☕️ #رمان_چایت_را_من_شیرین_میڪنم
#قسمت_بیست_و_سه
با انگشتانم روی میز ضرب گرفتن، نرم و آرام
(اشتباه میکنی.. اگرم درست باشه اصلا برام مهم نیست
گفتی یه شب عروسیه دوتا از افراد داعش با هم..
خب منتظرم بقیه اشو بشنوم..)
دست به سینه به صندلیش تکیه داد.
چند ثانیه ایی نگاهم کردم
( میدونی چقدر التماسم کرد تا حاضر شدم از ترکیه بیام اینجا؟؟)
چقدر تماشای باران از پشت شیشه، حسِ ملسی داشت.
(خوب کاری میکنی..
هیچ وقت واسه علاقه یِ یه مسلمون ارزش قائل نشو..
عشقشون مثه کرم خاکی، زمین گیرت میکنه.
اونا عروس شونو با دوستاشون شریک میشن..
عین دانیال که وجودمو با همرزماش تقسیم کرد..)
باز دانیال.. حریصانه نگاهش کردم
(منتظرم تا بقیه ماجرا رو بشنوم..)
عثمان رسید، با یک سینی قهوه..
فنجانهای قهوه ایی رنگ را روی میز چید..
من، صوفیه و خودش..
کاش حرفهای صوفی در مورد عثمان راست نباشد..
روی صندلی سوم نشست..
نگاه پر لبخندش را بی جواب رد کردم.
صوفی نفسش عمیق بود
(با یه گروه از دخترها به یه منطقه ی جدید تو سوریه رفتیم..
تازه تصرفش کرده بودن..
به همین خاطر قرار شد مراسم عروسی دو تا از سربازا رو همونجا برگزار کنن..
میدونستم شب خوبی نداریم
چون اکثرا مست بودن و باید چند برابر شبهای قبل سرویس میدادیم.
مراسم شروع شد..
رقص و پایکوبی و انواع غذاها..
عروس و داماد رو یه مبل دونفره
درست رو خرابه های یه خونه نشستن.
عاقد خطبه رو خوند.
اما عروس برای گفتنِ بله، یه شرط داشتن و اون بریدن سر یه شیعه بود. خیلی ترسیدم. این زن، عروسِ مرگ بود.
یه جوون ۲۱-۲۲ ساله رو آوردن.
جلوی پای عروس به زانو درآوردنش
و خواستن که به علی (ع) توهین کنه.
اما خیلی کله شق و مغرور بود با صدای بلند داد زد
(لبیک یا علی).
خونِ همه به جوش اومد. اما من فقط لرزیدم.
داماد بلند شد و چاقو رو گذاشت رو گردنش
و مثه حیوون سرشو برید.
همه کف زدن، کِل کشیدن
و عروس با وقاحت پا روی خونش گذاشت و بله رو گفت
نمیتونی حالمو درک کنی..
حسِ بدیه وقتی تو اوجِ وحشت، کسی رو نداشته باشی
تا بغلت کنه..) و زیر لب نجوا کرد ( دانیالِ عوضی.. لعنتی..)
سرش را به سمت عثمان چرخاند، عصبی و هیستیریک
( وقتی داشتن سرِ اون پسر رو میبرین، خدات کجا بود؟)
صدای ساییده شدنِ دندانهای عثمان را رو هم دیگر می شنیدم
از زیر میز دست مشت شده روی زانویش را فشردم. داغ بود..
نگاهم کرد. پلکهایش را بست..
صوفی باید می ماند.. و عثمان این را میدانست،
پس ترسو وار ساکت ماند..
پیروزیِ پر شکست صوفی، گردنش را سمت من چرخاند
( شب وحشتناکی بود.. جهنم واقعی رو تجربه کردیم،
من و بقیه دخترا.. صدای فریاد و درگیریِ مردها سر نوبتوشون واسه هرزه گی؛ از پشت در اتاقها شنیده میشد..
نمیفهمی چه حسِ کثیفیه، وقتی با رفتن هر مرد
منتظر بعدی باشی..
بین مشتریهای اون شبم، یکیشون آشناترین نامرد زندگیم بود..
برادر تو.. دانیال ...
#ادامہ_دارد...
نویسنده متن 👆 زهرا بلنددوست
#مدافع_بانو_زینب_سلام_الله_علیها
╲\╭┓
╭❤️🍃
┗╯\╲
@taranom_ehsas
#به_وقت_رمان
☕️ #رمان_چایت_را_من_شیرین_میڪنم
#قسمت_بیست_و_چهار
ماتِ لبهایش بودم. انگار ناگهان دنیا خاموش شد..
