فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
♨️ جزئیات حمله رژیم صهیونی به المزه دمشق
🔹خبرنگار صداوسیما: محل حمله در مجاورت بازار المزه بوده و دو طبقه از یک مجتمع مسکونی هدف حمله بوده است.
🔹با توجه به اینکه حمله به محلهای شلوغ بوده احتمال افزایش شمار شهدا و زخمیها وجود دارد.
📌 #خبر_فوری_سراسری
بزرگترین کانال خبری تحلیلی در ایتا
@fori_sarasari
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#فوری🚨/ رونمایی از بانک اهداف سپاه پاسداران در عملیات #وعده_صادق ۳
🔹حساب عبری سپاه پاسداران در پیامی به زبان عبری و فارسی نوشت:
הפעם סיוט נוראי יותר מחכה לכם
این بار کابوس وحشتناکتری در انتظار شماست.
#وعده_صادق ۳
#ایران_قوی 🇮🇷
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥اسرائیل کشور نیست بلکه ناموس غرب است
💥سقوط رژیم اسرائیل، سقوط کل استعمار در جهان اسلام هست
💥 رحیم پور ازغدی
#جهاد_تبیین
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
#داستانک
⚜ عدالت خدا ⚜
ﺯﻧﯽ ﺧﺪﻣﺖ ﺣﻀﺮﺕ ﺩﺍوﻭﺩ ﺭﺳﯿﺪ ﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪ :
ﺁﯾﺎ ﺧﺪﺍ ﻋﺎﺩﻝ ﺍﺳﺖ؟ !
ﺣﻀﺮﺕ ﻓﺮﻣﻮﺩ : ﻋﺎﺩﻝ ﺗﺮ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻭﺟﻮﺩ
ﻧﺪﺍﺭﺩ،ﭼﻪ ﺷﺪﻩ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺳﻮﺍﻝ ﺭﺍ ﻣﯽ ﭘﺮﺳﯽ؟ !
ﺯﻥ ﮔﻔﺖ :ﻣﻦ ﺑﯿﻮﻩ ﻫﺴﺘﻢ ﻭ سه ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺩﺍﺭﻡ ،
ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﺪﺗﻬﺎ طناب ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺑﺎﻓﺘﻪ ﺑﻪ ﺑﺎﺯﺍﺭ
ﻣﯿﺒﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﺑﺎ ﭘﻮﻟﺶ ﺁﺫﻭﻗﻪ ﺍﯼ ﺑﺮﺍی ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻥ
ﮔﺮﺳﻨﻪ ﺍﻡ ﻓﺮﺍﻫﻢ ﮐﻨﻢ ...
ﮐﻪ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﭘﺮﻧﺪﻩ ﺍﯼ طناب ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻣﻦ
ﺭﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﻭﺭ ﺷﺪ ﻭ ﺍﻻﻥ ﻣﺤﺰﻭﻥ ﻭ ﺑﯽ ﭘﻮﻝ ﻭ
ﮔﺮﺳﻨﻪ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﯾﻢ ...
ﻫﻨﻮﺯﻡ ﺻﺤﺒﺖ ﺯﻥ ﺗﻤﺎﻡ ﻧﺸﺪﻩ ﺑﻮﺩ ...
درب خانه حضرت داوود را زدند و ايشان
اجازه ورود دادند، ده نفر از تجار وارد شدند
و هر کدام کيسه صد ديناری را مقابل حضرت
گذاشتند و گفتند اينها را به مستحق بدهيد.
حضرت پرسيد : علت چيست؟؟
گفتند : در دريا دچار طوفان شديم و دکل
کشتی آسيب ديد و خطر غرق شدن بسيار
نزديک بود که در کمال تعجب پرنده ای،
طناب بزرگ به طرف ما رها کرد. و با آن
قسمت های آسيب ديده کشتی را بستيم و
نذر کرديم اگر نجات يافتيم هر کدام ۱۰۰
دينار به مستحق بدهيم 🌱
حضرت داوود، رو به آن زن کرد و فرمود:
خداوند برای تو از دريا هديه ميفرستد و تو او را ظالم مینامی ...
اين هزار دينار را بگير و معاش کن و بدان
خداوند به حال تو بيش از ديگران آگاه است ...
#به_خدا_اعتمادکنیم
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
🌷#متن بند ۱۸ استغفار🌷
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
۱۸-اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ ثَوَّرَكَ عَلَيَّ وَ وَجَبَ فِي فِعْلِي بِسَبَبِ عَهْدٍ عَاهَدْتُكَ عَلَيْهِ أَوْ عَقْدٍ عَقَدْتُهُ لَكَ أَوْ ذِمَّةٍ آلَيْتُ بِهَا مِنْ أَجْلِكَ لِأَحَدٍ مِنْ خَلْقِكَ ثُمَّ نَقَضْتُ ذَلِكَ مِنْ غَيْرِ ضَرُورَةٍ لِرَغْبَتِي فِيهِ بَلِ اسْتَزَلَّنِي عَنِ الْوَفَاءِ بِهِ الْبَطَرُ وَ اسْتَحَطَّنِي عَنْ رِعَايَتِهِ الْأَشَرُ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِي يَا خَيْرَ الْغَافِرِينَ.
بند ۱۸: بار خدایا ! از تو آمرزش می طلبم برای هر گناهی که شعله ی غضب تو را بر من مشتعل ساخت و باعث شد در اثر ارتکاب آن به خاطر عهدی که با تو بسته بودم، یا پیمانی که با تو داشتم، یا قَسَمی که برای یکی از مردم به خاطر تو خوردم، گناهی بر ذمه ی من لازم آید. اما پس از آن به خاطر میل و رغبتم به گناه ، آن عهدی و پیمان را بدون ضرورت نقض کردم؛ بلکه خوشگذرانی مرا از وفای به آن بازداشت و سرمستی مرا از رعایت آن فرو انداخت؛ پس بر محمد و آل محمد درود فرست و اینگونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان!
#استغفار۷۰بندی
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ـ༻﷽༺ـ
من
محتاجِ
بارانِ رحمت توام
هرچه مهر داری بر ما ببار ...
#سلامخدا💖
روزم با یادت بخیر است
الهی...!
گفتی کریمم
پس تا کرم تو
در میان است...
ناامیدی بر ما حرام است...
خدایا...!
در سختی های زندگی
دستمان را بگیر و رهایمان نکن!
#بِسْــــــمِاللَّهِالرَّحْمَـنِالرَّحِيــم
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
اولین سلام صبحگاهی،
تقدیم به ساحت قدسے قطب عالم امکان
حضرت صاحب الزمان(عج) ...
❤السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ
یا اباصالحَ المهدی
یا خلیفةَالرَّحمن
و یا شریکَ القران
ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ
سیِّدی و مَولای
ْ الاَمان الاَمان
أللَّهُمَ عَجلْ لِوَلِیکْ ألْفَرَج بحق زینب کبری(س)
به قصد زيارت ارباب بی کفن :
❤السلام عليك يا اباعبدالله
و علي الارواح التي حلت بفنائك
عليك مني سلام الله أبدا
ما بقيت و بقي الليل و النهار
و لا جعله الله آخر العهد مني لزيارتكم
السَّلامُ عَلي الحُسٓين و
عٓلي عٓلي اِبن الحُسَين و
عَلي اولاد الحُسَين وَ
علَي اصحابِ الحُسَين.
أللهم ارزقنا زیارت الحسین (ع)
اللهم ارزقنا شفاعة الحسین (ع)
❤السلامُ عَلَیک یا امام الرئوف یا ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ المُرتضی
✨ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ✨
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِزینَب
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
.
🌱یقین بدان که اثر میکند دعای فرج
و از عنایت آن صاحبالزمان برسد...
🌱شروع دفتر باور به نام او زیباست
اگر که ختم غزل هم به پای آن برسد
سلامآقایخوبیها♥
#امام_زمان
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه نفر هست که بفهمه دردمو
میبره از دل زائراش غمو
اگه عمری عاشق محرم و کرببلام
به خدا مدیون لطف شمام
#السلطان_اباالحسن✋
#چهارشنبه_های_امام_رضایی🕊
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
💚
عاقبت یک شب میان صحن تو گم میشوم
بیخیالِ طعنهها و حرف مَردم میشوم
غرق در ظلمت به سمت نور، عازم میشوم
خاکبوس مرقدِ خورشیدِ هشتم میشوم
یا غباری که دخیلِ جاروی صحنت شده
یا که زیر پای کفترهات، گندم میشوم
دست بر سینه سلامی میدهم سمت ضریح
من سراپا گوش، مشتاق #علیکم میشوم
دوستم داری؟ نداری؟ نوکرم؟ یا نیستم؟
بارها درگیرِ این سوءتفاهم میشوم
رو به من آغوش، وا کردی و میگویی بیا
با دو چشمِ بسته سرگرمِ تجسم میشوم
می نشینم گوشه ای و تا سحر کز می کنم
کودکی که هست، محتاج ترحم؛ میشوم
میروم دنبال شخصی که وساطت کار اوست
از درِ بابالجوادت راهیِ قم میشوم
#یا_امام_رضا
هرکه آرَد تحفهای در محضر مولای خود
من دو دست خالی و کوه گناه آوردهام
#صلیاللهعليڪیـاامــامالــرئــوف #چهارشنبتون_امام_رضایی
🥀 به یاد شهیدمدافعحرم عباس کردونی
#اللّهُمَّصَلِّعَليمُحَمَّدوَآلِمُحَمَّدوَعَجِّلفَرَجَهُـم
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
❣️پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:
پس از اسلام هیچ نعمتی برای مرد بهتر از زن مسلمانی نیست که هر گاه به او بنگرد، مسرورش کند و هر گاه به او فرمان دهد، اطاعتش نماید و در غیاب او حافظ ناموس و مالش باشد
📚من لا یحضره الفقیه، ج 3، ص 25
#حدیث
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
امریکا پارسال یه عروسی میخواست اینجا بگیره؛ اسم دوماد اسراییل بود و اسم عروس آیمک
دوماد سرخوش و شنگول، داشت به حجلهٔ عروس میرفت که یهو حماس از راه رسید و با عملیات طوفانالاقصی گردن دوماد رو گرفت و از حجله کشیدش بیرون
🔺حالا ببینیم قضیه چیه؛
✍ عماد دولتآبادی
غرب و شرق دنیا باید از یه راهی به هم وصل باشن، راه سنتیِ حمل و نقل توی دنیا، مسیر آبی رنگه که از کنار یمن میگذره. آمریکا اومد یه مسیر جدیدی طراحی کرد؛
«مسیر هند، کشورهای عربی، اسراییل، اروپا»
که با رنگ قرمز مشخص شده
به این مسیر جدید میگن آیمک. مهمترین اثر مسیر جدید این بود که اسراییل رو تبدیل میکرد به دروازهی حمل و نقل دنیا
جدای از سود اقتصادیش؛ این مسیر جای پای اسراییل رو هم محکم میکرد و بقیهٔ کشورها بهش وابسته میشدن. خب وقتی اسراییل بشه دروازه، بقیهی کشورا باید به رسمیت بشناسنش دیگه. چنین اتفاقی به معنای تقویت اسراییل و تضعیف فلسطین بود
مسیر آیمک میتونست اسراییل رو همیشگی کنه و وقتی اسراییل همیشگی میشد، طبعا فلسطین هم برای همیشه از بین میرفت
فلسطینیها دو تا انتخاب داشتن
برای همیشه از بین برن
یا جلوی نابودی کامل بایستن
فلسطینیها مثل همیشه تصمیم گرفتن برای بقای خودشون بجنگن؛ حاضر شدن تلفات بدن ولی از بین نرن. و نتیجهٔ این تصمیم شد عملیات #طوفان_الاقصی
حماس و حزبالله با این عملیاتهای خودشون، ثابت کردن که اسراییل امن نیست و به درد اینکار نمیخوره
و اسراییلی که پارسال داشت با آیمک عروسی میکرد تا دروازهٔ حمل و نقل دنیا بشه، الان داره سر بقا و موجودیت خودش میجنگه
#جهاد_تبیین
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️حکایت تکان دهنده از حضرت امام رضا(ع)
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎙حجت الاسلام عالی
📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
#صلیاللهعليڪیـاعــلیبنموسیالرضـــا
#چهارشنبه_های_امام_رضایی
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
🌷 آیت الله کشمیری(ره) :
«لاحول و لاقوة الا بالله»، روزی ۱۰۰ مرتبه چنان چه در روایت آمده ، هفتاد نوع بلا را از انسان دور می کند که آسان ترین آن غم و اندوه است.
📚 آفتاب خوبان، ص۸۳
#به_وقت_نیـاز
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
.
♨️ توافق پوتین-پاشینیان؛ نیروهای ارمنستان در گذرگاه مرزی با ایران مستقر میشوند
🔹سخنگوی نخستوزیر ارمنستان میگوید در جریان دیدار نخستوزیر این کشور و رئیسجمهوری روسیه در مسکو، توافق شده است نیروهای مرزبانی ارمنستان و روسیه بصورت مشترک نظارت بر مرزهای ارمنستان با ایران و ترکیه را انجام دهند.
📌 #خبر_فوری_سراسری
بزرگترین کانال خبری تحلیلی در ایتا
@fori_sarasari
.
♨️ دستگیری متهمان پرونده مشروبات الکلی در مازندران
🔹رئیس کل دادگستری مازندران: در مجموع پنج متهم در پرونده مشروبات الکلی در استان دستگیر شدند که ۴ نفر به اتهام قتل عمد روانه زندان شده و یک نفر با قرار وثیقه آزاد است.
📌 #خبر_فوری_سراسری
بزرگترین کانال خبری تحلیلی در ایتا
@fori_sarasari
.
♨️ اعتراض طالبان به ایران: به مهاجران افغان رحم کنید!
وزیر مهاجرین حکومت طالبان:
🔹 مهاجران افغان در امور داخلی هیچ کشوری مداخله نکرده و کشورهای همسایه باید از اخراج مهاجران افغان دست بردارند.از تمام کشورهای همسایه خود میخواهیم که به مهاجرین ما ترحم کنند. اگر مشکلی هم وجود دارد به جامعه جهانی بازمیگردد؛ مهاجرین در امور داخلی هیچ کشوری مداخله نکرده و نمیکنند.
🔹 اکنون امنیت در کشور تأمین شده است؛ کوشش کنید به وطن خود برگردید. هر چقدر هم که در خارج وقت خود را بگذرانید، وطن، وطن است. در قبال کشورتان مسئولیت دارید؛ بیایید تا این را بسازیم.
✍مهاجران قانونی مهمان ما هستند برخوردها با مهاجرین غیرقانونی انجام میشود.
📌 #خبر_فوری_سراسری
بزرگترین کانال خبری تحلیلی در ایتا
@fori_sarasari
♨️دستگیری ۱۳ متهم پروندۀ مشروبات الکلی دستساز در همدان
🔹دادستان همدان: ۱۳ نفر از متهمان پروندۀ مسمومیت ناشی از شُرب مشروبات الکلی آلوده بازداشت شدند. ۹۶ نفر در همدان دچار مسمومیت شدهاند که تاکنون ۱۱ نفر از این افراد فوت کردند.
✍ای کم شانسها
اینطور که معلومه چون آلوده بود دستگیر شدین وگرنه آزاااااد🙂
وقتی مجریان قانون در کشور اسلامی میتونن این مجرمین رو شناسایی و دستگیر کنن چرا صبر میکنن تا چنین اتفاقی رخ بده بعد برن سراغ دستگیری و برخورد؟
اساسا تولید و توزیع مشروبات فارغ از این اتفاق رخ داده جرم هست یا خیر؟
منتظر امام زمان هم هستیم مثلا...
📌 #خبر_فوری_سراسری
بزرگترین کانال خبری تحلیلی در ایتا
@fori_sarasari
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اتفاقی فوقالعاده عجیب برای یک جانباز
🔹جانباز جنگ تحمیلی براثر موج انفجار حافظهاش از بین میره و بعد از ۳۴ سال بر اثر زمین خوردن در آسایشگاه حافظهاش کامل برمیگرده و معلوم میشه اهل روستایی در کردستان بوده
🔸و مادر بعد از ۳۴ سال پسر رزمندهشو که فکر میکرده مفقودالاثر شده میبینه
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑 یک کار برای #امام_زمان که همه میتونیم انجام بدیم.
🎙 استاد عالی
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
نمک، سم سفید یا بهترین غذا❗️❓
👈دکتر "جاش اکس" فوق تخصص تغذیه از دانشگاه " هاروارد" به تازگی آزمایشاتی روی #نمک_دریا انجام داده که به گفته وی نتایج حیرت انگیزی به دنبال داشته است.😳
📌 تنظیم قلیایی بدن (مهمترین عامل ضد میکروبی )
📌 متعادل کننده قند خون
📌 ضد چرک و عفونت
📌 بهبود #ایمنی در بدن
📌 بهبود عملکرد مغز
📌 تنظیم سیستم الکتریکی عصب
📌 آرام بخش طبیعی
📌 جلوگیری از اسپاسم عضلانی
📌 تنظیم ضربان قلب
📌 تنظیم فشار خون
📍همراه با مقادیر فراوانی کلسیم، پتاسیم ، منیزیم و دیگر مواد عالی طبیعی مورد نیاز بدن
این درحالیست که" نمک تصفیه شده "به دلیل ترکیب کلراید سدیم + یدشیمیایی ، به یک سم مهلک 😱 تبدیل شده است که نه تنها هیچ سودی ندارد بلکه موجب این عوارض می شود:
📌 افزایش فشار خون
📌 انسداد عروق
📌 آسیب به غدد
📌ایجاد ضعف در پانکراس و در نهایت یکی از عوامل ایجاد دیابت
📌 اختلال در سیستم عصبی
و دهها عارضه دیگر
🌷 پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله فرمودند:
🍚چه نیکوست خوردن روزی ۳ لقمه نمک.
🍚قبل و بعد از غذا نمک بخورید که هفتاد عارضه را از شما دور می کند .
🍚اگر میدانستید در نمک چیست به چیزی جز نمک درمان نمیجستید.
🍚نمک برکت سفره است.
💡قطعا مقصود پیامبر صلى الله عليه وآله سلم ،نمک مرسوم آن دوران همان #نمک_دریا 😋است نه نمک شیمیایی 😝 که همه عناصر مهم آن جدا شده و ید شیمیایی به آن اضافه شده است.
با #طب_اسلامی واصلاح تغذیه ی خود سلامت باشید😍
https://eitaa.com/joinchat/2241004053C19a8aca42d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌ گروهی که قطعا در فتنههای آخرالزمان غربال میشوند!
🎙 استاد شجاعی
#حواسمونباشه
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
✅حجت الاسلام استاد قرائتی:
🔰 شما سوار یه اتوبوسی میشی،
میشینی کنار یکی، بو سیگارش اذیتت میکنه!
میری اونور تر کنار یکی دیگه میشینی ،دهنش بو سیر میده!
💠میری اونورتر میشینی میبینی یکی بچش خرابکاری کرده!
🔹درسته تحمل این وضع سخته...
اما شما نمیتونی از اتوبوس بری بیرون چون اصل اتوبوس سالمه!
🔰چون راننده اتوبوس سالمه!
شما برای رسیدن به مقصد نیاز به اتوبوس سالم و راننده سالم داری. درسته؟
🌸جمهوری اسلامی و رهبری این نظام مصداق اتوبوس سالم و راننده سالم هست.
🔹 اگه این اتوبوس رو ترک کنید اتوبوسهای دیگه شما رو به مقصد نمیرسونن.
اتوبوس آمریکارو ببینید.
اتوبوس اروپارو ببینید.
⛔️ هم اصل اتوبوسش ناسالمه هم رانندش مسته!
حالا اینجا بعضی مسؤلین خطایی میکنن!
این دلیل بر ناسالم بودن اصل نظام و راهبرد اون نیست.
🔴پس نباید از اتوبوسی که چون مسافرانش خلاف دارن ولی اصلش سالمه و رانندش سالمه بیرون اومد...
چون اتوبوس و راننده ی سالم دیگه ای وجود نداره.
✅ پس باید بود و خلاف هر مسافری رو هشدار داد و جلوگیری کرد...
✅ باید خلاف هر مسئولی رو هشدار داد و جلو گیری کرد...
ولی از اصل نظام و رهبری نباید رویگردان بشیم.
#جهاد_تبیین
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
.
♨️ حمله موشکی بی سابقه حزبالله / شلیک ۲۰۰ موشک به سمت شمال فلسطین اشغال
منابع عبری:
🔹حزبالله بیش از ۲۰۰ موشک به سمت شمال فلسطین اشغالی و جولان اشغالی سوریه شلیک کرد.
🔹موشک باران بسیار شدید در صفد صورت گرفت. شدیدترین موشک باران از ابتدای جنگ تاکنون را شاهدیم.
چندین مورد اصابت موشک در صفد گزارش شده است.
اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
📌 #خبر_فوری_سراسری
بزرگترین کانال خبری تحلیلی در ایتا
@fori_sarasari
─━━━━━━⊱💞⊰━━━━━━─
❄️رمان فانتزی، آموزنده و عاشقانه
❄️ #باد_برمیخیزد
🍂قسمت ۱۷ و ۱۸
- بله، میبینم ولی قطعا تو روی اون پسرا زوم نکرده بودی! فقط یه سوژه خوب برای تو باقی میمونه
سیاوش بلند شد و درحالیکه کتش را برمیداشت گفت:
-تو باز ناهار ساندویچ و پیتزا خوردی آقای دکتر؟ شایدم باز تو اتاق عمل یکی رو به فنا دادی که مخت قاطی کرده!
سید لیوان آبی را که سرکشیده بود روی میز گذاشت و گفت:
- باشه! حالا وقتی دو سه ماه دیگه اومدی دست به دامن من شدی که سید! به دادم برس! بیا برام برو خواستگاری! دارم میمیرم! بهت میگم کی فست فود خورده یا آدم نفله کرده
سیاوش کلیدش را از جیبش درآورد. همانطور که در را قفل میکرد گفت:
-جدا؟ پس از این به بعد به جای کت و شلوار کت و دامن بپوش که بتونم دست به دامنت بشم! بعدم، حالا آدم قحط بود که بخوام برم خواستگاری این کلاغ سیاه؟کلید را توی جیبش گذاشت و خندهکنان رویش را به طرف سید چرخاند. که با چهره درهم و ناراحتش روبرو شد.متعجب پرسید:
-چت شد یهو پروفسور؟
سید با همان چهره در هم گفت:
-اینکه چیزی رو دوست نداری یا قبول نداری دلیل نمیشه مسخرهش کنی
سیاوش جا خورد. انتظار چنین واکنشی را نداشت.یعنی حرفش اینقدر بد بود یا ...؟ برای یک لحظه، غرق در خیالات شد که نکند رابطه احساسی بین این دو نفر شکل گرفته است؟ هرچه باشد تیپ و ریخت "صادق" شبیه آن تیپ آدم هایی بود که امثال شکیبا میپسندیدند..!
چهره صادق تا رسیدن به خانه گرفته بود. پانزده سال سابقه دوستی نشان داده بود بهترین راه برای ادب کردن سیاوش نشان دادن ناراحتیست. برای همین تا رسیدن به خانه لام تا کام حرف نزند. دم در خانه صادق که پیاده شد وقتی داشت وارد خانه میشد سیاوش سرش را از شیشه بیرون برد و گفت:
-سید؟
صادق برگشت.
-من میرم باشگاه، یه چیزی برای شام درست میکنی؟
صادق سرش به نشانه تایید تکان داد. سیاوش که این علامت رضایت را به فال نیک گرفته بود. لبخندی زد و گاز را فشار داد.باشگاه خارج از شهر بود،اما اینقدر ذهنش درگیر بود که اصلا احساس گرسنگی نداشت. اینجور مواقع تنها چیزی که آرامش میکرد سوارکاری با اسب محبوبش بود. قبل از رسیدن زنگ زده بود برای همین اسبش غشو شده و سرحال آماده بود. لباسش را پوشید و وارد اصطبل شد.
با دیدن اسبش که از دور می آوردندش لبخندی زد. اسب هم که به نظر میآمد صاحبش را شناخته و از این دیدار خوشحال است شیههای کشید. طناب را از مسئول اصطبل گرفت،و انعامی داد
-چطوری پسر؟ حسابی سرحالیا
بعد از اینکه اسبش(پگاز) را نوازش کرد افسار و زین را بست.همینطور ک سواری میکرد ذهنش را بالا و پایین میکرد. یک ساعتی گذشت جلوی یکی از مغازه های روستا با اشاره صاحبش ایستاد.
سیاوس پیاده شد، کمی خرت و پرت خرید و وقتی بیرون آمد با دیدن بچه هایی که اسبش را دوره کرده بودند لبخندی زد. بیرون روستا زیر درختی که کنار دیوار باغ بود نشست تا چیزی بخورد. همانطور که ساندویچ سردش را گاز میزد گفت:
-میدونی پگاز؟ اصلا باورم نمیشه اون دختره همچین کاری کرده باشه! هرجور فکر میکنم هیچ دلیلی پیدا نمیکنم. مخصوصا با دعوایی که ما کرده بودیم!!
بعد رویش را بطرف اسب چرخاند و ادامه داد:
-به نظرت قصدش لجبازی سر اون حرف من بود یا واقعا از ته دل معذرتخواهی کرد؟
و وقتی دید پگاز، در اوج بی توجهیست شانه ای بالا انداخت:
-شاید بیخودی اینقدر بهش فکر میکنم. هرچی بود تموم شد! مگه نه؟
بعد وسایلش را جمع کرد. کمکم هوا داشت تاریک میشد. چند تایی قند را که برای پگاز گرفته بود کف دستش گذاشت و اسب با هیجان قند ها را خرچ و خورچ کنان بلعید. سیاوش خندید و سوار شد. هرچند فکر میکرد توانسته ماجرا را فراموش کند اما حقیقت این بود که تصمیم راحله برای دفاع از اعتقاداتش که سیاوش آن را مورد تمسخر قرار داده بود چیزی بود که در ذهن سیاوش ماند...
با اینکه در اسبسواری، تو سوار اسب میشوی اما بالا و پایین شدن روی اسب آدم را حسابی خسته و کوفته میکند. برای همین وقتی سیاوش به خوابگاه رسید، بیشتر شبیه آدمی بود که توی چرخ گوشت لهش کرده باشند.وسط خواب و بیداری بود که احساس کرد کسی تکانش میدهد و صدایش میزند.
صادق بود.از جایش بلند شد، دست و صورتش را شست و نشست پای سفره.بعد از شام، از آنجایی که آقای سوارکار خسته و کوفته بودند بیچاره صادق، با کمال فداکاری، زحمت شستن ظرفها و دم کردن چای را هم به عهده گرفت. وقتی سینی کوچک با دو لیوان چای سیاه رنگش را جلوی سیاوش گذاشت، سیاوش گفت:
- واقعا خوب شد رفتی پی درس خوندن پروفسور وگرنه هیچ کاری گیرت نمیاومد! آخه به این میگن چایی؟ مرکب ریختی تو قوری؟
سید درحالیکه بالشتش را میکشید طرف خودش و کتاب به دست لم میداد گفت:
-منم اگه لم میدادم و یکی برام هی میبرد و میاورد....
🍂ادامه دارد....
به قلم ✍؛ میم مشکات
#به_وقت_رمان
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
─━━━━━━⊱💞⊰━━━━━━─
❄️رمان فانتزی، آموزنده و عاشقانه
❄️ #باد_برمیخیزد
🍂قسمت ۱۹ و ۲۰
_....همینجوری افاضات افاضه میفرمودم. بخور که از سرتم زیاده
سیاوش لیوان را برداشت،نگاهی به مایع درونش که هیچ شباهتی به چای نداشت انداخت:
-واقعا خدا یچیزی میدونست تورو پسر خلق کرد! با اون قیافه و این دست پخت، ترشیت هم مینداختن بازم چیزی ازت در نمیاومد!!
صادق خندید و گفت:
-حالا نه ک شما رو دختر خلق کرده و نموندی رو دست ننهت!
و مشغول خواندن کتابش شد.چند صفحه از کتابش را خواند، چایش را برداشت و گفت:
-پگاز چطور بود؟
- خوب بود، سرحال و قبراق! مثل یک شاهزاده جوان.
صادق لبخندی زد،کمی از چایش را سر کشید:
-پس تفریح امروز حسابی خوش گذشته، فایدهای هم داشت؟
-چه فایده ای؟
-تونستی بیخیال افکارت بشی؟
صادق هم فهمیده بود سیاوش وقتی سردرگم باشد سراغ سوارکاری میرود. دوست نداشت خیلی در این رابطه صحبت کند. صادق، تیپ و ریخت و اعتقاداتش تقریبا ۱۸۰درجه با سیاوش فرق داشت ولی با وجود اینها و با وجود بدبینی که در سیاوش نسبت به این مدل افراد موج میزد، دوستی عمیقی بین این دو نفر برقرار بود. شاید چون سابقه این دوستی برمیگشت به قبل از شکل گرفتن این بدبینی یا چون صادق از آن دسته مذهبیهایی نبود که سعی میکنند با حرف زدن کسی راه به راه راست کنند. او "درست" #رفتار میکرد...
سیاوش از در سالن وارد شد.که صدای سلامی توجهش را جلب کرد.سر چرخاند. همان دختر بود.جواب سلام را با ابروهایی بالا رفته داد و رد شد.
وسط کلاس، استاد که از فرط پیری حتی توان نداشت نفس فرورفتهاش را بیرون بیاورد، زنگ استراحتی گذاشت.سیاوش کش و قوسی آمد تا کمی خستگیاش در برود که پشت سریاش روی شانهاش زد، سیاوش برگشت به طرفش:
-مبارک باشه
سیاوش ابروهایش را بالا برد. به رضا خیره شد:
-خودتو نزن به اون راه! جریان دختره رو میگم
سیاوش چشمهایش گرد شد! رضا که این حالت درماندگی را در چهره سیاوش دید با تعجب گفت:
-شاگردت رو میگم دیگه! همون دختره که باهاش کل کل داشتی! شنیدم قراره خبرایی بشه.نترس! شیرینی نمیخوام. نمیخواد قیافت رو اینجوری چپ و چوله کنی. من فقط موندم این دختره کجاش به تو میخوره! لابد فهمیده پولداری....
رضا داشت همینطور برای خودش دلیل و برهانها را بررسی میکرد و سیاوش همانطور منگ به رضا خیره شده بود.وقتی رضا سخنرانیاش را تمام کرد سیاوش خیلی کوتاه پرسید:
-کی اینو گفته؟؟
- همه میگن!
سیاوش همانطور که در فکر بود گفت:
-عجب!همه میدونن قراره زن بگیرم الا خودم! باز خوبه برا بچمون اسم انتخاب نکردن
-یعنی میخوای بگی هیچ خبری نیست؟
سیاوش نگاهی عاقل اندر سفیه به رضا کرد و گفت:
-من موندم تو با این مغزت چطوری تا دکترا اومدی؟ عین خاله زنکها حرف میزنی
و سر کلاس برگشت اما سیاوش دیگر نتوانست روی درس تمرکز کند،عصر وقتی برگشت خانه، صادق طبق معمول روی تخت دراز کشیده بود و سرش توی کتاب بود. سلام علیک کوتاهی بینشان رد و بدل شد و سیاوش دستش را گذاشت زیر سرش و به سقف خیره شد.
یک ساعتی به همین منوال گذشت. صادق که دیگر چشمهایش درد گرفته بود کتابش را بست و رو کرد به سیاوش که حرف بزند که یکدفعه سیاوش از روی تخت بلند شد، لباسش را با عجله پوشید، نگاهی به کیف پولش انداخت و از اتاق زد بیرون و سید را همانجا با دهان باز جا گذاشت...
دو ساعت بعد سر و کله اش پیدا شد. لبخندی رضایت بخش بر لب داشت.صادق که اصلا سر از حرکات سیاوش درنمی آورد گفت :
-مشکوک میزنی ها!!
سیاوش که به نظر می آمد کاری که انجام داده خیلی خوشحالش کرده گفت:
-پاشو بریم بیرون.به خودت رحم نمیکنی به اون کتاب بدبخت رحم کن بذار یکم استراحت کنه
صادق هرچند دلیل این خوشحالی را نمیفهمید اما بلند شد تا لباسهایش را عوض کند.
شنبه صبح، همانطور که هردو داشتند برای دانشگاه رفتن اماده میشدند، سیاوش لباسش را پوشید و رو به صادق گفت:
-نظرت چیه سید؟ بهم میاد؟
صادق با دیدن یک حلقه طلای ساده که در دست سیاوش میدرخشید، نگاه میکرد و پرسید:
-اونوقت دقیقا کدوم بدبختی حاضر شده به تو بله بگه؟
سیاوش خندید:
-فعلا چاییت رو بخور تا بریم..تو ماشین بهت میگم
سوار که شدند،سیاوش توضیح داد:
-چند وقتیه چرت و پرت زیاد میشنوم.اینکه بین من و شکیبا خبری هست و فلان.از دختره خوشم نمیاد اما دوست ندارم خالهزنکهای دانشگاه از این حرفهای صد من یه غاز دربیارن...
سید نگاهی به سیاوش کرد،لبخند کمرنگی زد ولی چیزی نگفت. شاید در وهله اول به نظر میآمد که سیاوش از فرط نفرتش و اینکه دوست نداشت با این خانم یکی شمرده شود این کار را کرده است..اما این سکه روی دیگری هم داشت.آبروی آن دختر! برای سیاوش چندان بی اهمیت نبود و این دلیل لبخند کمرنگ صادق بود، سیاوش بعد از اینکه سید را دم دانشکده پزشکی پیاده کرد.به طرف دانشکده علوم رفت.
🍂ادامه دارد....
به قلم ✍؛ میم مشکات
#به_وقت_رمان
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa