#حسینپسرِغلامحسین🪴
#قسمتسیودوم🪴
🌿﷽🌿
*شیوه محمدحسین*
رابطه محمدحسین با نیروهای زیردست رابطه ای صمیمی و دوستانه بود و در مورد فرماندهان مافوقش بسیار مطیع و حرف شنو و علاوه بر همه اینها فردی بود خیلی خونسرد و آرام
شاید بشود گفت کسی پیدا نمی شود که عصبانیت او را دیده باشد
در عملیات والفجر ۴ قرار بود ما روی ارتفاعات برویم و آنجا سردار سلیمانی بچههای اطلاعات را توجیه کند
ما نیم ساعت دیر رسیدیم سردار که در این زمینه ها بسیار حساس بود خیلی ناراحت شد وقتی رسیدیم ایشان با تندی و ناراحتی به محمدحسین گفتند
چرا دیر آمدید؟
خب من با اخلاق ایشان آشنایی نداشتم به همین خاطر از برخوردشان ناراحت شدم اما محمدحسین با همان حالت همیشگیاش که یک لبخند در گوشه لبش بود خیلی خونسرد گفت
معذرت میخواهیم جاده بسته بود و ماشین گیر نیامد
ما وقتی حالت محمدحسین را دیدیم ناراحتی خودمان را فراموش کردیم
این برای من جالب بود که محمدحسین بدون کوچکترین دلخوری برخورد مافوقش را میپذیرد و اصلاً درگیر نمی شود
*حضور خلوت انس است و دوستان جمعند*
*و ان یکاد بخوانید و در فراز کنید*
*سلمانی*
مدتی بود که محمد حسین تصمیم گرفته بود اصلاح کردن را یاد بگیرد یک بار آمد و به بچه ها گفت
هرکس میخواهد سرش را اصلاح کند بیاید من تازه کارم و می خواهم یاد بگیرم
آن روز تعدادی از بچهها از جمله خود من آمدیم و او سرمان را اصلاح کرد خب کارش هم بد نبود
از آن به بعد دیگر محمدحسین همیشه یک قیچی و شانه همراهش بود از اینکه می توانست کاری برای بچه ها بکند خیلی لذت می برد هر وقت فرصتی پیش میآمد و کسی به او مراجعه میکرد با ذوق و شوق سرش را اصلاح میکرد
حتی زمانی که من مجروح شده بودم و به خاطر جانبازی در آسایشگاه بستری بودم به ملاقاتم آمد و موهای سرم را کوتاه میکرد
یادم است یک بار موهای زیادی دورش ریخته بود بعد از اینکه سرمرا اصلاح کرد خواستم موها را جمع کنم نگذاشت و ناراحت شد
گفتم
حداقل بگذار موهای سر خودم را که ریخته است جمع کنم
گفت
نه خودم باید این کار را انجام بدهم و آخر هم نگذاشت
دلش میخواست زحمتی که می کشد خالصانه باشد و تمام و کمال خودش انجام بدهد
*هزار نکته باریکتر ز مو اینجاست*
* نه هر که سر بتراشد قلندری داند*
*روحیه جوانمردی*
یک روز محمدحسین همه بچهها را در واحد جمع کرد و گفت
بیایید با هم کشتی بگیریم
برادر شهید امیری هم بود ایشان سنگین وزن بود و جثهای قوی داشت قرار شد هرکس توانست همه را زمین بزند با امیری کشتی بگیرد
بچهها یکییکی مسابقه میدادند و هر که برنده میشدبانفربعدی کشتی میگرفت
ظاهرا وضعیت من از بقیه بهتر بود همه را زمین زدم و بالاخره نوبت آن شد که با آقای امیری دست و پنجه نرم کنم
تمام نیرو و توانم را جمع کردم چون میدانستم که حریفم فرد قدر و توانایی است سعی کردم با تمام توان کشتی بگیرم چند لحظه ای نگذشته بود که موفق شدم امیری را زمین بزنم و نفر اول شدم
کشتی تمام شد و بچهها متفرق شدند حدود یک ساعت بعد برای انجام کاری با محمدحسین سوار ماشین شدیم و راه افتادیم
توی مسیر محمدحسین پرسید
قبلا کشتی میگرفتی؟
گفتم
بله
پرسید
کلاس میرفتی
گفتم
نه توی مدرسه و خانه با دوستان تمرین میکردم
گفت
خیلی خوب است ولی نباید این کار را میکردی
گفتم
چه کار کردم؟
گفت
امیری برادر شهید بود و تو نباید به این شکل جلوی جمع او را زمین می زدی
دقت نظر محمد حسین خیلی برایم عجیب بود
بله او درست میگفت و آنجا بود که متوجه روحیه جوانمردی او شدم
*نصیحتی کنمت بشنو و بهانه مگیر*
*هر آنچه ناصح مشفق بگویدت بپذیر*
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🌹