(چیه؟؟ چرا خشکت زده؟؟ تو فقط داری میشنوی..
اونم از مردی به اسم برادر؛ اما من تجربه کردم،
از وجودی به نامِ شوهر..
یه زن هیچوقت نمیتونه برادر، پدر یا هر فرد دیگه ای رو مثه شوهرش دوست داشته باشه..
منظورم مقدار علاقه یا کم و زیادیش نیست.
نوعِ احساس فرق داره.. رنگ و شکلش، طعمش..
تفاوتش از زمینه تا آسمون.. بذار اینجوری بهت بگم.
اگه یه سارق بهت حمله کنه و اموالتو بدزده،
واسه مجازات و محاکمه، سراغِ مردِ نانوا نمیری.
مسلما یه راست میری پیشه پلیس،
چون همه جوره بهش اعتماد داری
و میدونی که فقط اون میتونه، واسه برگردوندن اموالت
ومجازات دزدا، هر کاری از دستش بربیاد انجام میده..
حالا فکر کن بری سراغ دزد و اون به جای کمک،
تو رو دو دستی بسپاره دستِ همون سارقین
و ته مونده ی دارایی تو هم به زور ازت بگیره..
اونوقت چه حالی داری؟؟ دوست دارم بشنوم..)
و من بی جواب؛ فقط نگاهش کردم..
(حق داری.. جوابی واسه گفتن وجود نداره..
چون اصلا نمیتونی تصورشم بکنی..
حالم تو اون روزها و شبها که فهمیدم چه بلایی داره سرم میاد
و تموم بدبختی هام هدیه ی بزرگترین معتمدِ زندگیم
یعنی شوهرمه، همین بود..
حسِ مشمئز کننده اییه، وقتی شوهرت چوبِ حراج
به تمام زنانگی هات بزنه..
دانیال خیلی راحت از من گذشت
و وجودمو با هم کیشهاش شریک شد..
اون هم منی که از تمام خوونوادم واسه داشتنش گذشتم..
بگذریم..
اون شب مثه بقیه ی اون همکیشای نجسش اومدم سراغم،
مست و گیج.. اولش تو شوک بودم.
گفتم لابد ازم خجالت میکشه یا حداقل یه معذرت خواهی کوچولو.. اما نه..
اولش که اصلا نشناخت،
بعد از چند دقیقه که خوب نگام کرد
یهو انگار چیزی یادش اومد..
اونوقت به یه صدای کش دار
گفت که تا آخر عمرت مدیون منی، بهشت رو برات خریدم..) خندید.. با صدای بلند. چقدر خنده هایش ترسناک بود.
دستمانم آرام و قرار نداشت. نمیتوانستم کنترلشان کنم..
ای کاش تمام این قصه ها، دروغی مضحک باشد..
عثمان فنجان قهوه ام را میان دو دستم مخفی کرد
(بخورش.. گرمت میکنه..) مگر قهوه ام داغ بود؟؟
اصلا مگر دمایی جز سرما وجود داشت؟؟
سالهاست که دیگر نمیدانم گرما چه طعمی دارد..
صوفی تکیه داده به صندلی، در سکوت آنالیزمان میکرد
(چقدر ساده ای تو دختر.. )
حرفش را خواندم، نباید ادامه میداد
( بقیه اش.. آنقدر منتظرم نذار.. چه اتفاقی افتاد؟؟ )
به سمتم خم شد، دستانش را در هم گره کرد و روی میز گذاشت، چشمانش، آهنگ عجیبی داشت
( کُشتمش.. فرستادمش بهشت…)
فنجانِ قهوه از دستم رها شد.. دنیا ایستاد..
ای کاش میشد، کیوسکی بود و تلفنی سکه ایی،
تا یک سکه از عمرم خرج میکردم و چند دقیقه با دنیا اختلاط.. آنوقت شاید میشد راضی شود به قرض دادنِ سازش..
تا برای دو روز هم که شده به میل خودم کوکش کنم..
دانیال .. دانیال.. دانیال..
#ادامہ_دارد...
نویسنده متن 👆 زهرا بلنددوست
#مدافع_بانو_زینب_سلام_الله_علیها
╲\╭┓
╭❤️🍃
┗╯\╲
@taranom_ehsas
#به_وقت_رمان
☕️ #رمان_چایت_را_من_شیرین_میڪنم
#قسمت_بیست_و_پنج
بی وزن ایستادم.. درِ کافه نمیدیدم..
اما جهت سرما را حس میکردم.
دلم خورد شدنِ استخوان در دلِ زمستان را میخواست.
صدای محوی از عثمان به گوشم رسید،
سرزنشی رو به صوفی
( مگه دیوونه شدی.. داری انتقام دانیال و از سارا میگیری؟؟)
پشت در کافه گم بودم.. کدام طرف؟ از کدام مسیر باید میرفتم؟ پاهایم کجا بود؟؟ چرا حسشان نمی کردم؟؟
سرما، دلم سرما میخواست..
رفتم درست به دنبالِ سوزی که به صورتم سیلی میزد.
نمیدانم چقدر گذشت..
اما وقتی چشمم به دیدن باز شد که درست جایی پشتِ نرده ها
رو به روی رودخانه بودم.
باد، زمستانش را از تن این آبها می آورد؟!
سرمای میله ها را دوست داشتم.
محکم در دستانم فشارشان دادم.
دیگر باید به ندیدن دانیال عادت میکرد.. مادر چطور؟؟
او هم عادت میکرد؟؟ چرا هیچ وقت گریه ام نمیگرفت؟
یعنی این چشمها ارزش دانیال را برایم درک نمیکردند؟؟
چه خدایی داشت این دنیا.
دستِ دادن نداشت، فقط گرفتن را بلد بود..
آخ که اگر یه روز آن دوست مسلمانِ دانیال را ببینم،
زبانش را از دهانش بیرون میکشم
تا دیگر از مهربانی هایِ خدایش دروغ نبافد..
ناگهان پالتویی روی شانه ام نشست و،
شال و کلاهی بر سر و گردنم.. باز هم عثمان.
راستی، این مسلمانِ دیوانه؛
دلش را به چیزه خدایش خوش کرده بود؟
خانه ای که بر سرش خراب کرد؟
عروسی که داغش را به دلش گذاشت؟
یا خواهری که شیرین زبانیش را به کامش زهر کرد؟
اصلا این خدا، خانه اش کجاست؟
در سکوت کنارم ایستاد. شاید یک ساعت؛
و شاید خیلی بیشتر. بالاخره او هم رفت بی هیچ حرفی..
آسمان غروب را فریاد میزد.
و دستی که یک لیوان قهوه را در مقابلم گرفت
(بخور سارا.. حاضرم شرط بندم صبحونه ام نخوردی..).
نمی خواستمش، من فقط گرسنه یِ یک دلِ سیر،
آغوشِ دانیال بودم.
تکیه داده به نرده ها روی زمین نشستم. عثمان هم..
( دختر لجبازی نکن.. صورتت از چشمای این آلمانیا بی روحتر شده.. بخور یه کم گرم شی..
الانه که از حال بری.. اونوقت من تضمین نمیکنم،
که اینجا ولت نکنم و تا خونه تون ببرمت..)
عثمان این همه روحیه را از کدام فروشگاه میخرید؟؟
لیوان کاغذی را جایی نزدیک پایم گذاشت.
(خیلی کله شقی.. عین هانیه..)
هانیه اش پر از آه بود.. و جمع شده در خود،
با آرامترین صوت ممکن گفت (چقدر دلم براش تنگ شده). نمیدانستم وضع کداممان بهتر است؟
من که خبر مرگ دانیال را شنیده بودم
یا بی خبری عثمان از مرگ و زندگی هانیه؟؟
(سارا.. یادته چند ماه پیش گفتم
که اون دانیال مهربون و تو قلبت دفن کن؟
باور کن برادرت وقتی وارد اون گروه شد مُرد..
همونطور که خواهر کوچولوی من مُرد..
حرفای صوفی رو شنیدی؟
اینا فقط یه گوشه از خاطراتش بود..
صوفی حرفای زیادی داره واسه گفتن که باید بشنوی..
از دانیال، از تبدیل شدنش به ماشینِ آدم کشی..
به نظرت چیزایی که شنیدی،
اصلا شبیه برادر شوخ و پرمحبتی بود که میشناختی؟
سارا واقع بین باش..
حقیقت صوفیِ و شوهری که زنده زنده دفنش کرد.. )
مکث کرد، طولانی ( سارا، دانیال زندست..
#ادامہ_دارد...
نویسنده متن 👆 زهرا بلنددوست
#مدافع_بانو_زینب_سلام_الله_علیها
╲\╭┓
╭❤️🍃
┗╯\╲
@taranom_ehsas
#به_وقت_رمان
مولای همـه عالم پوشیده کفن امشب
تابوت علی باشد بر دوش حسن امشب
خاک غربت به فرق مسلمین است
شب قتـل امیـرالمـؤمنین است
#شهادت_امام_علی(ع)🥀
#تسلیت_باد🥀
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
⚫️ اعمال مخصوص شب ۲۱ ماه رمضان
🔵 به غیر از اعمال مشترکه شب های قدر اعمال مختصه این شب به قرار زیر است :
1⃣ نماز شب بیست و یکم ماه رمضان؛ در شب بیست و یکم ماه رمضان خواندن نمازی هشت رکعتی به گونهای که پس از سوره حمد، هر سوره دلخواهی خوانده شود، مورد سفارش قرار گرفته است.
2⃣ لعن بر قاتل امیرالمومنین علی(ع): گفتن ۱۰۰ بار ذکر «اللهم العن قتلة امیرالمومنین» و زیارت امیرالمومنین(ع) توصیه شده است.
3⃣ توصیه شده تا دعای زیر خوانده شود:
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اقْسِمْ لِی حِلْما یَسُدُّ عَنِّی بَابَ الْجَهْلِ وَ هُدًی تَمُنُّ بِهِ عَلَیَّ مِنْ کُلِّ ضَلالَةٍ وَ غِنًی تَسُدُّ بِهِ عَنِّی بَابَ کُلِّ فَقْرٍ وَ قُوَّةً تَرُدُّ بِهَا عَنِّی کُلَّ ضَعْفٍ وَ عِزّاً تُکْرِمُنِی بِهِ عَنْ کُلِّ ذُلٍّ وَ رِفْعَةً تَرْفَعُنِی بِهَا عَنْ کُلِّ ضَعَةٍ وَ أَمْناً تَرُدُّ بِهِ عَنِّی کُلَّ خَوْفٍ وَ عَافِیَةً تَسْتُرُنِی بِهَا عَنْ کُلِّ بَلاءٍ وَ عِلْما تَفْتَحُ لِی بِهِ کُلَّ یَقِینٍ وَ یَقِینا تُذْهِبُ بِهِ عَنِّی کُلَّ شَکٍّ وَ دُعَاءً تَبْسُطُ لِی بِهِ الْإِجَابَةَ فِی هَذِهِ اللَّیْلَةِ وَ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ السَّاعَةِ السَّاعَةِ السَّاعَةِ یَا کَرِیمُ وَ خَوْفا تَنْشُرُ [تُیَسِّرُ] لِی بِهِ کُلَّ رَحْمَةٍ وَ عِصْمَةً تَحُولُ بِهَا بَیْنِی وَ بَیْنَ الذُّنُوبِ حَتَّی أُفْلِحَ بِهَا عِنْدَ الْمَعْصُومِینَ عِنْدَکَ بِرَحْمَتِکَ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ؛
4⃣ غسل کردن؛ گفته شده است که در هر شب از شبهای این دهه غسل مستحب است.
روایت شده است که حضرت رسول(ص) در هر شب این دهه غسل میکرد و اعتکاف در این دهه مستحب است و فضیلت بسیار دارد و أفضل اوقات اعتکاف است که روایت شده که مقابل دو حجّ و دو عمره است: «وَ کانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ الِهِ: اِذا کانَ الْعَشْرُ الْأَواخِرَ، اعْتَکَفَ فِی الْمَسْجِدِ، وَضُرِبَتْ لَهُ قُبَّةٌ مِنْ شَعْرٍ، وَشَمَّرَ الْمیزَرَ، وَطَوی فِراشَهُ؛ رسم رسول خدا صلی اللّه علیه و آله چنان بود که چون دهه آخر ماه رمضان میشد در مسجد معتکف میشد و چادری معین برایش میزدند و کمر را محکم میبست و بستر خواب را جمع میکرد.
5⃣ دعایی که در «مصباح المتهجّد» و «کافی» نقل شده است که در شب بیست و یکم خوانده میشود:
یا مُولِجَ اللَّیْلِ فِی النَّهارِ، وَمُولِجَ النَّهارِ فِی اللَّیْلِ، وَمُخْرِجَ الْحَیِّ مِنَ......( رجوع به مفاتیح الجنان)
6⃣ صلوات فرستادن؛ به فرموده «شیخ مفید»، در این شب صلوات بسیار فرستید و بر ظالمان و غاصبان حقوق آل محمّد صلی الله علیه وآله و همچنین بر قاتل امیرمؤمنان علیهالسلام بسیار لعن فرستید و برای خویش و پدر و مادرش و سایر مؤمنان دعا کنید.
7⃣ دعا برای وجود مبارک امام زمان(ع) و فرج آن حضرت، یکی دیگر از اعمال این شب است.
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
دوستان
هر فراز از دعای جوشن کبیر دومین شب قدر رو به نیابت از یک شهید بخونید لذت و صفای بیشتری داره.
اینم اسم شهدایی که جمع آوری شده...
۱_شهید بهروز مرکزی مقدم
۲_محمد شهبازی
۳_سیده فاطمه موسوی
۴_اسماعیل سریشی
۵_حمید شیرزادی
۶_اکبر بهرامی
۷_رضا دشت آرا
۸_ناصر بهرامی
۹_محسن عقیقی کریمپور
۱۰_جواد سیاوشی
۱۱_مهدی بلاغی
۱۲_مهدی زینالدین
۱۳_جعفر چرچی
۱۴_محسن فخری زاده
۱۵_محمود کاوه
۱۶_ابراهیم هادی
۱۷_ نوید صفری
۱۸_سید احمد پلارک
۱۹_سید میلاد مصطفوی
۲۰_مهدی باکری
۲۱_نادر عبادی نیا
۲۲_سید مصطفی الحسینی
۲۳_حمید باکری
۲۴_محمدحسین بشیری
۲۵_عبدالحسین برونسی
۲۶_سید جواد موسوی
۲۷_حسین غلامی محب
۲۸_سید مجتبی علمدار
۲۹_محمد غفاری
۳۰_احمد خلیلی فرد
۳۱_حاج ستار ابراهیمی
۳۲_علیرضا شمسی پور
۳۳_محسن قطاسلو
۳۴_حسن ترک
۳۵_آرمان علیوردی
۳۶_حسین فروتن
۳۷_حاتم ترک
۳۸_حسین اجاقی زنوز
۳۹_حسین آذرکشی
۴۰_حبیب الله حسین پناهی
۴۱_محسن رضایی
۴۲_شهید کرمی
۴۳_علی چیت سازیان
۴۴_علیاصغر بیگلو
۴۵_شهید نجاری
۴۶_محسن حججی
۴۷_روح الله عجمیان
۴۸_حسین احمدی
۴۹_علی نظری
۵۰_دانیال رضازاده
۵۱_محمودرضا بیضایی
۵۲_حاج حسین همدانی
۵۳_حسین زینال زاده
۵۴_شهید مقصودی
۵۵_شهید گمنام
۵۶_مهدی اثنی عشری
۵۷_محسن میرزایی
۵۸_محمدرضا الوانی🌙
۵۹_حسن یوسفی
۶۰_مهدی قره باغی
۶۱_مجید صانعی
۶۲_حسین مختارزاده
۶۳_شعبان قره باغی
۶۴_محمود فخیمی
۶۵_صمد شهبازی
۶۶_محمد علی وزینی
۶۷_ابراهیم زارعی
۶۸_اروجعلی شکری
۶۹_یحیی عقیل پور
۷۰_سعید ثمری
۷۱_روحالله قربانی
۷۲_علیرضا حسین زاده
۷۳_مهدی رجب بیگی
۷۴_محسن وزوایی
۷۵_کاظم اخوان
۷۶_حسن صوفی
۷۷_شهید مصباحی
۷۸_عبدالحمید دیالمه
۷۹_شهید خدابنده لو
۸۰_محمد حسین سیبویه
۸۱_محمدرضا تورجی زاده
۸۲_سید روحالله عمادی
۸۳_مجتبی سرایی
۸۴_محمد پیری
۸۵_هادی شعبانی
۸۶_محمود قیاسوند
۸۷_شهید نادری ادبی
۸۸_حسین معزغلامی🌙
۸۹_محمدرضا دهقان
۹۰_مصطفی صدرزاده
۹۱_محمود صابری
۹۲_احمدعلی نیری
۹۳_مهدی صفدری
۹۴_حاج عباس پورش همدانی
۹۵_حسین غفوری آسا
۹۶_علیرضا توسلی
۹۷_رضا سنجرانی
۹۸_حسین هریری
۹۹_صادق عدالت اکبری
۱۰۰_جاوید دانشگری
10.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 #کلیپ «قدر صاحب الزمان»
👤 استاد #رائفی_پور
🌙 #شب_قدر تمام مقدرات بر امام زمان عرضه میشه، او به همه میبخشه...
حتما ببینید 👆
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج💚
گروه منتظران نور👇
https://eitaa.com/joinchat/3263234246C7611408153
🍁لطفِ خدا🍁
مولای همـه عالم پوشیده کفن امشب تابوت علی باشد بر دوش حسن امشب خاک غربت به فرق مسلمین است شب قتـ
من بمیرم باز هم وضع سرت بدتر شده
ذکر لبهای من و ایتام #وا_حیدر شده
جان من اینقدر، از رفتن نگو رحمی بکن
اینقدَر با من نگو که لحظه ی آخر شده
باء بسم الله قـرآنم، کمی دیگر بمان
ماندنت کوتاه، مثل سوره ی #کوثر شده
زانویت لرزید، از بس که دچار ضعف شد
پیکرت ظرف دو روزه این همه لاغر شده
نیشخند قاتلت بدجور قلبم را شکست
ناله ی امن یجیب من دگر مضطر شده
من نمیدانم چه بر شمشیر زد آن نانجیب
هرچه که بوده برای حال و روزت شر شده
ظاهرا شمشیر، اما در حقیقت قاتلت...
غصه ی خون، لخته ای بر روی میخ در شده
مثل این سیسال، داری روضهخوانی میکنی
مثل این سی سال، چشمت ابریِ مادر شده
اینقدر این سالها از داغ مادر گفته ای...
که تمام روضه ها را دخترت از بَـر شده
بگذریم از ماتم مـادر، بخوان از داغ من
پس بخوان از ماجرای یک گل پرپر شده
باز داری غصه ی ناموس خود را میخوری
فکر و ذکرت کـربلا و غارت معجر شده😭
#یاامیرالمؤمنین
نام زیبا کم نداری، مرتضی، حیدر، علی
بندگانت، #حضرت_مولا صدایت میکنند
#صلیاللهعليڪیـاعــلیبنابیطالب
🥀به یادشهیدمدافعحرم نصرالله كيادربندسری
#اللّهُمَّصَلِّعَليمُحَمَّدوَآلِمُحَمَّدوَعَجِّلفَرَجَهُـم
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
*🕊🌷نام شهید : سید احمد
🌷نام خانوادگی شهید : پلارک
🌷تاریخ تولد :1344/02/07
🌷محل تولد : تهران
🌷تاریخ شهادت : 1366/01/22🩸🕊
🌷محل شهادت : شلمچه ،عملیات والفجر ۸
🌷وضعیت تاهل : مجرد
🌷محل مزار شهید : گلزار شهدای بهشت زهرا سلام الله علیها
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
*#اطلاع_نگاشت
#زندگینامه
#شهید_سید_احمد_پلارک
در شش سالگی پدر را از دست داد و چون تک پسر خانواده بود علاوه بر تحصیل، بار مسئولیت خانواده نیز بر عهده او افتاد و تن به کار داد و توانست خواهرانش را در ازدواج یاری دهد.👌🏻
او در خیابان ایران میدان شهدا و در محلهای مذهبی زندگی میکرد. مسجد حاج آقا ضیاء آبادی "علی بن موسی الرضا علیه السلام" مأمن همیشگیاش بود. وی دائماً به منطقه میرفت. او فرمانده آر پیچیزنهای گردان عمار در لشکر 27 حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم بود.
در یکی از پایگاه های زمان جنگ، به عنوان یک سرباز معمولی کار میکرد. او همیشه مشغول نظافت توالت های پایگاه بود و همیشه بوی بدی بدنش را فرا می گرفت. در یک حمله هوایی در حال نظافت بود که موشکی به آنجا برخورد میکند و او شهید و در زیر آوار مدفون میشود.😣
بعد از بمب باران، هنگامی که امداد گران در حال جمع آوری 🩸زخمی ها و🌷 شهیدان بودند، متوجه میشوند که بوی شدید گلابی از زیر آوار می آید. وقتی آوار را کنار میزدند با پیکر پاک این شهید روبرو میشوند که غرق در بوی گلاب بود. هنگامی که پیکر آن شهید را در بهشت زهرا تهران، در قطعه 26 به خاک میسپارند، همیشه بوی گلاب تا چند متر اطراف مزار این شهید احساس میشود و نیز سنگ قبر این شهید همیشه نمناک میباشد بهطوری که اگر سنگ قبر شهید پلارک را خشک کنید، از آن طرف سنگ از گلاب مرطوب می شود..🥹
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh