🔴 دعا براي ظهور #امام_زمان در شب جمعه
🔵 شيخ ابو جعفر طوسي در کتاب «مختصر المصباح» وقتي وظايف شب جمعه را نقل ميکند ميفرمايد : صد مرتبه يا هر اندازه که ميتواني اين گونه بر پيغمبر صلي الله عليه وآله وسلم صلوات ميفرستي :
🌕 أَللَّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ ، وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ ، وَأَهْلِکْ عَدُوَّهُمْ ، مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ ، مِنَ الْأَوَّلينَ وَالْآخِرينَ
🔺خداوندا بر محمّد و آل محمّد درود فرست و فرج ايشان را تعجيل فرما و دشمنان آنان را از جنّ و انس از اوّلين و آخرين هلاک گردان.
📚 مکيال المکارم ج ۲ ص ۳۱
#شب_جمعه
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
شنیده بود که اینبار باز دعوت نیست
کشید از ته دل آه و گفت: قسمت نیست
بیا به داد دل تنگ ما برس ای عشق!
اگر که حوصله داری، اگر که زحمت نیست
غمی است در دل جامانده های کربوبلا
که هرچه هست، یقین دارم از حسادت نیست
میان ما که نرفتیم و رفتهها، شاید
تفاوتیست در آغاز و در نهایت نیست
همیشه آنکه نرفته است، بیقرارتر است
همیشه آنکه نرفته است، کمسعادت نیست
و آن کسی که در این راه اهل دل باشد
مدام اهل گله کردن و شکایت نیست
خودش نرفت و دلش را پیاده راهی کرد
نباید اینهمه دلدل کند که فرصت نیست
#جاماندگان
#کربلا
اللهم عجل لولیک الفرج و العافیه والنصر 🤲
▪️کانال ایتا👇🏻
[ موکب حضرت علیاصغر علیهالسّلام ]
https://eitaa.com/joinchat/2588016983C772dad9e8a
🔴 اگر فضیلت اش را میدانستند جان می سپردند
🔵 امام صادق عليهالسلام فرمودند :
🟡 لو يَعلَمُ الناسُ ما فيزيارةِ الحسين عليهالسلام مِنَ الفَضلِ لَماتُوا شَوقاً وَ تَقَطَّعَتْ اَنفُسهُم عليهِ حَسَراتٍ.
🟢 اگر مردم فضیلت و عظمت زیارت امام حسین (علیه السّلام ) را میدانستند از شدت شوق و عشق به آن، جان میسپردند و از سوز و حسرت فراقش قالب تهی مینمودند.
📚 بحارالانوار ج ١٠١، ص ١٨
#اربعین
#شب_جمعه
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
🔴 جمعه های انتظار
🔹 شب و روز جمعه،، آینه و نتیجه ی اعمال یک هفته ی منتظر امام زمان ارواحنافداست
🔹 اگر در طول هفته برای فرج و رضایت امام زمان ارواحنافداه تلاش و دعا کرده است..
شب و روز جمعه اش با دیگران فرق می کند.
🌹لذت مناجات و سخن گفتن با امام و نزدیک دیدن ظهور، اشک و ناله ی فراق
ثمره ی یک هفته زندگی منتظرانه است.
🔹 روز جمعه،، جلوه ای از ظهور برای منتظران واقعیست. که به میزان حضورشان در میدان عمل بهرمند از دوران ظهور میشوند
🔹 روز جمعه برای منتظر، نه روز تعطیل و سرگرمی، بلکه روز اوج تلاش و اعلام آمادگیست
🔹 روز جمعه روز حسابرسی دقیق نسبت به اعمال هفته ی گذشته. و تجدید عهد و میثاق با حجت خدا برای هفته ی آینده است.
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بہ نام خداوند بخشنده مهربان
ڪزو ماندگار این زمین و زمان
ڪہ با نام او راست گشت آسمان
ڪہ با عشق او شدجهان بیڪران
بہ نام جهان بخش پاڪ آفرین
بہ راهش بود مردم راستین
❣الهے بہ امید تو❣
#بِسْــــــمِاللَّهِالرَّحْمَـنِالرَّحِيــم
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
اولین سلام صبحگاهی،
تقدیم به ساحت قدسے قطب عالم امکان
حضرت صاحب الزمان(عج) ...
