eitaa logo
🍁لطفِ خدا🍁
480 دنبال‌کننده
11.9هزار عکس
6.8هزار ویدیو
69 فایل
گویی بازی ماروپله همان رسـم بندگـیست! هربار ڪه بافــریب شـیطان به طبقات پایین و سختیهای زندگی سـقوط‌ میکنی: نردبان🍁لطفِ خدا🍁برای بازگشت به جایگاه گذشته درڪنارتوست. ادمین: @E_D_60 ثبت نظرات: https://daigo.ir/secret/8120014467
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 توصیه امام زمان ارواحنا فداه برای حل مشکلات و گرفتاری ها 🌺 ویژه ولادت حضرت زینب (س) 🌺 🎙 استاد انصاریان ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 آزمایش جالب ابن‌سینا درباره اضطراب 🔹 ابن‌سینا وقتی می‌خواست بداند اضطراب چه تاثیری روی بدن دارد، آزمایشی را با دو برّه گوسفند طراحی کرد. نتیجه‌ای که به‌دست آمد همانی بود که احتمالش را می‌داد.   Eitaa.com/efshagari57
👆 برگزاری نماز جماعت در آوارهای مسجد به همین دلیل است که اسلام پیروز خواهد شد... ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▶️نمایش خودروی اهدایی یکی از اساتید دانشگاه به مردم غزه و لبنان در حاشیه مراسم چهلم شهید سیدحسن نصرالله و شهید نیلفروشان ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
VID_20241105_102725_587_۰۵۱۱۲۰۲۴.mp3
4.1M
آهنگ حماسی "فتح خیبر" 🎙 ابوذر روحی ۳ 🇮🇷 ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
27.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💥بررسی جوانب مختلف "برهنگی" یک دانشجو و "توطئه" بسیار خطرناکی که شکست خورد‼️ حتما مشاهده و‌ منتشر بفرمایید ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
. 🔴 هموطن گرامی! با توجه و حساسیت به جا در پیرامون خود می‌توانید از بروز تهدید علیه امنیت ملی ممانعت و در کشف و خنثی سازی توطئه دشمن سهیم باشید. فقط کافی است در صورت مشاهده موارد مشکوک زیر، موضوع را با سامانه 113 در میان بگذارید: 🔹 دریافت پیشنهاد کار غیر معمول از خارج کشور 🔹 پیشنهاد دریافت ارز دیجیتال در قبال انجام کار 🔹 مشاهده تردد و تحرکات افراد مشکوک در محل کار یا سکونت 🔹 اصرار بر پرداخت وجه نقد هنگام خرید و اجاره منزل و خودرو و عدم ارائه مدرک شناسی ستادخبری وزارت اطلاعات 🇮🇷 ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
─━━━━━━⊱💞⊰━━━━━━─ ❄️رمان فانتزی، آموزنده و عاشقانه ❄️ 🍂قسمت ۶۱ و ۶۲ کمی طول کشید تا سیاوش از این بهت دربیاید. نگاهی به ماشینش انداخت.یعنی برای هیچ و پوچ این همه خرج روی دست خودش گذاشته بود؟او ابدا قصدخودنمایی برای خانم شکیبا نداشت، قطعا اگر هرکس دیگری هم بود همین کار را میکرد اما هرکس دیگری بود حداقل قدردانی شایسته‌ای میکرد نه اینکه اینطور اب سرد رویش بریزد! کمی اخم کرد،نگاهی به ماشینش انداخت، مفسش را بیرون داد. سوار شد و رفت... راحله،چادر یاسی رنگش،را کمی جابجا کرد تا پاهایش زیر چادر پنهان شود.چقدر معذب بود. در عمرش خواستگاری به این عذاب آوری نداشت.حالا که او قید ازدواج را، حداقل برای مدتی، زده بود، همه یادشان آمده که حاج‌آقا شکیبا دخترجوان و محجوبی دارد و برای گرفتن "بله" به خانه‌شان سرازیر شده بودند. عموما هم ازآشنایان‌یادوستان‌پدر بودند.نمیشد بدون آمدن نه بگوید زیرا پای یک عمر آشنایی یا رفاقت در میان بود و نمیخواست صدمه‌ای به روابط خانواده‌ها بزند.برای همین،با بی‌میلی قبول میکرد حداقل به صورت صوری هم که شده بیایند و بعد جواب نه را با هزار دردسر و سلام و صلوات بهشان بدهند. دو روز از آن جریان گذشته بود.ذهنش آرامتر شده بود.اتفاقات برخوردش با نیما هم درذهنش تکرار شد.هر دوبار پارسا او را نجات داده بود. و او، چقدر بد قدردانی کرده بود.احساس شرمندگی داشت.اما در کنار این احساس،حس دیگری هم در دلش حرکت میکرد.حسی مبهم... چرا سیاوش این کار را کرده بود؟نکند این کار او از سر علاقه بود؟معمولا در اینجور مواقع، وقتی آدم حس میکند که شخصی به او علاقه دارد،کمی خیالپردازی و بزرگنمایی قاطی ماجرا میشود.برای یک لحظه راحله در ذهنش نگاهی خریدارانه به جناب استاد انداخت: جوانی با چهره‌ای معمولی اما خوش قد و بالا، شیک پوش، تحصیلکرده و قطعا پولدار، با وجود اختلاف عقیده که با هم داشتند راحله نمیتوانست بی‌انصاف باشد. او از لحاظ اخلاقی، جوانی موجه و موقر بود.راحله دورادور برخوردهایش با دخترهای لوس اطرافش را که قصد خودنمایی داشتند دیده بود. کاملا سنگین و متین.شاید استاد آدمی مذهبی نبود ولی قطعا پسری سبکسر و بی قید هم نبود. اما خب بالاخره این اختلاف عقاید چیز کمی نبود که بشود به راحتی از کنارش گذشت. یک دفعه یاد آن روز سر کلاس افتاد.آن حلقه طلایی که در انگشت دوم دست چپ میدرخشید.مثلا حس عذاب وجدان؟ حس انسان دوستی؟ و یا اخلاق گرایی؟!هرچه بود نمیشد آن را به علاقه ربط داد. سری به استاد بخت‌برگشته میزنیم... آخر آدم بخاطر انسان‌دوستی دو ماه تمام ادای آدمهای بیخود را درمی‌آورد وجاسوس بازی راه می‌اندازد تا بتواند مدرک جمع کند؟یا میزند ماشینش را از قیمت می‌اندازد؟ سیاوش بعد از آن هندی‌بازی بی‌نتیجه،به خانه برگشت.خداروشکر سید نبود.اگر میفهمید که پیش‌بینی‌اش درست از آب درآمده چه؟ اصلا اینها به کنار، چرا این دختر اینقدر نمک نشناس بود؟ این چه طرز رفتار با یک قهرمان است؟ هم گیج بود،هم دلخور و هم عصبانی.از حمام که آمد سید داشت سفره را می‌انداخت. عادت داشت سر شب شام بخورد.سیاوش میل نداشت رفت توی اتاقش.دراز کشید روی تختش.باید چکار میکرد؟ احساسی در دلش لانه کرده بود که روز به روز قویتر میشد.ازطرفی تمام دوصفرهفت بازیهایش بی‌نتیجه مانده بود و بنظر نمی‌آمد بانوی داستان توجهی به او داشته باشد.مگر او چه چیزی کم داشت که به چشم راحله نمی آمد؟ یعنی راحله اینقد برایش مهم بود که حاضر نبود اصلا توجهی به او بکند؟نکند این مذهبی‌ها اصلا اعتقادی به علاقه و محبت ندارند؟بعد به این فکر کرد که تا بحال ندیده است صادق از دختری حرف بزند یا از دوست داشتن کسی بگوید؟بعد یادش آمد به نگاه‌های راحله به نیما.. نه،این دختر نمیتوانست بی‌احساس باشد. پس مشکل کجا بود؟ اینکه سیاوش مذهبی نبود؟ داشت عصبانی میشد که به خودش زد: اهای... زود نکن..در فکر و خیال بود که سید وارد اتاق شد: -کجایی پسر، دو ساعته دارم در میزنم.گفتم لابد از گشنگی غش کردی سیاوش نگاهی مات به سید انداخت و دوباره سرش را به طرف سقف برگرداند.صادق که دنبال چیزی میگشت، کتابش را پیدا کرد.میخواست از اتاق خارج شود که دید رفیقش بدجور در خیالات سیر میکند.چنددقیقه‌ای بهش خیره ماند، بعد لبخندی زد و گفت: -دیدی گفتم اخرش میای دست به دامنم میشی؟ سیاوش سرش را به سمت صادق چرخاند و همانطور که در فکر بود گفت: -مگه تو دامن میپوشی و بعد صادق،با آن هیکل چهارشانه،دست و پای پهن و ریش‌های انبوه را، با دامنِ گلدارِ چین چینی صورتی تصور کرد و خنده اش گرفت.سید سری تکان داد، نیشخندی زد و گفت: -به جای هذیون گفتن بهتره بری خواستگاری. اقلا تکلیفت معلوم میشه! و چراغ را خاموش کرد..خواستگاری؟اما چطوری؟اصلا سید.... 🍂ادامه دارد.... به قلم ✍؛ میم مشکات ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
─━━━━━━⊱💞⊰━━━━━━─ ❄️رمان فانتزی، آموزنده و عاشقانه ❄️ 🍂قسمت ۶۳ و ۶۴ اصلا سید از کجا فهمید من به چی فکر میکنم؟اینقدر تابلوشدم یعنی؟ حالا اینو ولش کن..من چطوری‌ برم خواستگاری؟بلند شد و پشت پنجره ایستاد. خواب از سرش پریده بود...ظهر کلاسش تمام شده بود.به سمت در خروجی سالن کلاسها میرفت که دید استاد پارسا از همان در وارد شد. دوست داشت برگردد و از در آن طرفی خارج شود اما دیگر دیر شده بود.ترجیح داد خودش را به ندیدن بزند.برای همین سرش را پایین انداخت و مشغول ور رفتن با گوشی‌اش شد.از کنارهم که رد شدند،ناخواسته نگاهش به سمت دست استاد رفت. خدای من!دستش خالیه!اثری ازحلقه نبود. دستش را روی پیشانی‌اش گذاشت. سعی کرد خودش را قانع کند:حلقه که دلیل نمیشه.خیلیا حلقه رو در میارن...پا تند کرد و از در سالن بیرون زد.خودش را به صندلی‌ها رساند. از این حس و حالش بیزار بود...از این ضعف و درگیری ذهنی..اصلا به او چه که فلانی می‌آید یا میرود؟اصلا به او چه که کسی حلقه‌اش را میپوشد یا نمیپوشد؟چرا اینطور شده بود؟!؟چشمهایش پر شد از اشک.قطره اشکی پایین افتاد.صدای پایی می‌آمد که نزدیکش میشد. نمیخواست کسی گریه‌اش را ببیند.اشکش را پاک کرد. -خانم شکیبا..! صدا اشنا بود.دوست نداشت‌ بشنود.سیاوش که از این بی‌حرکتی متعجب و تا حدودی نگران شده بود دوباره صدا زد.بلند شد و با اکراه برگشت.همانطور که سرش پایین بود سلام کرد.سیاوش نفسی کشید: -سلام.چند بار صداتون کردم راحله چشمانش را به هم فشار داد. نمیخواست دروغ بگوید برای همین بی‌توجه به این حرف گفت: -ببخشید...کاری داشتید؟ سیاوش یکدفعه چیزی یادش آمد و قبل از اینکه شکیبا سر بلند کند دستش را بالا آورد و دکمه بالایی پیراهنش را بست. یک آن احساس کرد الان است که خفه شود.با خودش فکر کرد این حزب‌اللهی‌ها چطوری با این دکمه های بسته نفس میکشند؟ نفس عمیقی کشید و گفت: -میخواستم باهاتون صحبت کنم.راستش نمیدونم چطور بگم.یعنی تا حالا از این حرفها نزدم برای همین اصلا نمیدونم چطوریه و چی باید بگم.یعنی اصلا تا حالا تو همچین موقعیتی نبودم.... داشت شر و ور میبافت.خودش هم میدانست. کف دست هایش عرق کرده بود.زبانش میجنبید و چرت و پرت افاضات میکرد.آخر به دختر مردم چه که تو تا به حال در همچین موقعیتی نبودی؟ اصل مطلب را بگو...که راحله سر بالا کرد: -میشه کارتون رو بگید؟ من کلاس دارم چشمانش سرخ بود.قیافه‌اش داد میزد که گریه کرده است. -شما حالتون خوبه؟ -بله، شما امرتون رو بفرمایید. سیاوش به لکنت افتاد. -من...راستش...یعنی... راحله بی حوصله گفت: -ببخشید من باید برم -شما گریه کردید؟ اتفاقی افتاده؟ راحله نگاهی به پارسا انداخت.احساس کرد دارد منفجر میشود. دوست داشت داد بزند.کمی اخمهایش را در هم کرد. سعی کرد خودش را کنترل کند.درحالیکه سعی میکرد صدایش بالا نرود گفت: -بله، گریه کردم.از دست شما.از زندگی من چی میخواین؟ چرا نمیذارید به حال خودم باشم؟ فکر نمیکنید با این کارهاتون ذهن آدم رو درگیر میکنید؟ چرا باید شما اینقدر حواستون به من باشه؟نگید از سر خیرخواهی بوده که باور نمیکنم. اینهمه آدم تو این شهر که به کمک نیاز دارن، خیلی بیشتر از من.من و شما چه‌سنخیتی با هم داریم؟واقعا چه معنی داره یه آدم متاهل اینقد مواظب دانشجوی خودش باشه؟؟ سیاوش که تا الان بهت زده به دختر روبرویش خیره شده بود و معنی این عصبانیت را نمیفهمید یک لحظه احساس کرد پیچ کاموا باز شده. لبخندی روی لبش نشست و کم‌کم تبدیل به قهقه شد. طوری قهقه میزد که چند نفری که آن اطراف بودند با تعجب نگاهشان کردند این بار نوبت راحله بود که از تعجب هنگ کند و بعد با ناراحتی پرسید: -چیز خنده‌داری گفتم؟؟ سیاوش سعی کرد جلوی خنده‌اش را بگیرد: -تقریبا! اگر برای شما هم یه همسر خیالی میتراشیدن و بعد بخاطر اون متهم میشدین خنده‌تون میگرفت. راحله با تعجب گفت: -خیالی؟ -بله.من ازدواج نکردم.نه تنها ازدواج نکردم حتی هیچوقت بهش فکر هم نکرده بودم.یعنی هیچوقت کسی رو دوست البته بجز الان که.... حرفش را ناتمام گذاشت.شرم میکرد از دختر محجوب روبرویش که اینقدر آشفته بود و شاید این حرف آشفته‌ترش میکرد.دوست نداشت ناراحتش کند.عزم جزم کرد که حرفش را بزند که راحله زودتر به حرف آمد: _بهرحال فرقی نمیکنه!حتی اگه اینجوری باشه بازم دلیلی نداره این کارها.ممنون میشم همینجا تمومش کنین و دیگه کاری با من نداشته باشین!! این را گفت رویش را گرفت و چرخید تا برود. سیاوش دید اگر نگوید شاید هیچوقت دیگر نتواند، برای همین گفت: -حتی اگه به شما علاقه داشته باشم؟! راحله سر جایش خشک شد.شوکه شده بود. شاید تا بحال رفتارهای مشکوک این جناب‌را به پای علاقه گذاشته بود اما شنیدن این جمله، اینقدر رک و بی‌پروا بیشتر آزارش داد تا اینکه دلنشین باشد. 🍂ادامه دارد.... به قلم ✍؛ میم مشکات ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
لطفا نظراتونو راجع به رمان ها هم بگین😊
EsteghfarAmirAlmomenin[44].mp3
2.45M
بند ۴۴ استغفار امیرالمومنین.
🌷 بند ۴۴ استغفار🌷 بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ ۴۴-اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ لَمْ يَطَّلِعْ عَلَيْهِ أَحَدٌ سِوَاكَ وَ لَا عَلِمَهُ أَحَدٌ غَيْرُكَ وَ لَا يُنْجِينِي مِنْهُ إِلَّا حِلْمُكَ وَ لَا يَسَعُهُ إِلَّا عَفْوُكَ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِي يَا خَيْرَ الْغَافِرِينَ. بند ۴۴: بار خدایا ! از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی که هیچ کس جز تو بر آن آگاه نشده، و کسی غیر تو آن را ندانسته، و جز حلمت مرا از آن نجاتی نیست و غیر عفوت چیزی فراگیر آن نیست؛ پس بر محمد و آل محمد درود فرست و این گونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان! ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💖 خدایا... تمام هستے من نعمت توست همہ از فضل و بذل و رحمت توست نباشم گر ثناگوے تو ڪفر است وجودم آیتے از آیت توست با نام و یاد تو روزم را شروع میڪنم ❣الهے بہ امید تو ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
اولین سلام صبحگاهی، تقدیم به ساحت قدسے قطب عالم امکان حضرت صاحب الزمان(عج) ... ❤السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المهدی یا خلیفةَالرَّحمن و یا شریکَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدی و مَولای ْ الاَمان الاَمان أللَّهُمَ عَجلْ لِوَلِیکْ ألْفَرَج بحق زینب کبری(س) به قصد زيارت ارباب بی کفن : ❤السلام عليك يا اباعبدالله و علي الارواح التي حلت بفنائك عليك مني سلام الله أبدا ما بقيت و بقي الليل و النهار و لا جعله الله آخر العهد مني لزيارتكم السَّلامُ عَلي الحُسٓين و عٓلي عٓلي اِبن الحُسَين و عَلي اولاد الحُسَين وَ علَي اصحابِ الحُسَين. أللهم ارزقنا زیارت الحسین (ع) اللهم ارزقنا شفاعة الحسین (ع) ❤السلامُ عَلَیک یا امام الرئوف یا ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ المُرتضی ✨ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ✨ ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
هر روز،صبحِ زود،به گوشم صدای توست حَیّ عَلَی الحسین وَ حَیّ عَلَی الحَرم با یک سلام رو به شما رو به کربلا جا میدهم میان دلم یک بغل حرم ⛅️❤️ ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
💔 تسبیحِ دل، ذکـر و دعـا را دوست دارد «أَمَّن یُجیبِ» روضه ها را دوست دارد دستِ گـدایی همه سویش دراز است بنده نواز است و گدا را دوست دارد شکـی ندارم با همین دستان خالـی اربابمان پیوسته ما را دوست دارد حبِّ حُسِینِ بنِ عَلی در سینه دارد هرآنکه با ایمان، خدا را دوست دارد فـرقـی ندارد، ارمنـی یا شیعـه باشد هرکس که من دیدم، شما را دوست دارد این نـوکــر بیچـاره را دریاب آقـا از کودکی کـرب و بلا را دوست دارد 💔 جز درد فراق حرمٺ هیچ غمی نیست این درد، جگـر سـوزترین داغ جهان اسٺ 🥀 به یاد شهیدمدافع‌حرم غلامرضا سمایی ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹نامت به عیان و به نهان باید گفت 🌹از شأن تو بسیار گران باید گفت... 🌹یا زینب کبری روزِ میلاد تو را 🌹تبریک به صاحب الزمان باید گفت... ✨ای اهل عالم! مدینه در شور و نشاط غرق است. خداوند دیوان خلقت را زینت و شکوهی بخشیده است. ✨میلاد عقیله بنی هاشم، سمبل کمال عقل و بردباری علیها السلام را به محضر مولایمان ارواحنا فداه و منتظران حضرتش تبریک میگوئیم...✨ ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
🔴 انتظار فرج به سبک سلام الله علیها 🔹 در مسیر آرمان دستیابی به حاکمیت توحید به وسیله امام عصر عج باید منتظر بود، 🔹 و لکن، ستون خیمه انتظار با صبر و استقامت است که فرمودند:انتظار الفرج بالصبر(تحف العقول، ص: ۴۱۶) 🔺 اما اینها در باب مفاهیم است در روش تربیتی، گاهی از مفاهیم می‌شود گذشت و مصادیق را به‌دست آورد و از آنها الهام گرفت مثل اینکه برای تصور شجاعت، بگویی حضرت علی علیه السلام. حال اگر در این انتظار ِ توأم با صبر، ‌به دنبال الگویی هستیم که عملاً آن را به تصویر کشیده است: 🔹 بدون تردید باید گفت که حضرت زینب علیه السلام تندیس صبر در رکاب ولی خدا و نصرت امام زمانش است 🔹و در معنایی لطیف از حدیث فوق می‌توان گفت که برای گشایش و فرج، مثل حضرت زینب علیه السلام، منتظر فرج باشید؛به بیانی دیگر: 🌕 انتظار فرج داشته باشید با اسوه صبر، زینب سلام الله علیها 🔹 استاد ملایی ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
🔴 مشق انتظار در مکتب بانوی دمشق 🔹 حضرت زینب سلام الله علیها در چهار مقام الگوی مناسبی برای منتظران هستند... 1⃣ اولین و مهمترین مقام، مسئله «معرفت نسبت به امام» 2⃣ دومین مقام «حمایت و دفاع از حریم ولایت» تمام آبرو ،جان و فرزند را فدای امام زمانش کرد. 3⃣ سومین مقام اطاعت پذیری و عبادت در مسیر رضایت حجت خدا 4⃣ چهارمین مقام، مقام صبر و اسقامت در برابرحوادث تلخ و ناگوار و تسلیم نشدن در مقابل دشمنان.. ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥قانون های حفظ کردن 💥چه چیزی رو کی یاد بگیریم بهتر یاد میگیریم؟؟ 💥استعداد حفظ کردن در بعضی بچه ها بالاست. 🎙 دکتر سعید عزیزی   Eitaa.com/efshagari57
مشاور رسانه‌ای نتانیاهو: ما بیشترین ضربه را از این دو قشر شیعیان در خاورمیانه خورده‌ایم «روحانیون و زنان مذهبی» 🔸پ.ن: از خدا می‌خواهیم ما را در دینداری ثابت قدم کند تا همچنان به اهداف جنایتکارانه شما در دنیا ضربه بزنیم. خواهران من! دیندار بمانید و همچنان با وقار و چادرهایتان به اهداف شیطان بزرگ ضربه بزنید. @Tanzsiysii