#حسینپسرِغلامحسین🪴
#قسمت_پانزدهم🪴
🌿﷽🌿
*فصل دوم*
*به روایت همرزمان*
محمدحسین به روایت سردار سرافراز سپاه اسلام
*حاج قاسم سلیمانی*
*قبل از عملیات والفجر یک*
قبل از عملیات والفجر یک زمان عملیات نزدیک می شد و هنوز معبرها آماده نشده بودند
فاصله ما با عراقیها در بعضی نقاط ۷۰ متر و در بعضی جاها حتی کمتر از ۵۰ متر بود و این باعث میشد بچههای اطلاعات نتوانند معبر باز کنند و دشمن را خوب شناسایی کنند
خیلی نگران بودم محمدحسین یوسف الهی را دیدم و با او از نگرانی خودم صحبت کردم
راحت و قاطع گفت
ناراحت نباشید فردا شب ما این قضیه را حل میکنیم
شب بر و بچههای اطلاعات طبق معمول برای شناسایی رفته بودند آنقدر نگران بودم که نمی توانستم صبر کنم آنها از منطقه برگردند تصمیم گرفتم با علیرضا رزمحسینی جلو بروم تا به محض اینکه برگشتند از اوضاع و احوال باخبر شوم
دوتایی به طرف خط رفتیم وقتی رسیدیم گفتم
من همین جا میمانم تا بچهها از شناسایی برگردند و با آنها صحبت کنم و نتیجه کارشان را بپرسم
چند ساعتی نگذشته بود که دیدم محمد حسین آمد با همان لبخند همیشگی که حتی در سختترین شرایط روی لبانش بود تا رسید گفت
دیدید من همان دیشب به شما گفتم که این قضیه را حل می کنم
گفتم
خوب چی شد؟
بگو ببینم چه کردید؟
خیلی خسته بود نشست روی زمین و شروع کرد به تعریف کردن
امشب یک اتفاق عجیبی افتاد موقع شناسایی وقتی وارد میدان مین شدیم و به معبر عراقیها برخوردیم هنوز چیزی نگذشته بود که سر و کله خودشان هم پیدا شد آنقدر به ما نزدیک بودند که ما نتوانستیم کاری بکنیم
همگی روی زمین خوابیده و آیه وجعلنا... (و جعلنا من بین ایدیهم سدا و من خلفهم سدا فاخشیناهم فهم لا یبصرون یس آیه ۹) را خواندیم
ستون عراقی ها در آن تاریکی شب هر لحظه به ما نزدیکتر می شد بچهها از جایشان تکان نمی خوردند نفس در سینه ها حبس شده بود
عراقیها به ما نزدیک شدند و از کنارمان عبور کردند
یکی از آنها پایش را روی گوشهای از لباس یکی از بچههای ما گذاشت و رد شد ولی با همه این حرف ها متوجه حضور ما نشدند
بی خبر از همه جا به سمت خط خودشان رفتند ماهم معبرشان را خوب شناسایی کردیم و برگشتیم
خوشحالی در چشمان محمدحسین موج میزد
گروه دیگری هم که در سمت راست آن ها کار می کردند با عراقی ها برخورد می کنند و به خاطر فرار از دست دشمن مجبور شده بودند که روی میدان مین غلت بزنند
اما نکته عجیب اینکه هیچ یک از مینهامنفجر نشده بود و بچهها خود را سالم به خط خودی رساندند
قرار شد همان اول شب من و محمدحسین با همان گروه سمت راست که حدود ۱۰۰ متر با دشمن فاصله داشت بار دیگر به شناسایی برویم
این کاری بود که معمولاً مادر همه عملیاتها انجام میدادیم
یعنی تا آنجا که ممکن بود به دشمن نزدیک میشدیم و تمام موقعیتها را بررسی می کردیم
آن شب داخل محور تا پشت میدان مین عراقیها پیش رفتیم موانع عمق خاک دشمن و سایر مسائل را شناسایی کردیم
زمان برگشت به شیاری رسیدیم که از قبل برای خوابیدن نیروهای عمل کننده پیشبینی شده بود
همین که وارد شیار شدیم یه دفعه دیدم تمام بچه ها روی زمین افتادند فکر کردم حتما به گشتی های عراقی برخوردیم
به اطراف نگاه کردم میخواستم خودم را روی زمین بیاندازم اما دیدم خبری از دشمن نیست و بچهها خیز نرفتهاند بلکه در حال سجده هستند
گویا سجده شکر بود
بعد همگی بلند شدند و دو رکعت نماز هم خواندند خیلی تعجب کردم
محمدحسین را کنار کشیدم
این چه کاری بود که کردید؟
گفت
سجده شکر به جا آوردیم و نمازشکر خواندیم این کار هر شب ماست
گفتم
خوب چرا اینجا؟
صبر میکردید تا به خط خودمان برسیم بعد
گفت
نه ما هر شبی که وارد معبر میشویم موقع برگشت همانجا پشت میدان مین دشمن یک سجده شکر و دو رکعت نماز بجا می آوریم و بعد به عقب برمی گردیم