❤السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ
یا اباصالحَ المهدی
یا خلیفةَالرَّحمن
و یا شریکَ القران
ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ
سیِّدی و مَولای
ْ الاَمان الاَمان
أللَّهُمَ عَجلْ لِوَلِیکْ ألْفَرَج بحق زینب کبری(س)
به قصد زيارت ارباب بی کفن :
❤السلام عليك يا اباعبدالله
و علي الارواح التي حلت بفنائك
عليك مني سلام الله أبدا
ما بقيت و بقي الليل و النهار
و لا جعله الله آخر العهد مني لزيارتكم
السَّلامُ عَلي الحُسٓين و
عٓلي عٓلي اِبن الحُسَين و
عَلي اولاد الحُسَين وَ
علَي اصحابِ الحُسَين.
أللهم ارزقنا زیارت الحسین (ع)
اللهم ارزقنا شفاعة الحسین (ع)
❤السلامُ عَلَیک یا امام الرئوف یا ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ المُرتضی
✨ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ✨
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِزینَب
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
هرگزازیادنبردممنِمدهوشتورا
تونهآنیکهتوانکردفراموشتورا♥️
#صلیاللهعليڪیـاابــاعـــبدالله
#صبحتون_حسینی🌺🍃
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
غمی به وسعت عالم نشسته بر جانش
تمام ناحیه خیس از دو چشم گریانش
شبیه ابر بهاری هوای ناحیه را
پر از ترنم غم کرده اشک سوزانش
سلام کرد به جدّش، سلامی از سر صدق
سلام آن که کند جان فدای جانانش
سلام کرد بر آن گونههای خاکآلود
بر آن تنی که نمودند نیزه بارانش
سلام کرد بر آن بوسهگاه نورانی
سلام آن که کند جان خویش قربانش
سلام آن که دلش زخمی مصیبتهاست
سلام آن که اگر بود کربلا، جانش
میان طف، سپر نیزه و سنان میکرد
و میسپرد به شمشیرها گریبانش...
سلام آن که اگر نینوا حضور نداشت
علیالدوام شده ناله ی فراوانش
سلام آن که سرازیر میشود هر روز
به جای اشک روان، سیل خون ز چشمانش
#حـسین_جـان💔
سـلام مـیدهم از بـام خانـه سمت حـرم
چـه میشود که بیایم منم قدم بـه قدم
یک اربعین طلبیدن برای تو سهل است
حرم نرفته بمیرم برای من سخت است
#منتقم_خون_اباعبدالله
🥀 به یاد شهیدمدافعحرم بهمن قنبری
#اللّهُمَّصَلِّعَليمُحَمَّدوَآلِمُحَمَّدوَعَجِّلفَرَجَهُـم
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
آن دم که حــــق جمله عالـــــــم آفریـد
صدایی از حـق برگوش عـرشیان رسید
گفت حـــق این ذکــــر را دائم بگوئید
صلوات بر محمد و آل محمد شد پدید
شروع هفته تون را معطر کنید🌸
نفستون رو خوشبو کنید🌸🍃
به ذکر صلوات بر محمد وآل محمد
برای امروزتون برکتی عظیم 🌸🍃
ومعجزه هایی بی بدیل آرزومندم🤲
#اللّهُمَّصَلِّعَليمُحَمَّدوَآلِمُحَمَّدوَعَجِّلفَرَجَهُــم
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
🔴 فضیلت زائر پیاده قبر امام حسین(ع)
🔵 امام صادق علیه السلام فرمودند :
🟢 هر کس پیاده به نزد قبر حسین علیه السلام بیاید، خداوند برای هر قدمش هزار حسنه می نویسد و هزار زشتکاری را از او می زداید و او را هزار درجه بالا می برد.
#اربعین
#اربعین_مهدوی
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
انجام کارهای خیر، توفیقی است از طرف خدا
پس خوشحالی باید بابت این توفیق باشد
نه اینکه خوشحال شویم ک #من کار خیر کردم
خشنود شدن بابت اینکه خدا این توفیق را نصیب من کرد تا بتوانم دل بنده ای را شاد کنم
خوب است
اما ذوق کردن برای کار خیری ک کردیم خوب نیست.
همچنین تعریف کردن برای دیگران هم ،
درصورتیکه آنها هم تشویق به کار خیر شوند خوب است،
اما درغیراینصورت جار زدن کارخیری ک کرده ایم هیچ خاصیتی ندارد.
#حواسمون_باشه
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 «عند قبر الحسین» در مواقع ازدحام در کربلا کجاست؟
🔹انتشار بیانات کمتر شنیده شده آیت الله بهجت در این زمینه به مناسبت راهپیمایی میلیونی اربعین
#اربعین
#اربعین_مهدوی
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
#یا_زینب_ڪبرے_س🥀
عرش را ساخٺ خدا با دَمِ مولا و سپس
سر در نُہ فلڪش نام تو را زد #زینب
الف قامٺ صبر اسٺ زصبرٺ قائم
الف قامٺ غم را تو شدے مَد #زینب
#یا_جبل_الصبر🥀
#۴_روز تا #اربعین
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
🔴 دعا برای طلب حاجت در حرم امام حسین(ع)
🔵 در کتاب «عدّة الداعی» از امام صادق (علیهالسلام) روایت شده است: که حضرت فرمودند:
🌕 هرکه حاجتی به درگاه خدا برای او باشد، نزد سر امام حسین(علیهالسلام) بایستد و بگوید:
يَا أَبا عَبْدِ اللّٰهِ، أَشْهَدُ أَنَّكَ تَشْهَدُ مَقَامِي، وَتَسْمَعُ كَلامِي، وَأَنَّكَ حَيٌّ عِنْدَ رَبِّكَ تُرْزَقُ، فَاسْأَلْ رَبَّكَ وَرَبِّي فِي قَضَاءِ حَوَائِجِي.
ای ابا عبدالله گواهی میدهم که جای مرا مینگری و سخنم را میشنوی و تو نزد پروردگارت زندهای و روزی داده میشوی، از پروردگارت و پروردگارم، برآورده شدن حاجاتم را بخواه.
انشاءالله تعالی حاجت او برآورده میشود.
📚 مفاتیح الجنان اعمال حرم امام حسین(ع)
#به_وقت_نیاز
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کربلا نرفتی؟
مادر سهم بچه نیومده رو کنار میزاره...
بیشتر از سهمشم کنار میزاره ...
#اللهم_الرزقنا_ڪربلا 🏴
#بطلب_آقا
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
.
❌مواظب دزدان مسیر #اربعین و #دین باشید❌
♨️ آشنایی با مدعیان دروغین و اثبات کذب آنها
#حواسمون_باشه
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
🌷🕊🕊🌷🇮🇷🌷🕊🕊🌷
💚رمان عاشقانه، جذاب، آموزنده و شهدایی
🤍#از_روزی_که_رفتی
❤️ قسمت ۲۵ و ۲۶
نگاهش که خیره چشمانش شده بود چقدر محکم و پر از اعتماد به نفس بود. چرا در مقابل صدرا میشکست؟چقدر رهای آن مرکز را دوست داشت...
مقابل در خانه ایستاد.
رها در خواب بود. ماشین را خاموش کرد و سرش را تکیه داد به پشت صندلی و چشمانش را بست. دلش آرامش میخواست.
دقایقی بیشتر نگذشته بود که رها از خواب بیدار شد:
_وای خوابم برد؟ ببخشید!
صدرا چشمهایش را باز کرد و با لبخند پر دردی گفت:
_اشکال نداره؛ شب مهمون داریم. احسان بهانه تو میگیره. دلش میخواد با تو غذا بخوره؛ شیدا و امیر رو کلافه کرده. زنگ زدن که شام میان اینجا؛ البته احسان دستور داده گفته به رهایی بگو من دلم کیک شکلاتی با شیرکاکائو میخواد. شام هم زرشک پلو میخوام دستپخت خودت!
رها لبخندی زد به یاد احسان کوچکش! دلش برای کودکی که تنها بود میلرزید...رها تنهایی را خوب میفهمید.
صدرا به لبخند رها نگاه کرد.
چه ساده این دختر شاد میشود؛ چه ساده
میگذرد از حرفهای او. چه ساده به خوشیهای کوچک عمیق لبخند میزند. این دختر کیست؟ چرا با همهی اطرافیانش فرق دارد؟
_باشه. برای شام دستور دیگهای هم هست؟
صدرا فکر کرد :
"هم میتوانم غذایی بخواهم و او لبخند بزند؟ یا کارهایش برای من اجبار تلخ است؟"
_دلم از اون کشک بادمجونهات میخواد. اون شب خیلی کم بهم رسید، میتونی؟
+بله آقا!
رها نمیدانست این کشک بادمجان چیست که این خاندان علاقهی شدیدی به آن دارند؟
کارهای این خانه فراتر از توانش بود.
در خانه پدریاش، مادر بود و او کمک حال مادرش بود، حالا چقدر خوب حال مادرش را درک میکرد.
پدری که برای عذاب آنها هر شب مهمانی میگرفت. پدری که از خستگی و شکستگی همسرش لذت میبرد. پدری که تنها یک فرزند داشت، رامین!
_رهایی! رهایی! کجایی؟
احسان خود را در آشپزخانه انداخت:
_سلام رهایی! دلم برات تنگ شده بود.
رها را بغل کرد. رها او را در آغوش کشید و بوسید.
+چطوری مرد کوچولو؟
_حالا که اینجائم خوبم؛ کاش میشد هر روز پیش تو باشم.
××رها روزا خونه نیست، وگرنه میگفتم بیای اینجا، رها پذیرایی نمیکنی؟
رها احسان را روی زمین گذاشت و وسایل پذیرایی را آماده کرد. سینی چای به همراه شیر شکلات احسان و کیک سفارشی مرد کوچکش!
ظرف میوه هم آماده بود برای بعد از شام. پاهایش توان تحمل وزنش را نداشتند. سینی در دستش میلرزید.
صدرا سینی را از او گرفت:
_حالت خوبه؟
+بله آقا خوبم.
_تو کیک رو بیار، همونجا بشین به احسان برس.
+اما آقا... مادرتون هستن، ناراحت میشن.
_گفتم بیا! درضمن سرتو بالا بگیر حرف بزن؛ ما اونقدرا هم ترسناک نیستیم.
×نخیرم! رهایی سرت پایین باشه که منو ببینی!
رها لبخند زد به پسرک. او را در آغوش کشید و همراه کیک به سمت پذیرایی رفت.
_چرا احسان رو بغل کردی، برات سنگینه!
به سختی راه میرفت؛ اما به این تکیهگاه نیاز داشت. بودن احسان باعث میشد محکم باشد.
سلام کرد و از همه پذیرایی کرد.
سپس در گوشهای از نشیمن با احسان
سرگرم شد. او از مهدکودکش میگفت و رها به کودکان مرکز کودکان توانبخشی فکر میکرد.
ندیدن آنها درد داشت...
میتوانست از سایه بخواهد کارش را در آنجا ادامه دهد؛ اما بیشتر از نیاز آنها به خود،
خودش به بودن آنها نیاز داشت.
_رهایی گوش میدی چی میگم؟
+بله آقا گوش میدم. شما به غرغرات ادامه بده!
_نمیشه تو بمونی خونه من بیام پیشت؟
+نه عزیزم؛ میرم سرکار، اما بعدازظهرا خواستی بیا!
_خب به بابا میگم پول مهدکودک رو بده به تو! باشه؟
رها به کودکانههای او لبخند زد:
_اگه تونستم بهت میگم، باشه؟
احسان از روی پای رها پایین پرید و به سمت پدرش دوید:
_بابا... بابا...بابا...
شیدا: _آروم باش احسان؛ یه بار خطاب کردن کافیه، لازم نیست تکرار کنی!
امیر: _حالا چی شده که هیجانزده شدی؟
احسان: _به عمو بگو نذاره رهایی بره سرکار تا من بیام پیشش! پول مهدکودک رو هم بدیم به رهایی.
شیدا چینی به بینیاش انداخت و ابرو در هم کشید:
_البته منم هنوز قبول نکردم؛ بچهی من زیر دست بهترین مربیها داره آموزش میبینه؛ در ثانی، پولی که ما برای مهد احسان میدیم چند برابر حقوق اونه!
رها سر به زیر انداخت و سکوت کرد.
حرفی نزده بود که اینگونه تحقیر شده بود. صدرا به مادرش نگاه کرد که سکوت کرده و فقط نگاه میکرد. حق رها نبود این تحقیر شدنها، حق رها این رفتار نبود!
صدرا: _از رها متخصصتر؟ بعید میدونم.در ضمن پولی که برای یکسال مهد احسان میدی حقوق یک ماه رهاست.
امیر: _مگه چکارهست؟
صدرا حالت بیتفاوتی به خود گرفت:
_دکتره!
شیدا پوزخندی زد. امیر ابرو بالا انداخت.نگاه محبوبه خانم به سمت رها کشیده شد.
صدرا: _شوخی نکردم...
💚ادامه دارد.....
🤍 نویسنده؛ سَنیه منصوری
#به_وقت_رمان
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
🌷🕊🕊🌷🇮🇷🌷🕊🕊🌷
💚رمان عاشقانه، جذاب، آموزنده و شهدایی
🤍#از_روزی_که_رفتی
❤️ قسمت ۲۷ و ۲۸
صدرا: _شوخی نکردم؛ تو کلینیک صدر کار میکنه! تو هم اونجا میرفتی نه شیدا؟
شیدا ابرو در هم کشید و رو برگرداند.
چند روزی گذشته بود ،
و این روزها شرایط بهتر شده بود. دلش هوای آیه را داشت... روز سردی بود و دلش گرمای صدای آیه را میخواست. تلفن
را برداشت و تماس گرفت:
+سلام رها!
_سلام مادر خانومی، چه خبرا؟ یادی از ما نمیکنی؟
+من امروز اومدم تهران.
_واقعا؟ آقاتون برگشتن که قدم به تهران گذاشتی؟ الان کجایی؟
آیه صدایش لرزید:
+خونهام.
لرزش صدای آیه باعث شد اندکی تامل کند:
+چیزی شده آیه؟ مشکلی پیش اومده؟
_مشکل؟! نه... فقط به آرزوش رسید؛شهید شد، دیروز شهید شد!
جان از تن رها رفت....
خوب میدانست آیه بدون او هیچ میشود.آیه جان از تنش رفته! آیه جانِ رها بود.
_میام پیشت آیه.
تماس را قطع کرد.
تازه از کلینیک آمده بود و کارهای خانه را تمام کرده بود. میدانست صدرا در اتاقش است... در زد.
_بفرمایید.
رها سراسیمه مقابلش ظاهر شد.
چهرهی وحشتزده رها، صدرا را روی تخت نشاند و نگران پرسید:
_چی شده؟
+من باید برم؛ الان باید برم.
صدرا گیج پرسید:
_بری؟! کجا بری؟
+پیش آیه، باید برم!
صدرا برخاست:
_اتفاقی افتاده؟
+شوهرش... شوهرش شهید شده؛ باید برم پیشش! آیه تنهاست. آیه دق میکنه... آیه میمیره؛ باید برم پیشش!
_آیه همون همکارته که میگفتی؟
+آیه دلیل اینجا بودن منه، آیه دلیل و هدف زندگی منه!
_باشه! لباس بپوش میرسونمت. توی راه برام تعریف کن جریان چیه.
رها نگاهی به لباسهای سیاهش انداخت. اشکهایش را با پشت دست پس زد.چادرش را سر کشید و از اتاق خارج شد.
صدرا هنوز هم مشکی میپوشید. آدرس خانهی آیه را که داد، صدرا گفت:
_خب جریان چیه؟
+شوهر آیه رفته بود سوریه، تا حالا چندبار رفته بود. دیروز خبر دادن شهید شده... آیه برگشته. مادرش چند سال پیش از دنیا رفت؛ الان
تنهاست، باید کنارش باشم... اون حاملهست. این شرایط برای خودش و بچهش خیلی خطرناکه! مهمتر از اینا تمام وجود آیه همسرش بود. دیوونهوار عاشق هم بودن... آیه بعد از رفتن اون تموم میشه! من باید کنار آیه باشم. آیه منو از نیستی به هستی رسوند. همدم روزای سخت زندگیم اون بود. حالا من باید براش باشم!
صدرا خودش را به خاطر آورد...
تنها بود. دوستانش برنامه اسکی داشتند. و با یک عذرخواهی و تسلیت رفتند. خوش به حال آیه، خوش به حال رها...
**************************
رها گفت میآید.
آیه خوب میدانست که رفت و آمد خارج از برنامه در برنامهی رها کار سختی است؛ اما رها خیلی مطمئن گفت میآید، کاش بیاید! دلش خواهرانه میخواست،
دلش شانهای برای گریه میخواست، دلش حرف زدن میخواست، محرم اسرار میخواست...مردش نبود و این نبودن نابودش میکرد..مردش رفته بود و این رفت، رفتن جان از تن بود؛
کاش رها زودتر بیاید!
بیاید تا آیه بگوید کودکش دو روز است تکان نخورده است، بیاید تا آیه بگوید دلش مردش را میخواهد، بیاید تا آیه بگوید زندگیاش سیاه شده است؛ بیاید تا آیه بگوید کودکش پدر میخواهد، بیاید تا آیه بگوید دلش دیدار مردش را میخواهد؛
بیاید تا آیه بگوید...
حاج علی داشت ظرفها را جمع میکرد،
که صدای زنگ خانه بلند شد. رها را خوب میشناخت. در را باز کرد و خوش آمدگویی کرد.
مرد همراه او، خود را معرفی کرد.
_صدرا زند هستم، همسر رها. تسلیت میگم خدمتتون!
حاج علی تشکر کرد و صدرا را به پذیرایی دعوت کرد؛ حاج علی به نامزد رها فکر کرد...
احسان را میشناخت،
پسر خوبی بود؛ اما این همسر برایش عجیب بود. به روی خود نیاورد، زندگی #خصوصی مردم برای خودشان بود.
رها: _سلام حاج آقا، آیه کجاست؟
حاج علی: _تو اتاقشه.
قبل از اینکه رها حرکتی کند، آیه در اتاق را باز کرد و خارج شد. چادر سیاهش هنوز روی سرش بود.
رها خود را به او رساند و در آغوش گرفت.
آیه روی زمین نشست، در آغوش رها گریه کرد.
حاج علی رو چرخاند.
اشک روی صورتش باریدن گرفت... صدرا هم متاثر شده بود. چقدر شبیه معصومه بود!
آیه اشک میریخت و میگفت... رها اشک میریخت و گوش می داد.
_دیدی رفت؟ دیدی تنها شدم؟ مرَدم رفت رها... عشقم رفت... رها من
بدون اون میمیرم! رها، زندگیم بود؛ جونم بود... رها بچهم به دنیا نیومده یتیم شد...آیه مُرد رها! آیه هیچ شد رها! دلم صداشو میخواد!خندههاشو میخواد! بانو گفتناشو میخواد!دلم براش تنگه... دلم برای قهر کردنای دو دقیقهایش تنگه... دلم اخماشو میخواد.. غیرتی شدناشو میخواد... دلم تنگه! دلم داره میترکه! دلم داره میمیره رها!
هقهق میکرد،....
رها محکم در آغوشش داشت. خواهرانه میبوسیدش؛ مادرانه نوازشش میکرد.
صدرا فکر کرد....
💚ادامه دارد.....
🤍 نویسنده؛ سَنیه منصوری
#به_وقت_رمان
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
🔴 احیاگر سنت پیاده روی با ۲۶۰ بار پیاده روی
🔵 پیاده روی به کربلا تا زمان محدث نوری بین طلاب و فضلای حوزه نجف رسم بود، ولی با وارد شدن اولین نوع از اتومبیل ها به منطقه، سفرهای کاروانی متروک گردید
با تاکید مرجع تقلید شیعه آیت الله العظمی سید محمود حسینی شاهرودی بر پیاده روی ، این مسئله رواج بیشتری یافت تا آنجا که از بصره تا کربلا در فصل زیارتی اربعین أباعبدالله کاروان های پیاده شکل گرفت وی عملا حتی در نود سالگی نیز اینگونه زیارت را ترک نکرد
🔺 نقل شده ایشان در طول عمر خویش حدود دویست و شصت بار برای زیارت ابا عبد الله الحسین علیه السلام پیاده از نجف به کربلا سفر کرد.
#اربعین
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
چگونه عبادت کنم_8.mp3
11.12M
#چگونه_عبادت_کنم ؟ 8 🤲🏻
#استادشجاعی👇
♥️⃟🌾༺⃟
۱ـ بدن برزخیِ و ۲ـ روح برزخی ما،
همینجا و توسط خودِ ما ساخته میشوند!
_ اعمال ما؛
تعیینکنندهی ظاهرِ بدن برزخی ما هستند!
_ و معرفت و دارایی باطنی ما، سازندهی روحِ برزخی ما میباشند !
عبادات چگونه میتوانند مؤثر در #برزخ ما باشند؟
#به_وقت_عاشقی
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa