فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
♨️ برافراشتن پرچم تسلیت سالروز رحلت پیامبر اعظم (ص) در حرم مطهر حضرت علی(ع) در نجف اشرف/آستان مقدس علوی
📌 خبر فوری سراسری
@fori_sarasari
♨️ ساره جوانمردی صاحب مدال طلای تپانچهٔ ۱۰ متر زنان پارالمپیک شد.
📌 خبر فوری سراسری
@fori_sarasari
♨️آیتالله نوری همدانی: وفاق باید مطابق با اصول انقلاب باشد
🔹وفاق و همدلی بسیار عالی و ضروری است؛ منتهی باید این وفاق معيار داشته باشد و مطابق با اصول انقلاب اسلامی باشد.
🔹ان شاءالله همۀ نخبگان و دلسوزان به دولت محترم کمک کنند و دولت هم از این فرصت بهرهبرداری کند تا مشکلات حل شود.
✍آنچه ما تا بحال دیدیم این وفاق نه تنها براساس اصول انقلاب اسلامی نبوده بلکه برعکس...
📌 خبر فوری سراسری
@fori_sarasari
♨️ آغاز ثبتنام خودروهای وارداتی برای جانبازان ۵۰ درصد
🔹سامانه یکپارچه از امروز ۱۰ شهریورماه به مدت ۱۰ روز کاری برای جانبازان ۵۰ درصد و بالاتر بازگشایی شد.
📌 خبر فوری سراسری
@fori_sarasari
♨️ ظرفیت بانکها برای پرداخت تسهیلات، بیش از چیزی هست که اعلام شده
رئیس کمیسیون اصل ۹۰ مجلس:
🔹براساس گزارش سازمان بازرسی، بانکها به اسم تسهیلات ازدواج به یکسری از کارمندان خود وام پرداخت کردهاند
🔹من نمیدانم این عدد ۳۱۷ همتی که امروز اعلام کردند که توان بانکها برای پرداخت وام قرضالحسنه است برچه مبنایی بوده است.
🔹براساس گزارشاتی که ما گرفتیم ظرفیت دادن تسهیلات قرضالحسنۀ بانکها بیش از ۵۰۰ همت است.
✍ تصویر بالا نشون میده هر بانک به کارمندان خودش چقدر وام داده
📌 خبر فوری سراسری
@fori_sarasari
.
♨️ اتباع غیرمجاز از خدمات شهری و غیر شهری محروم می شوند.
استاندار تهران :
🔹طرح جمع آوری و ساماندهی اتباع غیرمجاز در سطح استان تهران، امری جدی و بدیهی بوده که باید انجام شود.
🔹اتباع غیرمجاز باید به سرعت کشور را ترک کنند، این افراد از خدمات محروم خواهند بود و هزینهها مترتب بر حوزههای شهری و غیر شهری در محلهایی که اتباع غیر مجاز وجود دارند به طور قطع از آنها اخذ خواهد شد.
🔹حوزه جمع آوری اتباع غیرمجاز و افرادی که ملیت آنها متفاوت است فرقی ندارد که از کجای دنیا آمده اند و زمانی که غیرمجاز باشند طرد میشوند.
🔹بخش عمدهای از این طرح در حال انجام است و روزانه با اقداماتی که توسط فراجا صورت میگیرد و اتباع مجاز و غیر مجاز پالایش میشوند و کسانی که مجاز بودند و تاریخ اسکان آنها پایان یافته، باید به سرعت کشور را ترک کنند یا مجوز جدید برای حضور در کشوراخذ کنند.
📌 خبر فوری سراسری
@fori_sarasari
🔴 عقیم کردن غزه شروع شد .....
‼️کانال 13 اسرائیل :
😈اسرائیل با آتش بس بشردوستانه موقت موافقت کرد تا واکسیناسیون فلج اطفال انجام شود.
😈دفتر نتانیاهو:
‼️این یک آتشبس نیست بلکه اختصاص مکانهای خاص در نوار غزه برای واکسیناسیون است.
#سازمان_صهیونیستی_بهداشت_جهانی
💡@FANUSESHAB
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 پشت پرده هولناک واردات برخی از دارو های شیمیایی
(فرد مذکور یعنی سیامک نمازی به جرم جاسوسی و برخی اتهامات دیگر دستگیر شده است)
✍ قرص های ضد بارداری یاس و یاسمین هنوز هم در دیجی کالا و داروخانه های ایران به فروش میرسد ....
#سازمان_صهیونیستی_بهداشت_جهانی
#کنترل_جمعیت
💡@FANUSESHAB
🔴 با وجود دستگیری جاسوسان و اطلاع از وضعیت قرص های عقیم کننده ، متاسفانه هنوز هم توسط پزشکان و متخصصان زنان و زایمان تجویز میشود و در داروخانه ها موجود است
#سازمان_صهیونیستی_غذا_و_دارو
#کنترل_جمعیت
#عقیم_کننده
💡@FANUSESHAB
♨️ بگوئید ظهـور نزدیک است، تا فرج نزدیک شود...
✅حضرت امام کاظم علیهالسلام فرمودند:
⬅️ «فَلَوْ قِيلَ لَنَا إِنَّ هَذَا اَلْأَمْرَ لاَ يَكُونُ إِلاَّ إِلَى مِائَتَيْ سَنَةٍ أَوْ ثَلاَثِمِائَةِ سَنَةٍ لَقَسَتِ اَلْقُلُوبُ وَ لَرَجَعَ عَامَّةُ اَلنَّاسِ عَنِ اَلْإِسْلاَمِ وَ لَكِنْ قَالُوا مَا أَسْرَعَهُ وَ مَا أَقْرَبَهُ تَأَلُّفاً لِقُلُوبِ اَلنَّاسِ وَ تَقْرِيباً لِلْفَرَجِ
🔺 اگر به ما بگویند این امر #ظهور تحقق نمیپذیرد، مگر بعد از دویست یا سیصد سال و آن را دیر ببینیم دلـــــــــــها دچار سختی و قساوت گردد. بگوئید چه زود است چه نزديک است و بدينگونه دلهای مردم اُنس ميگيرد و آرامش میيابد و فرج نزديک میشود.
📚 بحارالأنوار، ج ۵۲، ص ۱۰۲
#اللھمعجللولیڪالفࢪج
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️چرا در کربلا، بعضیا تونستن بمونن پای امام، و خیلیها نتونستن؟
📌چرا همین الآن، بعضیها رسیدن به همراهی با امام زمان علیهالسلام و ما هنوز نرسیدیم؟
🎙 استاد شجاعی
#امام_زمان
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
📈 کاهش خط فقر مطلق به #کمترین مقدار ۵ سال اخیر در دولت شهید رییسی
🔹 همانطور که در تصویر مشخص است، تعداد جمعیت خط فقر مطلق در سال ۱۳۹۹ به #دومین رکورد منفی ۲۰ سال اخیر میرسد و کار به #دولت_سیزدهم تحویل داده میشود.
🔹 با کمتر از یک سال و نیم از عمر دولت سیزدهم، جمعیت خط فقر مطلق از ۶۵۹ هزار نفر به ۳۴۷ هزار نفر میرسد، یعنی تقریبا نصف!
🔹 یاد آن حرف مقام معظم رهبری افتادم که: (اگر این دولت ادامه پیدا میکرد، بسیاری از مشکلات اقتصادی کشور حل میشد.)
#شهید_خدمت
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌استاد شجاعی
اگر کسی در این دوره از مقام معظم رهبری جدا شود حتماً ساقط میشود
#غربال_آخرالزمان
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
🌸 اسکان شبانه زائران در حرم مطهر امام رضا (علیه السلام)
#خوابیدن_شبانه و #استراحت_روزانه
🔹هر زائر با ارائه کارت شناسایی معتبر می تواند برای مدت ۵ شب در طول سال در محل های تعیین شده اقامت نماید.
🔸تذکر: طرح اسکان شبانه، فقط ویژه زائران با کدملی غیر مشهدی می باشد.
