت میکردیم اما در کوهستان شرایط فرق میکرد
در این ماموریت دو نفر از افراد بومی محل به نامهای شاهرخ و اکبر قیصر به عنوان بلدچی ما را همراهی می کردند آنها بزرگ شده آنجا بودند و به تمام راه ها وارد و آشنا بودند
خصلت های عجیبی هم داشتند برخوردشان بد بود و همه بچه ها ناراحت بودند
راه که می رفتیم خیلی بلند بلند صحبت میکردند و اصلاً اصول ایمنی را رعایت نمیکردند و ما با توجه به تجربهای که داشتیم معتقد بودیم باید احتیاط کنیم
آهسته به محمدحسین گفتم
نکند امشب اینها ما را لو بدهند و گیر دشمن بیفتیم
محمد حسین گفت
نه خیالت راحت باشد
گفتم
از کجا اینقدر مطمئنی؟
گفت
اخلاقشان را میدانم اینها اصلاً فرهنگشان اینطوری نیست
این کار را نمیکنند
با این حال برای احتیاط چند نفر را به عنوان تامین اطراف گروه میفرستم
او هندوزاده و مهدی شفازند را پشتسر فرستاد
من، جواد رزم حسینی و اکبر قیصر نیز جلو افتادیم
با اینکه مسافت زیادی آمده بودیم و خیلی زمان گذشته بود اما هنوز به دشمن نرسیده بودیم
محمدحسین پرسید
اکبر پس دشمن کجاست؟
او با صدای بلند که از ۱۰۰ متری به گوش میرسید جواب داد
هنوز خیلی مانده
ما چیزی نگفتیم و به راهمان ادامه دادیم
ولی باز خبری از دشمن نبود
یکی دو مرتبه من سوال کردم باز او همین جواب را داد
اصلا آن روز هر چه به او می گفتیم برعکس عمل می کرد
من فکر کردم حتما ریگی به کفش دارد و میخواهد بلایی سر ما بیاورد
محمدحسین گفت
شما هیچی نگو
گفتم
برای چی؟
گفت برای اینکه اینها عشایرند خصلت های خاص خودشان را دارند
وقتی اینقدر با احتیاط می رویم فکر می کنند می ترسیم آن وقت بدتر لج میکنند
گفتم
باشد من دیگر حرفی نمیزنم