eitaa logo
- اَنـا مَـجنون -
1.2هزار دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
1هزار ویدیو
2 فایل
'بسم رب المهدی' :)💚 . هر که‌ مجنون‌ حسین‌ است‌ خوشا بر حالش چونکه‌ لیلای ِدلَش لیلیِ‌ لیلای ِخداست... . ↲ محافل‌ و‌ تبادلات ✨️ @lmam72_ir .
مشاهده در ایتا
دانلود
🪴 🪴 🌿﷽🌿 یادم نمی‌رود آن شب که محمدحسین با لباسهای خیس و بوی بد و تند الکل وارد خانه شد از او سوال کردم مادر این چه قیافه ای است که برای خودت درست کردی؟ گفت خیلی دوست داشتم کاری کنم که این خاطره همیشه در ذهن جوان‌های کرمانی بماند شیشه های مشروب را بالا پرت می کردم و با شیشه‌ای دیگر آن را در هوا می شکستم وقتی شیشه می‌شکست محتویات آن روی سر و صورت و لباسم پاشیده می شد گفتم محمدحسین خیلی مراقب خودت باش لباسهایش را عوض کرد و دوباره به بیرون از خانه رفت واقعا وقتی محمدحسین خانه نبود دلم هزار راه می‌رفت تا برگردد ۲۶ دی ۱۳۵۷ شاه ملعون از ایران فرار کرد خیال مردم از بابت کشت و کشتار راحت شد و نهال امید در دل مردم ایران جوانه زد با ورود امام به ایران قلب مردمی که خون جوانان شان برای برپایی یک کشور اسلامی ریخته شده بود روشن و منور گردید *دوران سربازی* کم‌کم پایگاه‌های بسیج در مساجد به راه افتاد این روزها مصادف بود با پایان تحصیلات دبیرستان محمدحسین اوقات فراغتش را در مسجد می‌گذراند به دلیل انقلاب فرهنگی دانشگاه ها تعطیل شده بود بنابراین محمدحسین از تاریخ پانزدهم خرداد ۱۳۵۹ برای گذراندن دوران خدمت سربازی به مرکز آموزشی زابل رفت روزی که از خانواده جدا شد و به زابل رفت انگار پاره‌ای از تنم را جدا کرده بودند هرچند او زیاد در خانه نبود اما من هیچ وقت به نبودنش عادت نکردم و دوری از او برایم سخت می‌گذشت یادم می‌آید وقتی به مرخصی می آمد ساکش پر بود از کتابهای استاد مطهری و دکتر شریعتی و دیوان شعرا و قرآن و نهج البلاغه هرچه زمان می گذشت معلومات او بیشتر می‌شد و رفتار و کردارش رنگ و بوی خدایی می‌گرفت همیشه اشعاری از مثنوی معنوی زیر لب زمزمه می کرد دوران آموزشی او در زابل تمام شد که جنگ ایران و عراق شروع شد دشمن نفرین شده خواب خوش کودکان خوزستانی را به کابوس مبدل کرد شور و حرارت محمدحسین هرگز فروکش نکرد غیرت و تعصب دینی او را به سمت دفاع از میهن و اسلام و قرآن کشاند و فصل جدیدی را در زندگی من و خودش رقم زد در همان دوران خدمت سربازی به صورت داوطلبانه به جبهه های غرب اعزام شد او همان فرد پرتحرک و پر جنب و جوش و اهل خطر بود و من هم همان مادر بی قراری که لحظه به لحظه انتظار دیدن فرزند محبوبش را می کشد آذر ماه ۱۳۶۰ بود که لحظه شماری می‌کردم خدمت تمام شود و برگردد اواخر خدمت برای او شاید طبیعی اما برای من با شمردن روزها و ساعت ها می گذشت ماه آذر به نیمه رسید که محمدحسین به خانه برگشت و من خوشحال و سر از پا نشناخته برای آینده‌اش برنامه‌ریزی می‌کردم اما چیزی نگذشت که همه نقشه‌هایم نقش بر آب شد او به من گفت قرار است به زودی به عنوان نیروی بسیجی به جبهه اعزام شود گفتم مادرجان پس ادامه تحصیل و زندگی‌ات چی؟ گفت زندگی که می کنم اما برای ادامه تحصیل فرصت هست و فعلا که دانشگاهی باز نیست اینجا بود که خودم را برای یک فراق طولانی مدت آماده کردم ورود او به مجموعه واحد اطلاعات و عملیات لشکر ۴۱ ثارالله پرحادثه ترین و جذاب‌ترین بخش زندگی وی به شمار می‌رود که شنیدن خاطرات او از زبان فرماندهان و همرزمانش جالب و شنیدنی است او که سراسر زندگی اش می تواند الگوی عملی برای همه جوانان باشد تا آنها بدانند وقتی خداوند گل آدم را سرشت از روح خود در آن دمید فرمود ای انسان تو قابلیت جانشینی من در روی زمین را داری پس به سوی کمال گام بردار که هدف من از خلقت تو همین است و بس گفتمش پوشیده خوشتر سرّ یار خود تو در ضمن حکایت گوش دار خوشتر آن باشد که سرّ دلبران گفته آید در حدیث دیگران