eitaa logo
- اَنـا مَـجنون -
1.4هزار دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
1هزار ویدیو
2 فایل
'بسم رب المهدی' :)💚 . هر که‌ مجنون‌ حسین‌ است‌ خوشا بر حالش چونکه‌ لیلای ِدلَش لیلیِ‌ لیلای ِخداست... . ↲ محافل‌ و‌ تبادلات ✨️ @lmam72_ir . کنج دلی مون : @Najvae_128 .
مشاهده در ایتا
دانلود
🪴 🪴 🌿﷽🌿 این نمونه‌ای از حال و هوای بچه‌های اطلاعات بود حال و هوایی که بیشتر به برکت وجود محمدحسین ایجاد شده بود *ای دل‌اگردلی دل‌ازآن یاردرمدزد* *وی‌سراگرسری‌مکن‌این‌سجده‌سرسری* *عملیات بدر* یک هفته بیشتر به عملیات بدر نمانده بود این بار هم کار شناسایی با مشکل مواجه شده بود دو کمین عراقی با فاصله خیلی کمی از هم راه بچه ها را سد کرده بودند کمینها روی دو پد داخل آب بودند محمدحسین حدود دو ماه تلاش کرد تا بلکه بتواند راهی برای نفوذ پیدا کند اما نشد چون فاصله بین این دو کمین تنها یک برکه بود که آبی صاف داشت یعنی هیچ نیزاری نبود که بچه‌ها بتوانند به آن اتکا کنند و پشتش پنهان شوند زمان می‌گذشت و عملیات نزدیک می شد من باز هم نگرانی خودم را با محمدحسین در میان گذاشتم همان شب با دو نفر دیگر از بچه ها دوباره برای شناسایی راه افتاد اما این بار با یک بلم کوچک دونفره وقتی برگشت خیلی خوشحال بود فهمیدم که موفق شده است گفتم چه کار کردی حسین آقا؟ گفت رفتم جلو تا به کمین ها نزدیک شدم دیدم هر کاری کنم عراقی‌ها من را می‌بینند راهی هم نداشتم جز اینکه از وسط آنها عبور کنم خودم را به یکی از پدهایی که کمین های عراقی روی آن سوار شده بودند رساندم از سمت راستش آهسته خودم را جلو کشیدم عراقی‌ها کر و کور متوجه من نشدند توانستم خیلی راحت بروم و برگردم *میان‌مهربانان‌کی‌توان‌گفت* *که‌یارماچنین‌گفت‌وچنان‌کرد* *رودخانه کنگاکُش* شناسایی دیگری که ما با بچه‌های اطلاعات رفتیم اطراف رودخانه کنگاکش بود در این منطقه ما خط پیوسته‌ای نداشتیم یعنی نیروها روی تپه‌های پراکنده اطراف رودخانه مستقر بودند هم گشتی های عراقی برای شناسایی می آمدند و هم بچه‌های ما می رفتند آن شب قرار بود محمدحسین منطقه را به ما و تعداد زیادی از فرماندهان دیگر نشان بدهد به سمت رودخانه گنگاکش حرکت کردیم نزدیک رودخانه در زمین پستی به راهمان ادامه می دادیم که یک دفعه متوجه شدیم یک گروه ده پانزده نفری از سمت شمال به ما نزدیک می‌شوند تعدادمان تقریباً برابر بود اما آنها به خاطر موقعیت شان بر ما مسلط بودند نمی دانستیم که خودی هستند یا عراقی؟ ولی به خاطر شرایط حساس منطقه و حضور فعال گشتی‌های عراقی احتمال می‌رفت که از نیروهای دشمن باشند بچه ها سریع متوقف شدند آنها هم با دیدن ما ایستادند در واقع هر دو طرف به هم شک کرده بودیم باید احتیاط می‌کردیم نمی‌شد بی‌گدار به آب زد نشستیم تا با مشورت یکدیگر راهی پیدا کنیم محمدحسین گفت من و اکبر قیصر با سید محمد تهامی و یکی دو نفر دیگر از بچه‌ها به سمتشان می‌رویم شما هم بکشید روی تپه پشت سر آنها اگر عراقی بودند که ما درگیر می شویم شما در این فاصله دو کار می توانید بکنید یا ازهمان بالای تپه درگیر می شوید و به کمک هم از بین می‌بریمشان یا اینکه سعی می کنید لااقل خودتان را نجات دهید اگر هم عراقی نبودند چه بهتر تکلیفمان را روشن می‌کنیم و بر می‌گردیم طبق معمول او به خاطر نجات بقیه برای خطر کردن پیش قدم شده بود و فکر خوبی هم کرده بود و غیر از این هم راهی نداشتیم محمدحسین و چند نفری که مشخص شده بودند راه افتادند من و بقیه فرماندهان هم به طرف تپه ای که پشت سرمان بود رفتیم هر چند لحظه یکبار بر می گشتیم و بچه‌ها را نگاه می‌کردیم منتظر بودیم که هر لحظه درگیری ایجاد شود محمدحسین خیلی راحت و بدون ترس راه می رفت انگار نه انگار که هر لحظه ممکن است به طرفش تیراندازی شود حتی حاضر نبود خم شود و یا سینه خیز برود پیش از اینکه ما خودمان را بالای تپه بکشیم آنها رسیدند فرصتی نبود همان جا توقف کردیم و منتظر شدیم تا ببینیم نتیجه چه می‌شود ادامه دارد... 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ 🌹