#حسینپسرِغلامحسین🪴
#قسمت_یازدهم🪴
🌿﷽🌿
تقریباً ساعت ۱ بعد از ظهر بود که محمد هادی به خانه برگشت از او سوال کردم
برادرت کجاست؟
گفت
مسجد
گفتم چه خبر اتفاقی نیفتاد؟
او همینطور که به سمت زیرزمین میرفت گفت
سلامتی خبر خاصی نیست
معلوم بود که دمغ است و از سوال و جواب فرار می کند چون وقتی دنبالش رفتم تا بیشتر کنجکاوی کنم خودش را به خواب زد
توی دلم آشوب شده بود احساس میکردم باید اتفاقی افتاده باشد واقعاً ترسیده بودم زمان برایم به سختی میگذشت دلم هزار راه میرفت نگرانی و چشم به راهی امانم را بریده بود
دیگر مثل قدیم به محمدحسین نگاه نمیکردم چون مطمئن بودم او آدم بی تفاوتی نیست و برای خطر کردن آماده است
کنار غلامحسین نشستم و به خاطر دیر آمدن محمد حسین بی تابی می کردم
مرد نمی خواهی سراغی از این بچه بگیری؟
گفت
محمدحسین بچه نیست هر جا رفته باشد حالا دیگر پیدایش می شود بی خود و بی جهت به دلت بد راه نده
ساعت سه یا چهار بعد از ظهر بود که محمدحسین با سر و وضعی به هم ریخته وارد خانه شد
من و پدرش شروع کردیم به سوال پرسیدن
او از جواب دادن طفره می رفت
برادرش به محض اینکه صدای محمد حسین را شنید از زیر زمین بیرون پرید مطمئن شدیم که باید اتفاقی افتاده باشد
شدیدا پاپیاش شدیم و علت تاخیرش آن هم با این سر و وضع به هم ریخته را جویا شدیم
از سویی صبح وقتی از خانه بیرون رفت کاپشن تنش بود الان که برگشته بود بدون کاپشن بود
او که تا به حال هیچ دروغی به زبان نیاورده بود نشست ماجرای تجمع و مسجد جامع را چنین تعریف کرد
از همان ساعات اولیه صبح اکیپهای شهربانی در جایجای شهر و اطراف مسجد مستقر بودند من و دوستانم احساس کردیم اتفاقی در حال وقوع است دنبال راهی بودیم که اگر اتفاقی بیفتد غافلگیر نشویم این بود که پیشنهاد کردم راههای خروجی و مسیرهای فرار را شناسایی کنیم
بچه ها پذیرفتند و موقعیت مسجد به دست ما آمد
تمام مغازهها تعطیل شده بود ساعت ۱۰:۳۰ سخنران در حال سخنرانی بود که یک عده از اراذل و اوباش با در دست داشتن چوب و میله آهنی وارد خیابان های اطراف مسجد شدند و فریاد میزدند
جاوید شاه جاوید شاه
نزدیک مسجد که رسیدند موتور ها و دوچرخه ها را به آتش کشیدند
با دیدن شعلههای آتش راههای ورود و خروج مسجد توسط انقلابیون بسته شد
مردم به داخل شبستان هجوم آوردند
عدهای که موتور و دوچرخه هایشان بیرون بود به طرف مهاجمان رفتند که با مقاومت پلیس مواجه شدند
وقتی مهاجمان با درهای بسته روبهرو شدند از در و دیوار مسجد بالا رفتند و خود را به صحن مسجد رساندند
لوله اسلحه شان را به طرف مردم گرفتند وشلیک می کردند تا در دلشان رعب و وحشت ایجاد کنند
با پرتاب مواد دودزا و گازهای اشک آور مردم را مورد آزار و اذیت قرار دادند
غوغایی برپا شده بود بابا
آتش و دود همه جا را فرا گرفته بود صدای شلیک تفنگ ها، فریاد کودکان، زنان و مجروحان در هم پیچیده بود
بچهها همه متفرق شدند به طوری که دیگر از احوال برادرم هم خبری نداشتم
راههای خروجی شبستان را باز کردیم و مردم را بیرون فرستادیم
درهای شبستان که باز شد مردم سراسیمه هجوم آوردند هرکس بیرون میرفت کتک مفصلی از نیروهای رژیم و افراد چماق به دست می خورد
در گوشهای از شبستان و صحن نیروهای مهاجم آتش روشن کرده بودند و مفاتیح و قرآنها را درون آتش میریختند
فریاد اعتراض مردم و انقلابیون بلند شد اما به گوش جانیان نمیرسید و هیچکس چارهای نداشت جز تماشا و تاثر
با دست خالی مقاومت فایده ای نداشت
بیشتر بچه ها صحنه را ترک کردند و به خانههایشان برگشتند
.
من همان جا ماندم تا به مجروحان کمکی کرده باشم از طرفی دنبال راهی بودم تا از مردم بیگناه دفاع کنم
وقتی آنها به من حمله کردند خودم را به پشت بام مسجد رساندم و تا آنجا که میتوانستم به طرف مهاجمان سنگ پرتاب کردم این انگیزه ای شد برای دیگران تا از این طریق از خود دفاع کنند
کم کم غائله خوابید
مردم برای کمک به مجروحان به مسجد آمدند
من و مجید آنتیک چی آنجا ماندیم تا اگر کاری از دستمان برمیآید انجام دهیم
تعدادی از مجروحان را به بیمارستان رساندیم و به خانه برگشتیم