eitaa logo
🍁لطفِ خدا🍁
498 دنبال‌کننده
12.3هزار عکس
7.2هزار ویدیو
70 فایل
گویی بازی ماروپله همان رسـم بندگـیست! هربار ڪه بافــریب شـیطان به طبقات پایین و سختیهای زندگی سـقوط‌ میکنی: نردبان🍁لطفِ خدا🍁برای بازگشت به جایگاه گذشته درڪنارتوست. ادمین: @E_D_60 ثبت نظرات: https://daigo.ir/secret/8120014467
مشاهده در ایتا
دانلود
پدیده ای که در بعضی از کشورها دیده شده👆 ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
بالاخره بعد از چند روز، عملیات امداد و نجات کارگران معدن طبس پایان یافت؛ در این انفجار معدن ۵٠ نفر از شریف‌ترین انسان‌های روی زمین، آسمانی شدند؛ انسان‌هایی که پدر و برادر و فرزند و همسر و عزیز کسی بودند ...💔😔 برای درگذشتگان این فاجعه انسانی فاتحه‌ای بخوانیم... ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
─━━━━━━⊱💞⊰━━━━━━─ ❄️رمان فانتزی، آموزنده و عاشقانه ❄️ 🍂قسمت ۹ و ۱۰ از تاکسی پیاده شد. وارد دانشکده شماره یک شد،نگاهی به ساعت کرد،کمی از وقت شروع کلاس گذشته بود برای همین با عجله از پله‌ها بالا رفت،در را باز کرد: -ببخشید استاد.... اما با دیدن جناب اقای پارسا یا همان پسره! حرفش را خورد. این دیگر اینجا چه میکرد؟ امروز با استاد پور صمیمی کلاس داشتند، چرا این آمده بود؟ راحله میدانست اگر اجازه ورود بخواهد حتما مخالفت خواهد شد. او راحله شکیبا بود. از آن لبخند تمسخرآمیز گوشه لب استاد میشد حدس زد قصد دارد بهترین بهره برداری را از این موقعیت بکند.تصمیم گرفت خودش برنده این میدان باشد، برای همین، با صدایی که همه بشنوند گفت: - ببخشید،نمیدونستم شما سر کلاسین وگرنه اصلا نمی اومدم! این را گفت،از کلاس بیرون رفت و در را بست. استاد جوان بدجوری کنف شده بود! آن لبخند جایش را به عصبانیتی غیر قابل وصف داده بود طوری که وقتی بچه ها نگاهی به هم کردند و پچ پچه راه انداختند استاد دادزد: -ساکت! هرکس حرفی داره بره بیرون!! راحله بیرون رفت و روی یکی از نیمکت های دور حوض نشست. احساس خوبی داشت. حس یک برنده! با خودش گفت: - حقش بود! و با لبخندی رضایت بخش به فواره حوض روبرویش خیره شد.کتابی از کیفش در اورد و مشغول خواندن شد. کتاب: حرکت- علی صفایی حائری..علامت بالای صفحه را پیدا کرد و مشغول خواندن شد. یکی دو صفحه‌‌ای خوانده بود که کسی از جلویش رد شد. پسری بود که روی نیمکت کناری‌اش نشست. چادرش را محکم تر به خودش پیچید، رویش را محکم تر گرفت و به خواندن کتاب ادامه داد. این حرکت از دید پسر دور نماند. پنجره کلاس های به حیاط باز میشد.پارسا هم طبق عادتش که وقتی کسی را پای تخته میفرستاد،به حیاط خیره شد و ناخوداگاه به نیمکت راحله را که درست مقابل پنجره و در تیرس نگاهش بود نگاه کرد. با دیدن این حرکت پوزخندی زد. پسری که پای تخته بود گفت: - استاد؟ درسته؟ اما استاد که غرق در افکار خودش بود، متوجه نشد وچون استاد جوابی نداد همه به سمت استاد برگشتند. یکی از پسرها چند باری استاد را که در هپروت سیر میکرد صدا زد: - استاد؟ استاد پارسا؟ بالاخره استاد به خودش آمد: -بله؟ و کلاس خندید.راحله بی‌خبر از این اتفاقات، مشغول خواندن کتابش بود که یکدفعه احساس پریشانی و اشفتگی کرد. کتابش را بست تا شاید بتواند دلیل آشفتگی‌اش را پیدا کند. هروقت اشتباهی میکرد این حس به سراغش می‌آمد.سعی کرد کارهایش را از صبح مرور کند تا مگر بتواند بفهمد چه شده. تنها چیزی که به ذهنش رسید بحثی بود که با راننده کرده بود!خب آن هم اشتباه نبود. راننده بقیه پولش را نداده بود و دو کورس را سه کورس حساب کرده بود. خواستن بقیه پولش اشتباه بود؟مگر روایت نداریم که از ستاندن حق ولو کم خجالت نکشید؟نه، این نبود...اتفاق دیگری هم نیفتاده بود،پس چه بود؟ همینطور که غرق در افکار خودش بود چشمش به کلاس خودشان افتاد، کلاس تمام شده بود و بچه ها از کلاس بیرون می آمدند. نگاهش را به درب خروجی دوخت تا سپیده را پیدا کند.ناگهان چیزی یه ذهنش خطور کرد. رنگ از رویش پرید. با خودش گفت: -استاد! من استاد رو دست انداختم.کسی که ب من درس میداد.. و بعد با خودش فکر کرد چقدر رفتارش احمقانه بوده. مانند دخترکی لجباز، به خاطر غرور احمقانه اش و سر یک انتقام جویی مضحک، حق استادی را زیر پا گذاشته بود. -چرا رنگت اینجور شده؟ سپیده بود. -ها؟ - سپیده کنارش نشست: -میگم چرا رنگت اینجور شده؟جن دیدی؟چیه؟ نکنه خبریه؟ راحله گیج نگاهی به سپیده کرد: - چی؟ چه خبری؟ -میگم نکنه همه هارت و پورتت الکیه؟جلو ما فیلم بازی میکنی!! - چه فیلمی؟ - همینکه با پارسا مشکل داری دیگه.داری براش کلاس میذاری راحله که تازه متوجه منظورش شده بود خنده ای کرد: -مسخره!..چرا این سر کلاس بود؟ - گفت استاد صمیمی براش مشکلی پیش اومده برای همیت این به جاش اومده. -سپیده؟ -هوم؟ - به نظرت من خیلی کارم زشت بود؟ -عذاب وجدان گرفتی؟ -اذیت نکن،خیلی زشت بود؟ 🍂ادامه دارد.... به قلم ✍؛ میم مشکات ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
─━━━━━━⊱💞⊰━━━━━━─ ❄️رمان فانتزی، آموزنده و عاشقانه ❄️ 🍂قسمت ۱۱ و ۱۲ -راستشو بخوای آره..البته آدمی مثل پارسا شاید حقش باشه ولی خب... سپیده حرفش را ادامه نداد.راحله وا رفت. حالا چکار کند؟ یادش آمد چقدر پدرش راجع به حق استاد شاگردی سفارش کرده بود. روز اول دانشگاه خود پدر، راحله را رسانده بود و گفته بود: -دخترم،یادت باشه یکی از بزرگترین حق‌ها، حق استاد به گردن شاگرده. استاد هرچقدر هم بداخلاق یا حتی بی‌ادب باشه بازم استاده! نکنه یه وقت بی‌احترامی کنی یا حرفی بزند که برنجه! البته الان اوضاع عوض شده دیگه بچه‌ها اونجور که باید به استاد هاشون احترام نمیذارن! اما من انتظار دارم دخترش یادش نره و استادش رو مثل پدرش احترام بذاره! اگه احترام استادت رو نگه نداری و در حقش کوتاهی کنی من هرگز ازت راضی نمیشم! با یادآوری این حرفها،حالا دیگر دردش چند برابر شده بود. کوتاهی در حق استاد از یک طرف، و نگرانی از رنجش پدر از سوی دیگر به اعصابش فشار می‌آورد. یک آن به ذهنش رسید که برود معذرتخواهی! فکرش را به سپیده گفت و او گفت: -معذرت خواهی؟از پارسا؟راحله مطمئنی؟؟ اونوقت خیلی خوش به حالش میشه‌ها! راحله با استیصال گفت: -خب چکار کنم؟؟از یه طرف دلم نمیخواد خودمو کوچیک کنم، از یه طرف هم...به نظرت چکار کنم؟ - نمیدونم! حالا اصلا مطمئنی که این کار لازمه؟ - خب اگه یه کاری اشتباه باشه باید معذرت خواست دیگه! -حالا فعلا پاشو بریم کلاس تا بعد ببینیم چکار کنیم!...سوال هایی رو که صفایی داده بوود حل کردی؟ - نه وقت نکردم، دیشب مهمون داشتیم! خونه شلوغ بود! - پس حالا جواب صفایی رو چی میدی؟ میدونی که چقدر حساسه! -اره،توروخدا یادم نیار! امروز به اندازه کافی قشنگ بوده. خوشبختانه آن روز صفایی عجله داشت. برای همین فقط توانست درس را بدهد و برود.دم اتاقک کوچک فروش ژتون ایستادند. بالاخره ژتون را گرفتند و راهی سلف شدند. وقتی غذایشان را گرفتند سپیده پرسید: -کلاس عصر رو میای؟ -اره،چرا نیام؟ - گفتم شاید میخوای بری معذرتخواهی! راحله که قاشق را به دهانش نزدیک کرده بود لحظه ای به سپیده خیره ماند، بعد قاشقش را پایین آورد و رفت توی فکر. -ولش کن،مهم نیست راحله نگاهش کرد.بالاخره سپیده غذایش را تمام کرد. راحله هم چند لقمه ای خورد. از خیابان گذشتند.اتوبوس آمد.در طول مسیر تا رسیدن به تپه خوابگاه، راحله ساکت بود. سر کلاس که رسیدند، استاد سر وقت آمد. بالاخره کلاس تمام شد و سپیده هرچه سریعتر خودش را به خوابگاه رساند. وقتی از سپیده جدا شد، توانست کمی ذهنش را جمع‌وجور کند.پیاده‌روی کمکش میکرد تا راه‌حلی برای خرابکاری‌اش پیدا کند. زیر پل‌هوایی ایستاد تا تاکسی بگیرد.. احساس میکرد اگر تن به این معذرتخواهی بدهد غرورش را زیر پا گذاشته باید با یکی مشورت میکرد. اما چه کسی‌؟احساس کرد این باربرخلاف‌ همیشه پدرش بهتر میتواند کمکش کند. هرچه باشد طرف حسابش یک مرد بود حالا فقط باید تا آمدن پدر صبر میکرد... راحله نگاهی زیرچشمی به پدرش‌انداخت. پدر هیچوقت اهل سرزنش کردن نبود و گفت: -خودت چی فکر میکنی؟ -نمیدونم! گفتم شاید شما کمکی بکنین -پس هرچی بگم قبوله؟ راحله سرش را بلند کرد. این اخطار به معنای این بود که پدر میخواست همان چیزی را بگوید که راحله از آن میترسید. پدر خیلی کوتاه گفت: -باید بری معذرت بخوای راحله مثل لاستیکی که پنچر میشود در خودش فرو رفت.با این دستور کوتاه و قاطع، اندک امیدش بر باد رفت. - حدس میزدم باید اینکارو بکنم اما تنها چیزی که مانع میشد بخاطر اون قضیه قبلی بود. توهینی که اون روز سر کلاس به آدم مذهبی‌ها کرد باعث شد مردد بشم. اگر این کار رو بکنم اون حرفش رو تایید نکردم؟ _قبل از اینکه این‌کارو بکنی باید فکر اینجاش رو میکردی.یه بچه مذهبی قبل اینکه کاری بکنه میکنه ک بعدش نخواد معذرتخواهی کنه... مذهبی بودن که فقط ب و و نماز نیست. مهمترین نمود یه بچه مذهبی توی راحله از شرم سرخ شد.حق با پدرش بود.او بی‌توجه به عواقب کارش حرکتی سبکسرانه کرده بود و حالا باید بهای آن را میپرداخت.پدر که میدانست راحله به اندازه کافی از عملش شرمنده شده است ادامه داد: -با این وجود این معذرتخواهی ربطی به اون قضیه نداره! مطمئنم که اون هم تفاوت این دو تا مساله رو میفهمه! راحله زیرلب گفت: -امیدوارم آن شب راحله نتوانست خواب راحتی داشته باشد.روز بعد سپیده متوجه نگرانی راحله شد.وقتی نسخه‌ای را که پدر پیچیده بود شنید با تعجب گفت: -واقعا؟؟مگه به بابات نگفتی چجور ادمیه -چرا! گفت ربطی نداره! اینکه از نظر اعتقادی با من جور نیست دلیل نمیشه حق استادی رو ندید بگیرم.بعدم من باید به وظیفه خودم عمل کنم..مجبورم برم معذرتخواهی -مجبوری؟ یعنی بابات مجبورت کرد؟ -نه! اما من... 🍂ادامه دارد.... به قلم ✍؛ میم مشکات ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
نظرتون راجع به رمان جدید چیه؟؟ می پسندید؟😊
هرچه می خواهد دل تنگت بگو😊 👇👇👇 https://daigo.ir/secret/8120014467
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شیر صحرا 🇮🇷✌️ این فرمانده دلیر و شجاع لشکر ایران عزیز را که فقط کمتر از ۴۰ سال از شهادتش می‌گذره، هیچ‌کسی نمی‌شناسه درود بر قهرمانان ۸ سال جنگ تحمیلی 🦋روح‌شان شاد و نام‌و‌یادشان گرامی 🥀 شهید حسین آبشناسان ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
از تو يک عمر شنيديم و نديديم تو را به وصالت نرسيديم و نديديم تو را شايد ايام کهن سالي ما جلوه کني در جواني که دويديم و نديديم تو را مدتي در پي تو رند و نظر باز شديم همه را غير تو ديديم و نديديم تو را فکر کرديم که مشکل سر دلبستگي است از همه جز تو بريديم و نديديم تو را لا اقل کاش دم خيمه ي تو جان بدهيم تا بگوييم : رسيديم و نديديم تو را شبتون شهدایی شبتون امام زمانی(عج) ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
🌷 بند ۹ استغفار🌷 بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ ۹-اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ سَهِرْتُ لَهُ لَيْلِي فِي التَّأَنِّي لِإِتْيَانِهِ وَ التَّخَلُّصِ إِلَى وُجُودِهِ حَتَّى إِذَا أَصْبَحْتُ تَخَطَّأْتُ إِلَيْكَ بِحِلْيَةِ الصَّالِحِينَ وَ أَنَا مُضْمِرٌ خِلَافَ رِضَاكَ يَا رَبَّ الْعَالَمِينَ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِي يَا خَيْرَ الْغَافِرِينَ. بند ۹: بار خدایا ! از تو آمرزش میطلبم از هر گناهی که با صرف وقت و تأمل برای انجام آن، شب را به بیداری گذراندم تا توانستم مرتکب شوم،ولی صبح که شد در زیّ صالحین به سوی تو گام برداشتم، در حالی که خلاف رضایتت را در درون خود پنهان کرده بودم ای پروردگار عالمیان ! پس بر محمد و آلش درود فرست و این گونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان! ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
EsteghfarAmirAlmomenin[09].mp3
3.35M
بند ۹ استغفار امیرالمومنین.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خـدایـا امـروزمان را نیـز با نـام تـو آغـاز می‌کنیم ڪه روشنگـر جانی امـروز قلبمان مالامال از شکرگزاری برای موهبت زندگیست الهـی کمکمان کن تـا داستـان زندگیمان را بہ همـان زیبـائی بیافرینیم ڪه تـو جهـان را آفـریدی 🌸الهـی بـه امیـد تـو 🌸 ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
اولین سلام صبحگاهی، تقدیم به ساحت قدسے قطب عالم امکان حضرت صاحب الزمان(عج) ... ❤السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المهدی یا خلیفةَالرَّحمن و یا شریکَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدی و مَولای ْ الاَمان الاَمان أللَّهُمَ عَجلْ لِوَلِیکْ ألْفَرَج بحق زینب کبری(س) به قصد زيارت ارباب بی کفن : ❤السلام عليك يا اباعبدالله و علي الارواح التي حلت بفنائك عليك مني سلام الله أبدا ما بقيت و بقي الليل و النهار و لا جعله الله آخر العهد مني لزيارتكم السَّلامُ عَلي الحُسٓين و عٓلي عٓلي اِبن الحُسَين و عَلي اولاد الحُسَين وَ علَي اصحابِ الحُسَين. أللهم ارزقنا زیارت الحسین (ع) اللهم ارزقنا شفاعة الحسین (ع) ❤السلامُ عَلَیک یا امام الرئوف یا ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ المُرتضی ✨ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ✨ ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
🌺🍃 واجبِ شرعیِ عشقست سلامِ سرِ صبح السلام ای همه ی عشق و مسلمانی من 🌺 ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
💔 گل از گلم وا می‌شود در هر شب جمعه غم از دلم پا می‌شود در هر شب جمعه گلهای اشکم با سلام گریه‌داری باز تقدیم آقا می شود در هر شب جمعه زخمی که از دوریِّ تو دیگر شده ناسور کم‌کم مداوا می‌شود در هر شب جمعه وقتی خدا از عرش می‌آید به دیدارت صحن تو غوغا می‌شود در هر شب جمعه با ناله‌های " یا بنیَّ " " یا بنیَّ " باز خون بر دل ما می‌شود در هر شب جمعه تا روضه‌خوان می‌گوید از شرحِ وداعِ تو غم تا کمر تا می‌شود در هر شب جمعه جمعه تو را کشتند، پس "عَجّل فرج" گفتن با گریه معنا می‌شود در هر شب جمعه پیراهن خونین و صد چاکت که با مهدی‌ست تحویل زهرا می‌شود در هر شب جمعه میراثی از چشم کبود حضرت یاس است چشمی که دریا می‌شود در هر شب جمعه 💔 شده و باز سلامي از دور كاش فطرس خبر پاسخ آن را بدهد🕊💔 🥀 به یاد شهیدمدافع‌حرم محمود رادمهر ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍چهار خصلت است آدمی را به بهشت دعوت مےکند : ✨پنهان داشتن مصیبت ، ✨پنهان داشتن صدقه ، ✨نیکی به پدر و مادر ، ✨فراوان لا إله إلا الله گفتن . "آیت الله مجتهدی ره " 📚 احادیث الطلاب ، ص ۴۶۷ . ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
خدا رحمت کند مرحوم آیت الله بهجت را می فرمود: بین دهان تا گوش شما ڪمتر از یڪ وجب است،  قبل از اینڪه حرف از دهان خودتان به گوش خودتان برسد، به گوش حضرت رسیده است. او نزدیک است، درد و دل‌ها را می‌شنود. با او حرف بزنید و ارتباط برقرار کنید.  در زمان حضرت امام هادی(ع) شخصی نامه‌ای نوشت از یکی از شهرهای دور. نامه‌ای نوشت ڪه آقا من دور از شما هستم. گاهی حاجاتی دارم، مشڪلاتی دارم، به هر حال چه کنم؟  حضرت در جواب ایشان نوشتند: «إِنْ کَانَتْ لَکَ حَاجَةٌ فَحَرِّکْ شَفَتَیْک» 🌺 لبت را حرڪت بده، حرف بزن، بگو. ما از شما دور نیستیم... @IslamLifeStyles
♨️آمریکا تحریم های جدیدی علیه نفت و گاز مایع ایران اعمال کرد. 🔹وزارت خزانه‌داری آمریکا چهارشنبه شب اعلام کرد بیش از ۱۲ شرکت و کشتی را به دلیل مشارکت در انتقال نفت خام و گاز مایع ایران به سوریه و شرق آسیا تحریم کرده است. ✍لامصب برادران آمریکایی نذاشتن مَرده از آمریکا برگرده! همونجا تحریم های جدید رو اعمال کردن🙂 قیافه ظریف موقع شنیدن این خبر دیدنیه😉 دارن با دست پُر بر میگردن دمشون گرم 📌 بزرگترین کانال خبری تحلیلی در ایتا @fori_sarasari
. ♨️ امکان انتخاب محل خدمت برای سربازان ماهر سردار موسی کمالی : 🔹برابر ضوابط ابلاغی، سربازان ماهری که قبل از اعزام به خدمت در سامانه سخا ثبت‌نام کنند از مشوق‌هایی همچون یک ماه کسر خدمت، انتخاب سازمان محل خدمت، بخشش اضافه خدمت، یک ماه مرخصی تشویقی، اعطای یک درجه بالاتر، تعویق اعزام، استفاده به عنوان مربی و کمک مربی برخوردار می‌شوند. 🔹مشمولان اعزامی آبان و آذر برای برخورداری این مشوق‌ها می‌توانند در سامانه سخا ثبت نام کنند مهلت ثبت‌نام مشمولان اعزامی آبان تا ۱۰ مهر و آذر تا ۵ آبان ‌است. 📌 بزرگترین کانال خبری تحلیلی در ایتا @fori_sarasari
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. ♨️ وزیر امور خارجه ارمنستان، در ابتدای سخنرانی خود در اجلاس وزرای "مجمع تمدن های باستانی" سازمان ملل از حسین امیرعبداللهیان وزیر امور خارجه شهید ایران یاد کرد. 🔹مایلم سخنانم را با پیشنهاد یک دقیقه سکوت به یاد رئیس پیشین این مجمع، همکار و دوست گرامی‌مان، حسین امیرعبداللهیان، وزیر امور خارجه پیشین ایران، که در حادثه تلخ سقوط بالگرد در ماه می سال جاری به همراه رئیس‌جمهور ابراهیم رئیسی و اعضای هیئت همراهشان جان باختند، آغاز کنم. 📌 بزرگترین کانال خبری تحلیلی در ایتا @fori_sarasari
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 صداوسیما هم از نفوذ مصون نیست حضرت آقا امروز درباره به ویژه در مسائل فرهنگی و سبک زندگی غربی به دستگاه های مختلف از جمله صداوسیما هشدار دادند این یعنی احتمال نفوذ و در نتیجه ایجاد اختلال فکری و فرهنگی حتی در صداوسیما هم وجود دارد قابل توجه آن دسته از دوستان بی انصافی که با مغزهای زنگ زده و منجمد و تک بعدی و با این تحلیل غلط که رئیس صداوسیما منصوب مستقیم رهبری است پس هرگونه انتقاد به آن غیرقابل قبول است، به راحتی هرچه تمام تر به ما انگ ضدولایت می زنند و رسانه ملی را از نقد و انتقاد سازنده که برای هر مجموعه ای حیاتی است محروم می سازند ... ✍ "قاسم اکبری" 🇮🇷 @MobserChannel 🇮🇷