#حسینپسرِغلامحسین🪴
#قسمت_بیست_و_ششم 🪴
🌿﷽🌿
*چای و چفیه*
یکی از خصوصیات بچه های اطلاعات قدرت ابتکار آنها بود در هر شرایطی سعی میکردند تا با امکانات موجود بهترین بازده کاری را داشته باشند
در این میان شهید یوسف الهی از خلاقیت بیشتری برخوردار بود چه در مسائل مهم عملیاتی و چه در مسائل جزئی پشت جبهه
بارها اتفاق می افتاد که در کار ما گرهی ایجاد میشد و بچه ها هر چه سعی میکردند موفق نمی شدند آن را رفع کنند در این موقعمحمدحسین یوسف الهی می آمد و با طرحی که می داد مشکلات را حل می کرد
گاهی اوقات شبانه روز در یک محور تلاش میکردیم و کار پیش نمی رفت اما ایشان می آمد و یک شبه مأموریت را تمام می کرد
در جاده سید الشهدا من و حسینی با هم به شناسایی می رفتیم یک شب موقع برگشتن قطبنمای ما که ضد آب نبود از کار افتاد به همین دلیل ما مجبور شدیم از شب بعد برای خودمان نشانه و راهنمایی بگذاریم که معبر را گم نکنیم برای این کار ریسمانی جلوی کانال بستیم
چند شب بعد دوباره ریسمان را هم گم کردیم و هرچه گشتیم نتوانستیم آن را پیدا کنیم
روز بعد به جستجویش رفتیم اما هیچ اثری ندیدیم
قضیه را با محمدحسین یوسف الهی در میان گذاشتیم ایشان گفت کار شما نیست باید حتما خودم بروم.
او شب بعد به همراه محمدرضا کاظمی رفتند و بعد از مدت کوتاهی آمدند وقتی برگشتند ریسمان را پیدا کرده بودند کاری که ما چند روز نتوانسته بودیم انجام بدهیم آنها در یک شب یا بهتر بگویم در چند ساعت انجام دادند
نکته جالب اینجاست که این روحیه او فقط مختص ماموریتهای شناسایی نبود حتی در کارهای عادی پشت خط نیز خلاق و مبتکر بود
یک بار حدود دویست سیصد نفر از خانوادههای شهدا برای بازدید از منطقه به مقر لشکر آمده بودند رسیدگی و پذیرایی در آن شرایط کار خیلی مشکلی بود ماهمه مانده بودیم که چه کنیم
یوسف الهی مسئولیت خدمات آنها را برعهده گرفت و به کمک هندوزاده کارها را مرتب کرد
یادم است که میخواستیم به این خانوادهها چای بدهیم اما هرچه امکاناتمان را بررسی کردیم دیدیم نمیتوانیم در آن واحد به ۳۰۰ نفر چای بدهیم دوباره مشکل را با محمدحسین در میان گذاشتیم
ایشان آمد و گفت
یک قابلمه بزرگ آب کنید و بگذارید روی اجاق و یک چفیه تمیز و نو از تدارکات گرفت و آورد آن را شست و یک بسته چای خشک وسط آن خالی کرد و آن را گره زد و داخل قابلمه که آبش جوش آمده بود گذاشت و به این ترتیب یک قابلمه چای صاف و تمیز درست کرد که به راحتی برای تمام ۳۰۰ نفر کافی بود
*شهرخالیاستزعشاقبودکزطرفی*
*مردیازخویشبرونآیدوکاریبکند*
#حسینپسرِغلامحسین🪴
#قسمتبیست وهفتم🪴
🌿﷽🌿
*محمدحسین*
به روایت مرتضی حاج باقری
*صادقی و موسایی پور*
سال ۶۳ بعد از عملیات خیبر لشکر درخط شلمچه مستقر شد
بین خط ماو عراق ۴ کیلومتر آب بود برای شناسایی مجبور بودیم از این آب گرفتگی عبور کنیم و خودمان را به خط دشمن برسانیم
نفراتی که محمدحسین برای این کار در نظر گرفته بود من بودم، موسایی پور، صادقی و یک نفر دیگر
حداقل نهایت شناسایی ما هم خاکریزی از عراق بود که پایان آبگرفتگی منطقه شلمچه قرار داشت
شب چهار نفری سوار بر قایق به طرف خط دشمن حرکت کردیم قرار بود در قسمتی از منطقه کهچولان های زیادی داشت توقف کنیم و بعد دو نفر از بچهها خودشان را به خاکریز عراقیها برسانند
آن شب نوبت موسایی پور و صادقی بود وقتی به چولانها رسیدیم قایق ها را وسط آنها زدیم و ایستادیم
موسایی پور و صادقی که هر دو لباس غواصی به تن داشتند از ما جدا شدند و جلو رفتند
مدتی صبر کردیم آنها برنگشتند
اول فکر کردیم شاید امشب کارشان طول کشیده است و اگر کمی منتظر شویم حتماً می رسند اما وقتی تأخیر شان خیلی طولانی شد فهمیدیم که اتفاقی برای آن ها افتاده است
قایق ها را حرکت دادیم و تا آنجا که امکان داشت به دشمن نزدیک شدیم تا شاید بتوانیم اثری از آنها پیدا کنیم اما فایده ای نداشت هیچ اثری نیافتیم
اطراف محل قرار را هم جستجو کردیم به این امید که شاید موقع برگشت راه را گم کرده باشند ولی آنجا هم هیچ خبری نبود
دیگر خیلی دیر شده بود و فرصت زیادی نداشتیم وقتی کاملاً از پیدا کردنشان ناامید شدیم تنهایی به خط مقدم برگشتیم
محمدحسین که تا آن وقت دل نگران و ناراحت منتظر ما ایستاده بود با دیدن قایق ها سریع جلو آمد من هر آنچه را که اتفاق افتاده بود برایش تعریف کردم چهره محمدحسین خیلی درهم شد هم ناراحت بچهها بود و هم فکر کار
نمیدانستیم چه بلایی سر بچه ها آمده است شهادتشان یک مصیبت بود و اسارت شان مصیبتی دیگر
قاعده بر این بود که اگر در محوری یکی از بچه های شناسایی اسیر میشد دیگر نباید روی آن محور کاری انجام میگرفت چون خطر لو رفتن عملیات وجود داشت
همه نگران بودند محمدحسین با روشن شدن هوا در آب رفت و سعی کرد با دوربین اثری از بچه ها پیدا کند
ما را هم برای جستجو به طرف دیگری فرستاد
همه برای یافتن موسایی پور و صادقی بسیج شده بودند اما حوالی ساعت ۱۰ ناامید برگشتند
محمدحسین با حاجقاسم تماس گرفت و او را در جریان قرار داد
حاج قاسم به دلیل حساسیت موضوع سریع خودش را به منطقه رساند با محمدحسین داخل سنگری رفتند و مشغول صحبت شدند وقتی که بیرون آمدند دیدم محمدحسین خیلی ناراحت است
از او سوال کردم
چی شد؟
گفت
حاجی میگوید باید قرارگاه را خبر کنیم بچهها احتمالاً اسیر شدهاند چون لباس غواصی تنشان بوده احتمال شهید شدنشان ضعیف است
گفتم
خب حالا تو میخواهی چه کار کنی؟
گفت
هیچی من به قرارگاه خبر نمی دهم
گفتم
محمد حسین حاجی ناراحت میشود
گفت
من امشب تکلیف لشکر و این دو نفر را روشن میکنم فردا میگویم چه اتفاقی برایشان افتاده است
وقتی حاج قاسم رفت بچهها دوباره جستجو را از سر گرفتند بعضیها با دوربین توی آب را نگاه می کردند بعضی سوار بر قایق تا جایی که امکان داشت جلو میرفتند
چند نفر هم در اطراف خاکریز و کنار آن را میگشتند
شب عدهای برای جستجوی دقیق تر خودشان را به محل گم شدن بچهها رساندند اما هیچ کدام از این کارها ثمری نداشت
من در فکر این بودم که امشب محمد حسین چطوری میخواهد تکلیف همه را روشن کند
#حسینپسرِغلامحسین🪴
#بیستوهشتم🪴
🌿﷽🌿
روز بعد صبح زود داخل محوطه مقر بودیم که دیدم از دور صدایم میکند رفتم پیشش
با خوشحالی گفت
هم اکبر موساییپور را دیدم هم صادقی را
گفتم
کجا هستند؟
گفت
جایی نیستند من توی خواب آنها را دیدم
گفتم
خب چی شد؟
گفت
دیشب خواب دیدم که اکبر موسایی پور و حسین صادقی هردو آمدند اکبر جلو بود و حسین پشت سرش چهره اکبر خیلی نورانی تر از حسین بود میدانی چرا؟
گفتم
چرا؟
گفت
اگر گفتی؟
گفتم
من نمیدانم خودت بگو
گفت
اکبر اگر توی آب هم بود نماز شبش ترک نمیشد اما حسین این طور نبود میخواند ولی اگر شبی خسته بود و نمیتوانست نمیخواند
یک دلیل دیگر هم دارد میدانی؟
گفتم
من نمیدانم
گفت
اکبر نامزدداشت دنبال قضیه ازدواج رفته و به تکلیفش عمل کرده بود ولی صادقی نه
من با بی حوصلگی گفتم حالا اصل مطلب را بگو چرا اینقدر سوال و جواب میکنی؟ اینها که اهمیتی ندارد بگو ببینم چه بلایی سرشان آمده است؟
گفت
دیشب تو خواب دیدم که اکبر آمد و گفت
محمدحسین ناراحت نباشید ما اسیر نشدیم و برمی گردیم
گفتم
اگر اسیر نشدند پس چه جوری برمیگردند؟
گفت
احتمالاً شهید شدهاند و جنازه هایشان را آب می آورد
گفتم
حالا کی می آیند؟
گفت
یکی شب دوازدهم میآید یکی هم شب سیزدهم
گفتم
مطمئنی
گفت خاطرت جمع باشد
شب دوازدهم من مدام به فکر حرف محمدحسین بودم و لحظه شماری میکردم از سرشب لب آب میرفتم و منطقه را نگاه می کردم به این امید که خواب محمدحسین تعبیر شود و بچه ها بیایند اما خبری نبود که نبود
اواخر شب دیگر ناامید و خسته داخل سنگر رفتم و خوابیدم
حوالی ساعت ۴ صبح با صدای زنگ تلفن صحرایی از خواب پریدم گوشی را برداشتم اکبر بختیاری مسئول خط بود مضطرب و شتابزده گفت
حاج مرتضی زود بیا اینجا یک چیزی روی آب به این سمت می آید
به سرعت از سنگر خارج شدم و خودم را به لب آب رساندم
حاج اکبر مسئول خط هم آنجا بود محمدحسین هم لب ساحل منتظر ایستاده بود
مدتی صبر کردیم تا جسمی که روی آن بودجلو آمد خودش بود موسایی
اولین کسی که جلو رفت و به پیکر شهید موسایی دست زد محمدحسین بود
باورم نمیشد درست شب دوازدهم همانطور که محمدحسین پیشبینی کرده بود
شب سیزدهم حوالی ساعت ۲ یا ۳ بود که صادقی هم آمد پیکرش را موجهای آب به ساحل آوردند
باور کردنش مشکل بود اما خواب محمدحسین تعبیر شده بود
و بالاخره تکلیف لشکر و آن دو نفر مشخص گردید
*عاشقانرابرسرخودحکمنیست*
*آنچهفرمانتوباشدآنکنند*
ادامه دارد…
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🌹
•|﷽|•
بال و پر، باز می کنم یک شب
می پـــــــرم با دعـــــای ابـــــراهیم❣
مثل او بــــــی نشانه و گـــــــمنام
مـــــی روم تا خــــدای ابــــراهیم❣
#شهیدانه
#شهید_ابراهیم_هادی
11.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صلی الله علیک یا اباعبدالله!♥️🥲
#امام_حسین
#کربلا
همہدرآخرالزمانبہخطامےافتند
وجداجدامےشوند،جزآنگروهۍ
کہبرجدمحسین‹ع›گریہمےکنند.
#امام_صادق🌱'!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◖❤️🎊◗
توآسِمانتَرینـيوبالاتَراَزتونیست!
ایخآنُمـيڪههیچڪسآقاتَراَزتونیست:)
‹ 🎉⇢ #حضرت_زینب
‹ 🎞⇢ #میلاد_حضرت_زینب
,🖤, 𝐣𝐨𝐢𝐧↷
.「 @lmam72✨اَنا مجنون 」.
ازشیخبهایےپرسیدند :
خیلےسختمیگذرد !
چھبایدکرد ؟
شیخگفت :
خودتمیگویےسختمیگذرد !
سختکھنمیماند !
پسخداراشکرکھمیگذردونمیماند :)
,🖤, 𝐣𝐨𝐢𝐧↷
.「 @lmam72✨اَنا مجنون 」.