🔹پذیرش اتباع با گذرنامه یا کارت ویژه اتباع، امکان پذیر است.
🛏 محل #ثبت_نام برادران :
بست پایین خیابان (شهید نواب صفوی)، ورودی حر یک (جنب مدرسه عباسقلی خان) مراجعه نمایند. سپس میتوانند به رواق #دارالمرحمه جهت خواب و استراحت رایگان مراجعه نمایند.
🛏 محل ثبت نام #خواهران:
جهت انجام مراحل پذیرش به اتاق ۱۰۵ روبروی باب السلام واقع در بست نواب صفوی مراجعه نمایند. سپس می توانند به #رواق_حضرت_زهرا س جهت خواب و استراحت رایگان مراجعه نمایند.
🛏 ساعات پذیرش
از ساعت ۲۱ انجام می شود اما سه شنبه شب ها و پنجشنبه شب ها بعد از برگزاری مراسم دعا انجام می شود.
🛏 استراحت روزانه در حرم
🔸این امکان برای زائران و مجاوران امکان پذیر است.
🔹برادران: ضلع جنوبی صحن پیامبر اعظم (ص) (سمت قبله)، جنب ایوان ولی عصر، اتاق ۱۰۵
🌹خواهران: بست نواب صفوی، رواق حضرت زهرا (س)
ساعات مراجعه و استراحت:
از ساعت ۱۴ الی ۱۷
⛲️محل #استحمام زائران در حرم:
( شبانه روزی)
در هریک از این سرویس های بهداشتی، تعدادی دوش جهت استحمام زائران در نظر گرفته شده است.
☘سرویس بهداشتی شماره1 واقع در خروجی صحن غدیر.
☘سرویس بهداشتی شماره4 واقع در خروجی صحن کوثر.
☘سرویس بهداشتی شماره5 واقع در صحن امام حسن مجتبی (ع) (ضلع شمالی بست نواب).
☎️ تلفن تماس: 138
🌺🍃لطفا توی تمام گروه ها و کانالها بفرستید شاید به این واسطه زائری نائب الزیاره ما هم بشه
التماس_دعا
🌷🌷🕊🌷🕊🌷🌷
💚رمان تلنگری، عاشقانه، شهدایی، و بر اساس واقعیت
🤍#مثل_یک_مرد
❤️قسمت ۲۱ و ۲۲
بسماللهی گفتم و شروع کردم ورق زدن ...
خیالم راحت بود که امیررضا مواظب بچهها هست نمیدانم چقدر طول کشید تا کتاب را تمام کردم!
خیلی وقت بود یک کتاب را یک جا نخوانده بودم! وقتی در کتاب را بستم تازه متوجه شدم شب شده و امیررضا با بچهها خوابیدن!
روی برگه ای مطلبی نوشتم برای امیررضا و با خیال راحت خوابیدم...
صبح طبق معمول برای نماز بیدار شدم امیررضا زودتر بیدار شده بود نگاهم که به نگاهش افتاد لبخند رضایتمندانهای زد.
حق داشت در نبرد احساس و عقل و اعتقاد اون پیروز شده بود و چقدر راحت میانبر زد برای گرفتن رضایت من!
اما من هم خوشحال بودم...
خوشحال بودم از اینکه تا نفس میکشیم بتوانیم کاری کنیم...
آمدم صبحانه را آماده کنم که گفت:
_نه دیگه امروز نوبت منه آخر ساله میخوام بگم یک سال من توی خونه کار کردم!
میشناختمش این شیرین کاری هایش طبیعی بود...
اما از دیشب هنوز نوشتههای کتاب با من حرف می زد وحرفهای "محمدحسین" توی ذهنم رژه می رفت...
اتفاقاتی که #حاج_قاسم روایت می کرد و هر کدامش راهی را نشان میداد...نگاه شهدا نه تنها با حضور که حتی با روایت خاطراتشان هم راهگشا بود...
مثل همیشه! مثل روز اولی که من رفتم غسالخانه...
صدای زنگ گوشی که بلند شد به سمت در رفتم امیر رضا که تا آن لحظه حرفی از رفتن نزده بود من من کنان گفت:
_سمیه جان پس دیگه اسمم رو بنویسم؟!
بین چارچوب در و چارچوب قلبم گیر کردم اما توانستم رد شوم و گفتم:
_توکل بر خدا...
و این شروع اتفاقاتی جدیدی بود که بیخبر از آن بودم!
خیلی خوشحال شد شادی توی چشمهایش برقی زد! آمدم بیرون تا رسیدن به ماشین با خودم زمزمه میکردم: من مست و تو دیوانه! مارا که برد خانه...
نشستم داخل ماشین مرضیه که روحیات من را میدانست از حالتم متوجه شد سرحالم ... چپ چپ نگاهم کرد گفت:
_نه به دیروز که با حال زار رفتی خونه! نه به امروز که اینقدر سرحالی! انرژی زا زدی دختر!؟
لبخندی زدم از داخل کیف کتاب را آوردم بیرون گفتم:
_دیروز که داشتم برمیگشتم خیلی ناراحت بودم دو سه روز دیگه ماموریت جهادیم تموم میشه! اما دیشب ماموریت جدیدی بهم محول شد به قول آقا حسینِ حاج قاسم: #تکلیف برای من نه زمان میشناسند نه مکان! یادت باشه برگشتن شماره ی فاطمه عابدی را بهم بدی!
کتاب را گرفت و مثل سکانس های یک فیلم هیجانی سری تکان داد و با تمام احساسش گفت:
_مسیر روشنه سمیه
و نفس عمیقی زیر ماسکش کشید که شیشه های عینکش بخار زد!
رسیدیم غسالخانه...
روزهای آخر سال اینجا غریبتر میشود! همه به امید شروعی سال نو در تکاپو هستند جز مردمان راهی این دیار!
لباسهایم را تعویض کردم دوست داشتم ریز جزئیات این لحظاتم را که داشت به پایان در این مکان نزدیک میشد با حس خاصی بسر ببرم...
دیدن خانواده هایی که مادری از دست داده اند... یا خواهری... یا دختری... ذهن و دل انسان را یکی میکرد که وقتی مسیر انسان از اینجا میگذرد پس #دلبستگی چرااااا؟! #وارستگی را باید آموخت که هم عاشق بود و زندگی کرد هم آماده!
دوباره کاوری آمد و مسافری آورد!
زیپی باز شد و کفنی بسته...چقدر خوشحالیم که حداقل میتوانند کفنی ببرند چقدر غربت آن روزهای اول درد آور بود که جنازه ای فقط با تیمم و کاور راهی سفری ابدی میشد!
اصلا شاید همین سفیدی کفن چشم دل انسان را روشن میکند میان تاریکی قبر...
درمیان گذر از دالان پر پیچ و خم افکارم نا آگاه روضه خواندن زینب رسید به بی کفن کربلا..
اینجای روضه اشک است که روانه میشود و چقدر طعم اشک برای حسین (ع) زیر ماسک حس عجیبی دارد...مطمئنم دلم برای روضه های اینجا تنگ می شود...
یاد حرف مادرم میافتم که همیشه میگوید: بنی آدم بنی عادت است!
گمان میکنم طبیعت انسان چنین است که پس از مدتی با هر مکانی انس میگیرد و ترک آن مکان برایش سخت است!
شاید عجیب به نظر بیاید اما حس رفتن از غسالخانه اندوهی به دلم انداخته بود! هیچگاه فکر هم نمیکردم روزی دلتنگ غسالخانه شوم!
من زندگی کردن را دوست دارم و زنده بودن را اما آنچه مرا به اینجا انس داد همان #شرف_المکان_بالمکین است نه محیطش!
انسانهای اینجا جنسشان فرق میکند با آدم های بیرون! اینها از جان گذشته اند برای خدا! و تمام تفاوت انسانها از همین جا شروع میشود!
الان خوب میفهمم چرا رزمنده ها از تمام شدن جنگ غصه داشتند! در واقع آنها دلتنگ جنگ نه! که #دلتنگ_معنویت و زنده بودن بین چنین آدم های بودند!
مثل همیشه با احتیاط آب می ریزم روی جنازه و با خود میاندیشم آنچه انسان را زنده نگه میدارد همین تکاپوست اگر نه تفاوت من با این جنازه ی روی سنگ چیست؟!
دهانی که برای دفاع از #دینش حرف نزند و دستی که کاری نکند و پایی که در مسیرش حرکت نکند براستی چه فرقی با این جنازه دارد؟!
نفس عمیقی میکشم احساس میکنم چقدر من #قبل از آمدن به غسالخانه مرده بودم و با آمدن به اینجا نبض زنده بودنم برگشت...
به خود میگویم اگر اینجا کارم تمام شود امثال حاج قاسم نشان داد #جهاد ادامه دارد و با تمام شدن در یک مکان در مکانی دیگر شروع می شود...
روز سختی بود...
جنازه پشت جنازه...پیر و جوان...آخرین مسافر را که مهیا کردیم مرضیه هم نشست گوشه ای! از صدای گرفته اش معلوم بود با روضه ی زینب حسابی گریه کرده...
بچه ها از شدت خستگی هر کدام گوشه ای افتاده بودند! آخر هر آدم که میمیرد تنش سنگین میشود و جابهجا ایش سخت است!
و من در این فکرم روح که بمیرد چه به سر جان میآید!؟ و حالا خوب در مییابم علت خستگی بسیاری از انسانهای قرن بیست و یک را!
مرضیه برای اینکه خستگی بچه ها را از تن بدر کند جملهی عجیبی گفت:
_بچهها نفسی که از خستگی کار برای خدا بند میآید بند بند وجود انسان را پر از هوای #خدا میکند...
در حال تعویض لباسهایمان و مشغول ضدعفونی کردن شدیم که دوباره مرضیه گفت:
_بچه ها چی میشد هر وقت توی محیط آلوده قرار گرفتیم حواسمون باشه خودمون رو ضدعفونی کنیم!
و دوباره فکر من درگیر همین یک جمله ی به ظاهر ساده شد!
#محیط_آلوده! ضدعفونی!
زینب نگاهی به مرضیه انداخت و به شوخی گفت:
_مرضیه امروز عرفانی میزنی!
مرضیه با یه جملهی تامل برانگیزتری جوابش را داد و گفت:
_زینبی فردا روز آخر ساله فکر آخر کارمم!
زینب کم نیاورد و گفت:
_خواهرم پس فردا هم روز اول ساله، از من گفتن عروس خانم تو ویژه فکر یک شروع تازه باش!
مرضیه لبخندی زد و کمی به زینب نزدیک شد و آرام چیزی به او گفت که هردو فقط با حرکت مردمک چشم به آن واکنش نشان دادند!
هر چه که گفتند جدال زینب با مرضیه برای من فکر داشت و فکر داشت و فکر...
موقع برگشت همراه مرضیه سوار ماشین شدیم مرضیه ساکت بود من هم همینطور!
در طول مسیر با خودم مرور میکردم چقدر امروز به این فضا و آدم هایش فکر کردم شاید این هم از ویژگی های انسان است که وقتی به پایان کار نزدیک و نزدیکتر میشود بیشتر به آنچه مشغولش کرده فکر میکند... و براستی چقدر #فضا و #آدم های اطرافِ انسان در مشغولیتش سهم بسزایی دارند!
💚ادامه دارد....
🤍نویسنده؛ سیدهزهرا بهادر
#به_وقت_رمان
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
🌷🌷🕊🌷🕊🌷🌷
💚رمان تلنگری، عاشقانه، شهدایی، و بر اساس واقعیت
🤍#مثل_یک_مرد
❤️قسمت ۲۳ و ۲۴
رسیدم خانه...امیررضا با بچهها حسابی سرگرم بودند سبزه ای که کاشته بودند سبز شده بود و برای سفره ی هفت سین در حال درست کردن ماهی پلاستیکی و مشغول رنگ کردن تخممرغها ...
با همین اخلاق خوبش مرا مجذوب خودش کرده بود! تا آنها مشغول بودند من پروژهی استریل سازی را انجام دادم تا با خیال راحت به جمعشان بپیوندم...
نشستیم و کلی برنامهریزی کردیم که حالا با چنین شرایطی روبه رو شدیم و بخاطر کرونا خبری از خانه ی مامانبزرگ و بابابزرگ و بزرگترها نیست حداقل بچه ها خوشحال باشند!
چقدر امسال سال متفاوتی خواهد شد در تمام طول عمرم!
سجاد نگاه باباش کرد و گفت:
_بابا امسال اهواز میریم راهیان نور!؟
امیررضا دستی کشید به سرش و گفت:
_نه سجاد جان خودت که میبینی اوضاع چه جوریه!
من گفتم:
_آقازاده فعلا که خبری از مسافرت نیست تا انشاالله این ویروس منحوس تموم بشه!
طلبکار نگاهم کرد و گفت:
_پس چرا بابا میخواد بره مسافرت! خوب هممون با هم بریم!
ابروهام بهم گره خورد و نگاهی به امیر رضا کردم وگفتم:
_بابا! مسافرت!
بعد سرم را درحالیکه نمیفهمیدم منظور سجاد چیه تکان دادم و گفتم:
_نه مامان جان، بابا که مسافرت نمیره مثل من هر روز میره کمک کنه و میاد!
سجاد یه حالت مردونه به خودش گرفت و گفت:
_نخیر مامان خانوم بابا صبحی خودش گفت چهارده روز نیست و من مرد خونه ام!
نگاهم متمرکز امیر رضا شد...
امیررضا شروع کرد سرفه زدن یکدفعه بچهها چنان از جاشون پریدن و فاصله گرفتن و داد و بیداد که بابا سرفه زد! بابا کرونایی! بابا سرفه زد!
من که منظور امیر رضا را از نوع سرفه زدنش فهمیدم که خواست بحث را عوض کند گفتم:
_امیررضا سجاد چی میگه!
با خنده گفت:
_اول فاصله ی اجتماعیت را با من رعایت کن بعد برات توضیح میدم!
گفتم :_من که میدونم سرفه زدنت الکی بود بگو ببینم قضیه چیه؟
گفت: _بخاطر همین میگم فاصله رو رعایت کن یه وقت لنگه دمپایی نخورم!
گفتم: _خیلی بدجنسی من اصلا زدن بلدم!؟
بچه ها داشتن نگاه میکردن و وقتی دیدن باباشون داشته شوخی میکرده کم کم اومدن جلو و یکدفعه با صدای امیر رضا که نقطه ضعف من را خوب میدونست بلند گفت:
_بچهها حمله...
و هجوم به سمت من از دست جواب دادن فرار کرد و فرصتی به من نداد...
زیر دست و پای بچه ها هر چی من بال بال میزدم خفه شدم رحم کنید انگار نه انگار!
ساجده که آویزان سرو گردنم بود امیررضا و سجاد هم با انگشتهاشون مثل دریل پهلوهام را سوراخ میکردن!
من هم نخواستم لحظات شادی بچه ها خراب بشه حداقل اینجوری نبودم توی خونه در این موقعیت کمی جبران میشد...
امیر رضا هر جوری بود تا شب با حربه ی بچه ها از زیر جواب دادن تفره رفت! و من هم ترجیح دادم تا خودش چیزی نگفته سوالی نپرسم.
شب که بچه ها خوابیدن من مشغول تایپ کردن خاطرات این روزهایم شدم که اومد نشست کنارم...نگاهم به لپ تاپ بود...
گفت: _سمیه!
بدون اینکه نگاهش کنم گفتم:
_جانم!
میدونستم اینجوری راحتتر میتونهحرفش را بزنه! هرچند که حرفش را سجاد گفته بود فقط اومده بود درستش کنه!
ادامه داد:
_امروز اسمم رو نوشتم فقط اینکه...
و لحظاتی ساکت شد...نفس عمیقی کشید و بعد ادامه داد:
_فقط اینکه گفتن بخاطر خانوادههاتون این چهارده روز را بهتره خونه نیایم همانجا برامون کانکس گرفتن!
دست از تایپ کردن برداشتم، بدون اینکه مستقیم نگاهش کنم گفتم:
_امیررضا این حرف برای خانوادههایی که هیچ جا نمیرن! نه امثال من که بیست روزه دارم میرم غسالخونه و میام!
گفت:_خانمم شما هم اگر برات مقدور بود همونجا میموندی خیلی از نظر فکری راحت تر بودی که خدای نکرده ناقل نباشی منتها شرایط شما با وجود بچهها فرق میکرد خوب طبیعتا اجرتون هم بیشتره دیگه با این همه استرس میای و میری!
نگاهش کردم وگفتم:
_امیررضا سخته چهارده روز اون هم ایام عید!
دستش را گذاشت روی شونم و گفت:
_میدونم ولی مطمئنم تو میتونی!
گفتم: _هر روز بیای خونه من خیالم راحت تره همین که ببینمت خودش خیلیه!
گفت: _میدونم ولی اینجوری من معذب میشم سمیه! خانم خوشگلم قبول کن دیگه!
نفس عمیقی کشیدم و گفتم :
_فقط به شرط اینکه خیلی مراقب باشی مرتب ضد عفونی و الکل استفاده کنی..
خندید و گفت:
_چشم حتما اصلا میخوای روزی یه شیشه الکل بخورم قشنگ ضدعفونی بشم
وبلند زد زیر خنده...
گفتم: _لازم نیست آقااااا همینجوریشم تو مست و من دیوانه! ما را که برد خانه... ولی جدی میگم امیررضا میدونم که بهتر از من میدونی اما برا تاکید میگم باور کن با سهل انگاری چیزیت بشه شهید حساب نمیشیا!
زد روی پام وگفت :
_اصلا نگران نباش.بادمجون بم آفت نداره خانوم!! خیالت راحت!!
بعد با لبخند پیشونیم روبوسید و با ریتم شعر من مست و تو دیوانه... از کنارم بلند شد...
تا دیر وقت بیدار بودم اما تایپ نمیکردم با خودم فکر میکردم... چه چیزی باعث میشه با اینکه امیررضا ممکن درگیر بیماری بشه باز دست نمیشه!
آیا زندگی کردن را دوست نداره یا من و بچه هایش را! نه اصلا این نبود از رفتارش معلومه زندگیش براش مهمه پس چی...
شاید هم عاشق کسی هست که بیشتر از زندگی و زن و بچه اش دوستش دارد! و همین درست بود! همان دوست داشتنی تمام نشدی!
صبح خواب آلود بیدار شدم خسته بودم انگار خستگی تمام یکسال جمع شده بود در همین یک روز آخر سال من!
بعد از کارهای همیشگی منتظر مرضیه موندم تا گوشی زنگ خورد از امیررضا خداحافظی کردم و رفتم...
مرضیه مثل همیشه نبود خسته به نظر میرسید! گفتم:
_نکنه تو هم مثل من دیشب دیر خوابیدی! چرا اینقدر قیافت زار و خسته است!
لبخندی زد که از زیر ماسک فقط حالت چشمهایش حس لبخند را به من منتقل کرد و گفت:
_نمیدونم از دیروز خیلی بیحالم فک کنم ضعف کردم!
گفتم: _یه خورده به خودت برس مثلا چند وقت دیگه عقدت هست! شوهرت اینجوری ببینتت جان به جان آفرین تسلیم میکنه!
گفت :_ای خواهر کو شوهر ! شوهر پی عشق و حالشه!
متعجب نگاهش کردم و گفتم:
_یعنی چی مرضیه!
فهمید نگران شدم آروم خندید طوری که صداش را راننده متوجه نشه وگفت:
_نه فکر بد نکن! من بی شوهر نمیمونم آقا مهدی مون گفتن چهارده روز عید میخوان نیروی جهادی برن کمک کفن و دفن!
متعجب تر نگاهش کردم و گفتم:
_جدی میگی!؟
نگاه خاصی بهم انداخت و گفت:
_تو چرا اینجوری میگی! چرا مگه! خوب خانم جونشم مشغول همین کاره دیگه!
گفتم: _آخه امیررضا هم میخواد این چهارده روز بره کمک...
چشمهایش چهارتا شد و گفت:
_نه! آخه آقات....
و بقیه ی حرفش را خورد!
هوای درون سینه ام را دادم بیرون و نه از روی ناراحتی که با نگرانی گفتم:
_حرفش اینه که آدم با هر شرایطی برای #خدا قدم برداره هیچوقت ضرر نمیکنه!
مرضیه ساکت شد بعد برای اینکه حال من را عوض کنه گفت:
_کاش میپرسیدی با بچه های کدوم تیم هستن شاید با شوهر من همراه باشه!
گفتم: _خجالت بکش دختر بذار عقد کنین بعد بگو شوهرم... شوهرم ...ولی راست میگی اگه آقات باشه حداقل اینجوری خیالم راحت تره!
چشمکی زد و گفت :
_چکار کنیم که خراب رفیقیم!
بعد با هیجان ادامه داد :
_اگه با هم باشن لحظه به لحظه آمار وضعیت را برات رد میکنم...
💚ادامه دارد....
🤍نویسنده؛ سیدهزهرا بهادر
#به_وقت_رمان
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خـــ❥ــدایا
این فخر مرا بس ڪه خـدایی
چون تو دارم؛
تو آن گونه ای ڪه من
دوست دارم؛
پـس مرا هم آن گونه
گردان که تو دوست داری.
جـانان
درود بر جادههای
بی انتهای جبروتت
ٺو را عاشقانہ فریاد می زنم❣
❣ خدایا به امید تو ❣
#بِسْــــــمِاللَّهِالرَّحْمَـنِالرَّحِيــم
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
اولین سلام صبحگاهی،
تقدیم به ساحت قدسے قطب عالم امکان
حضرت صاحب الزمان(عج) ...
❤السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ
یا اباصالحَ المهدی
یا خلیفةَالرَّحمن
و یا شریکَ القران
ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ
سیِّدی و مَولای
ْ الاَمان الاَمان
أللَّهُمَ عَجلْ لِوَلِیکْ ألْفَرَج بحق زینب کبری(س)
به قصد زيارت ارباب بی کفن :
❤السلام عليك يا اباعبدالله
و علي الارواح التي حلت بفنائك
عليك مني سلام الله أبدا
ما بقيت و بقي الليل و النهار
و لا جعله الله آخر العهد مني لزيارتكم
السَّلامُ عَلي الحُسٓين و
عٓلي عٓلي اِبن الحُسَين و
عَلي اولاد الحُسَين وَ
علَي اصحابِ الحُسَين.
أللهم ارزقنا زیارت الحسین (ع)
اللهم ارزقنا شفاعة الحسین (ع)
❤السلامُ عَلَیک یا امام الرئوف یا ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ المُرتضی
✨ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ✨
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِزینَب
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
.
🍂ای روشنی ديده ی احرار كجائی؟
ای شمع فروزان شب تار كجائی؟
🍂جانها به لب آمد ز فراق رخ ماهت
هستيم همه طالب ديدار كجائی؟
سلامجانجانان♥
#امام_زمان
اَلسّلامُ عَلی الحُسَین وَ عَلی علی اِبن الحُسَین
وَ عَلی اَولاد الحُسَین وَ عَلی اَصحاب الحُسَین
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
تو که در بنـدگی و زُهــد و وفا دريایی
پارۀ قـلـــب نـبـــی ، انســيـة الحورايی
لحظه هايت همه ايثار ، صداقت، تقوا
راضيه، مرضيه ، صديقه ، زکيّه ، زهرایی
#مادر_خوبیها💔
#یکشنبه_های_علوی_فاطمی💚
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa