✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_هشتم
💠 دستم به دیوار مانده و تنم در گرمای شب #آمرلی، از سرمای ترس میلرزید و صدای عباس را شنیدم که به عمو میگفت :«وقتی #موصل با اون عظمتش یه روزم نتونست #مقاومت کنه، تکلیف آمرلی معلومه! تازه اونا #سُنی بودن که به بیعتشون راضی شدن، اما دستشون به آمرلی برسه، همه رو قتل عام میکنن!»
تا لحظاتی پیش دلشوره زنده ماندن حیدر به دلم چنگ میزد و حالا دیگر نمیدانستم تا برگشتن حیدر، خودم زنده میمانم و اگر قرار بود زنده به دست #داعش بیفتم، همان بهتر که میمُردم!
💠 حیدر رفت تا فاطمه به دست داعش نیفتد و فکرش را هم نمیکرد داعش به این سرعت به سمت آمرلی سرازیر شود و همسر و دو خواهر جوانش #اسیر داعش شوند.
اصلاً با این ولعی که دیو داعش عراق را میبلعید و جلو میآمد، حیدر زنده به #تلعفر میرسید و حتی اگر فاطمه را نجات میداد، میتوانست زنده به آمرلی برگردد و تا آن لحظه، چه بر سر ما آمده بود؟
💠 آوار وحشت طوری بر سرم خراب شد که کاسه صبرم شکست و ضجه گریههایم همه را به هم ریخت. درِ اتاق به ضرب باز شد و اولین نفر عباس بود که بدن لرزانم را در آغوش کشید، صورتم را نوازش میکرد و با مهربانی همیشگیاش دلداریام میداد :«نترس خواهرجون! موصل تا اینجا خیلی فاصله داره، هنوز به تکریت و کرکوک هم نرسیدن.» که زنعمو جلو آمد و با نگرانی به عباس توصیه کرد :«برو زودتر زن و بچهات رو بیار اینجا!»
عباس سرم را بوسید و رفت و حالا نوبت زنعمو بود تا آرامم کند :«دخترم! این شهر صاحب داره! اینجا شهر امام حسنِ (علیهالسلام)!» و رشته سخن را به خوبی دست عمو داد که او هم کنار جمع ما زنها نشست و با آرامشی مؤمنانه دنبال حکایت را گرفت :«ما تو این شهر مقام #امام_حسن (علیهالسلام) رو داریم؛ جایی که حضرت ۱۴۰۰ سال پیش توقف کردن و نماز خوندن!»
💠 چشمهایش هنوز خیس بود و حالا از نور ایمان میدرخشید که به نگاه نگران ما آرامش داد و زمزمه کرد :«فکر میکنید اون روز امام حسن (علیهالسلام) برای چی در این محل به #سجده رفتن و دعا کردن؟ ایمان داشته باشید که از ۱۴۰۰ سال پیش واسه امروز دعا کردن که از شرّ این جماعت در امان باشیم! شما امروز در پناه پسر #فاطمه (سلام الله علیهما) هستید!»
گریههای زنعمو رنگ امید و #ایمان گرفته و چشم ما دخترها همچنان به دهان عمو بود تا برایمان از کرامت #کریم_اهل_بیت (علیهالسلام) بگوید :«در جنگ #جمل، امام حسن (علیهالسلام) پرچم دشمن رو سرنگون کرد و آتش #فتنه رو خاموش کرد! ایمان داشته باشید امروز #شیعیان آمرلی به برکت امام حسن (علیهالسلام) آتش داعش رو خاموش میکنن!»
💠 روایت #عاشقانه عمو، قدری آراممان کرد و من تا رسیدن به ساحل آرامش تنها به موج احساس حیدر نیاز داشتم که با تلفن خانه تماس گرفت. زینب تا پای تلفن دوید و من برای شنیدن صدایش پَرپَر میزدم و او میخواست با عمو صحبت کند.
خبر داده بود کرکوک را رد کرده و نمیتواند از مسیر موصل به تلعفر برسد. از بسته بودن راهها گفته بود، از تلاشی که برای رسیدن به تلعفر میکند و از فاطمه و همسرش که تلفن خانهشان را جواب نمیدهند و تلفن همراهشان هم آنتن نمیدهد.
💠 عمو نمیخواست بار نگرانی حیدر را سنگینتر کند که حرفی از حرکت داعش به سمت آمرلی نزد و ظاهراً حیدر هم از اخبار آمرلی بیخبر بود. میدانستم در چه شرایط دشواری گرفتار شده و توقعی نداشتم اما از اینکه نخواست با من صحبت کند، دلم گرفت.
دست خودم نبود که هیچ چیز مثل صدایش آرامم نمیکرد که گوشی را برداشتم تا برایش پیامی بفرستم و تازه پیام عدنان را دیدم. همان پیامی که درست مقابل حیدر برایم فرستاد و وحشت حمله داعش و غصه رفتن حیدر، همه چیز را از خاطرم برده بود.
💠 اشکم را پاک کردم و با نگاه بیرمقم پیامش را خواندم :«حتماً تا حالا خبر سقوط موصل رو شنیدی! این تازه اولشه، ما داریم میایم سراغتون! قسم میخورم خبر سقوط آمرلی رو خودم بهت بدم؛ اونوقت تو مال خودمی!»
رنگ صورتم را نمیدیدم اما انگشتانم روی گوشی به وضوح میلرزید. نفهمیدم چطور گوشی را خاموش کردم و روی زمین انداختم، شاید هم از دستان لرزانم افتاد.
💠 نگاهم در زمین فرو میرفت و دلم را تا اعماق چاه وحشتناکی که عدنان برایم تدارک دیده بود، میبُرد. حالا میفهمیدم چرا پس از یک ماه، دوباره دورم چنبره زده که اینبار تنها نبود و میخواست با لشگر داعش به سراغم بیاید!
اما من شوهر داشتم و لابد فکر همه جایش را کرده بود که اول باید حیدر کشته شود تا همسرش به اسیری داعش و شرکای #بعثیشان درآید و همین خیال، خانه خرابم کرد...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
#به_وقت_رمان
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_هجدهم
💠 در این قحط #آب، چشمانم بیدریغ میبارید و در هوای بهاری حضور حیدرم، لبهایم میخندید و با همین حال بههم ریخته جواب دادم :«گوشی شارژ نداشت. الان موتور برق اوردن گوشی رو شارژ کردم.»
توجیهم تمام شد و او چیزی نگفت که با دلخوری دلیل آوردم :«تقصیر من نبود!» و او دلش در هوای دیگری میپرید و با بغضی که گلوگیرش شده بود نجوا کرد :«دلم برا صدات تنگ شده، دلم میخواد فقط برام حرف بزنی!» و با ضرب سرانگشت #احساس طوری تار دلم را لرزاند که آهنگ آرامشم به هم ریخت.
💠 با هر نفسم تنها هق هق گریه به گوشش میرسید و او همچنان ساکت پای دلم نشسته بود تا آرامم کند.
نمیدانستم چقدر فرصت #شکایت دارم که جام ترس و تلخی دیشب را یکجا در جانش پیمانه کردم و تا ساکت نشدم نفهمیدم شبنم اشک روی نفسهایش نم زده است.
💠 قصه غمهایم که تمام شد، نفس بلندی کشید تا راه گلویش از بغض باز شود و #عاشقانه نازم را کشید :«نرجس جان! میتونی چند روز دیگه تحمل کنی؟»
از سکوت سنگین و غمگینم فهمید این #صبر تا چه اندازه سخت است که دست دلم را گرفت :«والله یه لحظه از جلو چشمام کنار نمیرید! فکر اینکه یه وقت خدای نکرده زبونم لال...»
💠 و من از حرارت لحنش فهمیدم کابوس #اسارت ما آتشش میزند که دیگر صدایش بالا نیامد، خاکستر نفسش گوشم را پُر کرد و حرف را به جایی دیگر کشید :«دیشب دست به دامن #امیرالمؤمنین (علیهالسلام) شدم، گفتم من بمیرم که جلو چشمت به #فاطمه (سلاماللهعلیها) جسارت کردن! من نرجس و خواهرام رو دست شما #امانت میسپرم!»
از #توسل و توکل عاشقانهاش تمام ذرات بدنم به لرزه افتاد و دل او در آسمان #عشق امیرالمؤمنین (علیهالسلام) پرواز میکرد :«نرجس! شماها امانت من دست امیرالمؤمنین (علیهالسلام) هستید، پس از هیچی نترسید! خود آقا مراقبتونه تا من بیام و امانتم رو ازش بگیرم!»
💠 همین عهد #حیدری آخرین حرفش بود، خبر داد با شروع عملیات شاید کمتر بتواند تماس بگیرد و با چه حسرتی از هم خداحافظی کردیم.
از اتاق که بیرون آمدم دیدم حیدر با عمو تماس گرفته تا از حال همه باخبر شود، ولی گریههای یوسف اجازه نمیداد صدا به صدا برسد. حلیه دیگر نفسی برایش نمانده بود که عباس یوسف را در آغوش کشید و به اتاق دیگری برد.
💠 لبهای روزهدار عباس از خشکی تَرک خورده و از رنگ پژمرده صورتش پیدا بود دیشب یک قطره آب نخورده، اما میترسیدم این #تشنگی یوسف چهار ماهه را تلف کند که دنبالش رفتم و با بیقراری پرسیدم :«پس هلیکوپترها کی میان؟»
دور اتاق میچرخید و دیگر نمیدانست یوسف را چطور آرام کند که دوباره پرسیدم :«آب هم میارن؟» از نگاهش نگرانی میبارید، مرتب زیر گلوی یوسف میدمید تا خنکش کند و یک کلمه پاسخ داد :«نمیدونم.» و از همین یک کلمه فهمیدم در دلش چه #آشوبی شده و شرمنده از اسفندی که بر آتشش پاشیده بودم، از اتاق بیرون آمدم.
💠 حلیه از درماندگی سرش را روی زانو گذاشته و زهرا و زینب خرده شیشههای فاجعه دیشب را از کف فرش جمع میکردند.
من و زنعمو هم حیران حال یوسف شده بودیم که عمو از جا بلند شد و به پاشنه در نرسیده، زنعمو با ناامیدی پرسید :«کجا میری؟»
💠 دمپاییهایش را با بیتعادلی پوشید و دیگر صدایش به سختی شنیده میشد :«بچه داره هلاک میشه، میرم ببینم جایی آب پیدا میشه.»
از روز نخست #محاصره، خانه ما پناه محله بود و عمو هم میدانست وقتی در این خانه آب تمام شود، خانههای دیگر هم #کربلاست اما طاقت گریههای یوسف را هم نداشت که از خانه فرار کرد.
💠 میدانستم عباس هم یوسف را به اتاق برده تا جلوی چشم مادرش پَرپَر نزند، اما شنیدن ضجههای #تشنهاش کافی بود تا حال حلیه به هم بریزد که رو به زنعمو با بیقراری ناله زد :«بچهام داره از دستم میره! چیکار کنم؟» و هنوز جملهاش به آخر نرسیده، غرش شدیدی آسمان شهر را به هم ریخت.
به در و پنجره خانه، شیشه سالمی نمانده و صدا بهقدری نزدیک شده بود که چهارچوب فلزی پنجرهها میلرزید.
💠 از ترس حمله دوباره، زینب و زهرا با #وحشت از پنجرهها فاصله گرفتند و من دعا میکردم عمو تا خیلی دور نشده برگردد که عباس از اتاق بیرون دوید.
یوسف را با همان حال پریشانش در آغوش حلیه رها کرد و همانطور که بهسرعت به سمت در میرفت، صدا بلند کرد :«هلیکوپترها اومدن!»
💠 چشمان بیحال حلیه مثل اینکه دنیا را هدیه گرفته باشد، از شادی درخشید و ما پشت سر عباس بیرون دویدیم.
از روی ایوان دو هلیکوپتر پیدا بود که به زمین مسطح مقابل باغ نزدیک میشدند. عباس با نگرانی پایین آمدن هلیکوپترها را تعقیب میکرد و زیر لب میگفت :«خدا کنه #داعش نزنه!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
#به_وقت_رمان
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
#فاطمه #زهرا
#ولادت #ولایت
#حضرت_زهرا
#مادر #زن
✅کتاب بانوی بی نشان
الگوبرداری از حضرت زهرا (س)
📌قطع رقعی 📌96صفحه
📣همراه با آزمون کتابخوانی
لینک بررسی متن کتاب
╭─🦋💐🍃🌹🍃💐🦋─╮
http://www.baharnashr.ir/bookdetails.aspx?bookcode=552
╰─🦋💐🍃🌹🍃💐🦋─╯
📌کانال و سایت نشربهاردلهااستان قم
www.baharnashr.ir
https://eitaa.com/baharnashr_kodak
https://eitaa.com/baharnashr
ادمین ایتا جهت پاسخگویی
╭─🙏🍃📱🍃🙏─╮
🆔 @baharnashradmin
╰─🌹🍃🌼🍃🌹─╯
☎️09127595288
#السلام_علیڪ_یاباقرﺍلعلوم🌸
اے دوّمین محمد و اے #پنجمین امام
از خلق و از خداے تعالے تورا سلام
چشم وچراغ #فاطمہ خورشید هفٺ نور
روح و روان احمد و فرزند چار امام
حلول #ماه_رجب🎊
#میلاد_امام_محمد_باقر(ع) مبارڪ🎊❣️
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
ذات حق است فقط قدر و بهای حسنین
راه قرب به خدا چیست؟ لقای حسنین
در حسینیه موحد شدنم کامل شد
بنده ام، سجده کنم رو به خدای حسنین
آبرودار شدن، ماحصل نوکری است
هست، عزت همه اش تحت لوای حسنین
#فاطمه بی برو برگرد تلافی بکند
هر کسی کارِ کمی کرد برای حسنین
کیمیا می شود از خیرِ مجاور شدنش
گردِ خاکی که نشیند به سرای حسنین
اینکه در سلسله ی سینه زنان، سینه زدیم
بوده تأثیر مناجات و دعای حسنین
ذکر مادر پدرم نام حسین است و حسن
جان مادر پدرم هم به فدای حسنین
کاش دستم برسد تذکره های حسنین
تا کنم طوف #علی بهر رضای حسنین
دل من لک زده تا زائر شش گوشه شود
دست خالی من و لطف و عطای حسنین
بارها گفت نبی این دو پسر جان منند
این همه ظلم نبوده است سزای حسنین
هر دو آقای مرا تشنه به مقتل بردند
کاش امسال بمیرم به عزای حسنین
وقتی خدای عزوجل از #نمِ_بهشت
خاک وجود شیعهی #آل_علی سرشت
یک گوشه از دل همه را #کربلا گذاشت
یک گوشه از دل همه #دارالحسن نوشت
#صلیاللهعليڪیاابــاعبــدالله #دوشنبتون_امام_حسنی
🔰به یاد شهید مدافع حرم منصور مسلمی سواری
#اللّهُمَّصَلِّعَليمُحَمَّدوَآلِمُحَمَّدوَعَجِّلفَرَجَهُــم
زن_زندگی_آزادی یعنی 👇
در حدیث کساء وقتی حضرت جبرئیل از خداوند متعال میپرسه:
اینها چه کسانی هستند که تمام هستی رو بخاطرشون آفریدی؟
ذات اقدس اله نمیگه علی، محمد، حسن یا حسین...
خدا میگه:
#فاطمه و پدرش، شوهرش، پسرانش یعنی از یک زن برای معرفی بهترین مخلوقاتش استفاده میکنه!
❤️ قالَ الْأَمينُ جِبْرآئيلُ يا رَبِّ وَمَنْ تَحْتَ الْكِسآءِ، فَقالَ عَزَّوَجَلَّ هُمْ اَهْلُ بَيْتِ النُّبُوَّةِ، وَمَعْدِنُ الرِّسالَةِ، هُمْ فاطِمَةُ وَاَبُوها وَبَعْلُها وَبَنُوها
یافاطمه_اغیثینی 🌴
#فاطمیه
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
نام #حسین را که نوشتم، قلم گریست
اول قلم گریست، سپس دفترم گریست
هرچند باعث همهی گریهها غم است
اما همین که داغ تو را دید، غم گریست
اشکی نداشت چشم من از کثرت گناه
آن را به حق #فاطمه دادم قسم، گریست
با ارزش است پیش تو و مادرت حسین
چشمی که پای روضهی تو دمبهدم گریست
خوشبخت آن که بین حسینیه گریه کرد
خوشبختتر کسی که میان حرم گریست
گوشهبهگوشه ی #کرببلا روضههای توست
اینگونه بود زائر تو هر قدم گریست
یک قطرهاش شفاعت یومالورود ماست
چشمان ما برای تو با این رقم گریست
در روز حشر حسرت بسیار میخورد
هرکس که در مصیبت ارباب، کم گریست
فرموده است: مرهم زخم دل من است
چشمی که در عزای علیاکبرم گریست
#حـسین_جـان❤️
هم خودم، هم پدرم، هم پسرم، نوکـر تو
نسل ما را به خدا صاحب و ارباب تویی
#صبحتون_حسینی
🥀 به یاد شهید مدافع حرم حميد مختاربند
#اللّهُمَّصَلِّعَليمُحَمَّدوَآلِمُحَمَّدوَعَجِّلفَرَجَهُــم
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
از محضر حق، فيضِ دعا بايد خواست
اين فيض، به بركتِ بُكا بايد خواست
در #عيدِسعيدِفطر، عيدى ز #على
پابوسىِ #حضرت_رضا بايد خواست
هنگام تشرُّف، به #حريم_رضوى
شايد تو بگويى كه مِنا بايد خواست
اما نظرِ شاعرِ اين بيت، اين است
در صحنِ رضا، كربُبَلا بايد خواست
وقتى #شب_جمعه_كربلا قسمت شد
از #فاطمه وصلِ #شهدا بايد خواست
درمانِ هزار دردِ بى درمان را
از ذكرِ مَن اسمُهُ دوا بايد خواست
پايانِ شبِ درد و غمِ جانبازان
از تُربتِ ذِكرهُ شفا بايد خواست
از اهلِ جفا گلايه مندى، غم نيست
اينجا مدد از #شاه_وفا بايد خواست
اى اهل حرم، ميروعلمدار بخوان
از خضرِحرم آب بقا بايد خواست
ايام اجابتِ دعاى فرج است
تقريرِ ظهور از خدا بايد خواست
#یابنالحسن...
روز عید است همه دیدن سادات روند
ای بزرگ همه سادات کجا خیمه زدی
#عید_سعید_فطر و #حلول_ماه_شوال بر همگی مبارک باد🌺
🥀 به یاد شهیدمدافع حرم شهروز مظفرینیا
#اللّهُمَّصَلِّعَليمُحَمَّدوَآلِمُحَمَّدوَعَجِّلفَرَجَهُـم
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
❁❁
#السلام_علیڪ_یااباعبدالله🌷
دل ، پا دَریِ کُهنهٔ در زیرِ پایِ توست
آشفته ای که مُضطربِ #کربلایِ توست
با اِذنِ #فاطمه به دلم رتبه داده اند
شُکرِ خدا که هر #شب_جمعه گدایِ توست
🌷 #صلیاللهعليڪیـاابــاعـــبدالله
🌙 #شب_جمعه
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
🏴
بانو! همیشه خیر شما میرسد به ما
از تو چقدر بوی رضا میرسد به ما
شاعر شدم که دعبل دربارتان شوم
هرچه نمیرسد، که عبا میرسد به ما
این شور هیئتی جوانان شهرمـان
از آب شور شهر شما میرسد به ما
وقتی مزار حضرت زهرا مزار توست
بوی بهشت هم زِ دوجا میرسد به ما
از لطف بیکرانه ی تو جمکـرانی ام
از هر سه شنبه حس دعا میرسد به ما
بانو! جواب پرسش من را خودت بده
آیا برات #کـرب_و_بلا میرسد به ما؟
#خـانـم_جـان
بی سبب نیست، شما جلوه ی اسرار شدی
اولین #فاطمه هستی که حرم دار شدی
شهادت #حضرت_معصومه سلام الله علیها تسلیت باد🏴
🥀 به یاد شهیدمدافعحرم رسول خلیلی
#اللّهُمَّصَلِّعَليمُحَمَّدوَآلِمُحَمَّدوَعَجِّلفَرَجَهُـم
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
دل ، پا دَریِ کُهنهٔ در زیرِ پایِ توست
آشفته ای که مُضطربِ #کربلای توست
با اِذنِ #فاطمه به دلم رتبه داده اند
شُکرِ خدا که هر #شب_جمعه گدایِ توست
#صلیاللهعليڪیـاابــاعـــبدالله
#شب_جمعه🌙
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
💔
هرکه دارد چشمهای تر، پناهش میدهند
بنده وقتی میشود مضطر، پناهش میدهند
هرکه خورده سیلی از مردم، به دادش میرسند
چون ندارد آبرو دیگر، پناهش میدهند
غالباً مهمان اگر ناخوانده باشد، میخرند
غالباً درمانده را آخر پناهش میدهند
بد نشد افتاده ام از چشم صاحب کارهام
پادو وقتی دَربِدَر شد، سر پناهش میدهند
تا سحر باید سِمِج باشد گدا این دور و بر
چونکه هرجور است پشت در پناهش میدهند
بنده ی سلطان که باشی، پادشاهی میکنی
اسم هرکس میشود نوکر، پناهش میدهند
خوش بحال آن کبوتر که اسیر مشهد است
لااقل وقتی ندارد پر، پناهش میدهند
لنگ دیدار خدا بودم که دیدم در حرم
هرکه میگوید رضا، بهتر پناهش میدهند
من خودم اهل نجف، اجداد من اهل نجف
نوکر را در خانه ی حیدر پناهش میدهند
زیر پای زائران #کـربلا هرکس که مُرد
بچه های #فاطمه محشر پناهش میدهند
هیچ کس اطراف گودال بلا سیلی نخورد
هرکسی که مانده بی معجر، پناهش میدهند
#حـسیـن_جـان
در سراشیبی ماه رمضانیم، دعایی دارم
در سراشیبی قبرم تو برس بر دادم😭
#صلیاللهعليڪیـاابــاعبــدالله
🥀 به یاد شهیدمدافعحرم سیدحسن حسینی
#اللّهُمَّصَلِّعَليمُحَمَّدوَآلِمُحَمَّدوَعَجِّلفَرَجَهُـم
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
♥
زیاد خون به دلت کرده ام؛ حلالم کن
تو خوب بوده ای و من بدم؛ حلالم کن
چقدر قَدر تو مخفی ست بین ما مردم
در آسمان و زمین محترم، حلالم کن
نه #مُقبِلم نه #کُمِیتَم نه #مُحتَشَم اما
به سوز شاعریِ #محتشم، حلالم کن
همه امید من این چشمهای دریاییست
میان گریه شبی باز هم حلالم کن
تو از سلاله ی #زهرای مهربان هستی
به حق #فاطمه ی بی حرم حلالم کن
مرا به خیل گناهم نگیر #آقـا_جـان
تو را به #چادر_زهرا قسم، حلالم کن
به مشک پارهی #عباس و چشم پر خونش
تو را به حق دو دست قلـم، حلالم کن😭
#مـهـدی_جــان💖
باب الفـرج دعاست، تو آمین بگو به آن
بِشْکن بساط ِ ظُلم و ریا را #ظهور کُن🕊
#صلیاللهعليڪیـاصـاحبالــزمان
🥀 به یاد شهیدمدافعحرم نوید حسین
#اللّهُمَّصَلِّعَليمُحَمَّدوَآلِمُحَمَّدوَعَجِّلفَرَجَهُـم
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
💔
حال و روزش با نوای عشق بهتر میشود
هر که چشمش در میان روضه ها تر میشود
این دل سنگم که جای خود، شنیدم از کسی
ریگـهای دشت با نام تو گوهر میشود
نوکری پستم ولیکن دلخوشم از اینکه من
روزگارم با غلامی شما سر میشود
از شما دورم ولی شبهای جمعه این دلم
میپرد تا صحن تو، مثل کبوتر میشود
با نوای #یاحسین و ذکر شور #یاحسن
دل اسیر نامـهـای دو برادر میشود
کاروان را باز گردان ای عزیز #فاطمه
در همین جا قلب زینب زار و مضطر میشود
بازگـرد آقـا کـه با دست پلید حرمله
غنچهی ششماههی باغ تو پرپر میشود
#حـسیـن_جـان
کـربلا و شبِ جمعــه حرمِ حضرتِ عشـق
در کجا بوده چنین بخت میسّـــــر باشد
در حرم روضه ی مقتل چقدر می چسبد
چه شود مرثیه خوان حضرتِ مادر باشد
#روزيتون_زیارت_كـربلای_مـعـلـی
🥀 به یاد شهیدمدافعحرم ظریف یعقوبی
#اللّهُمَّصَلِّعَليمُحَمَّدوَآلِمُحَمَّدوَعَجِّلفَرَجَهُـم
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
💔
حال و روزش با نوای عشق بهتر میشود
هر که چشمش در میان روضه ها تر میشود
این دل سنگم که جای خود، شنیدم از کسی
ریگـهای دشت با نام تو گوهر میشود
نوکری پستم ولیکن دلخوشم از اینکه من
روزگارم با غلامی شما سر میشود
از شما دورم ولی شبهای جمعه این دلم
میپرد تا صحن تو، مثل کبوتر میشود
با نوای #یاحسین و ذکر شور #یاحسن
دل اسیر نامـهـای دو برادر میشود
کاروان را باز گردان ای عزیز #فاطمه
در همین جا قلب زینب زار و مضطر میشود
بازگـرد آقـا کـه با دست پلید حرمله
غنچهی ششماههی باغ تو پرپر میشود🥲
#حـسیـن_جـان
کـربلا و #شب_جمعــه، حرمِ حضرتِ عشـق
در کجا بوده چنین بخت میسّـــــر باشد
در حرم روضه ی مقتل چقدر می چسبد
چه شود مرثیه خوان حضرتِ مادر باشد
#روزيتون_زیارت_كـربلای_مـعـلـی
🥀به یاد شهیدمدافعحرم ظریف یعقوبی
#اللّهُمَّصَلِّعَليمُحَمَّدوَآلِمُحَمَّدوَعَجِّلفَرَجَهُـم
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
🥀
مقتل نوشته تا زِ ولایت بُریده اند
آتش به درب خانه ی طاها کشیده اند
مقتل نوشته است لگدها به در زدند
بر قلب بی قرار #علی هم شرر زدند
مقتل نوشته تا که شما را کتک زدند
بر زخمهای سینه ی حیدر نمک زدند
مقتل نوشته دست علی را که بسته اند
با تازیانه بازویتان را شکسته اند
مقتل نوشته تا که شما خورده ای زمین
شد کشته #محسن تو زِ بیدادِ ظلم و کین
مقتل نوشته کوچه و سیلی و #مجتبی
دستی پلید و صورت نیلی و مجتبی
مقتل نوشته دومیِّ پست، بی هوا
سیلیِ محکمی زده بر صورت شما
مقتل نوشته که زِ علی رو گرفته ای
بانو همیشه دست به پهلو گرفته ای
#فـاطـمه_جــان
پُر شدم از غصّه و اندوه و غم بانوی من
پیکرت بدجور پیچیده بهم بانوی من
این کبودی ها، توانم را ربوده #فاطمه
تار می بینم تنت را، محترم بانوی من💔🏴
#صلیاللهعليڪیـافــاطمةالزهـــرا
🥀 به یاد شهیدمدافعحرم حبیب ریاضیپور
#اللّهُمَّصَلِّعَليمُحَمَّدوَآلِمُحَمَّدوَعَجِّلفَرَجَهُـم
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
💚
دلم گرفته بهانه، سلام شاه نجف
كه قبله گاه دلم گشته بارگاه نجف
تمام صحن #علی بوی #فاطمه دارد
شمیم سیب بیاید میان راه نجف
صفای هر سحرش، گریه بر غم زهراست
به گوش میرسد آرام سوز و آه نجف
قدم زده دل شب در میان نخلستان
امان ز كوفه و خونابه های چاه نجف
قرار ما همه #باب_الرضا همان جایی
كه سوی شاه خراسان بُوَد نگاه نجف
قسم به نم نم اشكم پس از اذان صبح
چقدر بوی #حسین میدهد پگاه نجف
#یاعلی_جـان
دستِ خودم که نیست #نجف دلربا شده
دل، شب به شب، برای تو تنگ است #یاعلی
#صلیاللهعليڪیـاعــلیبنابیطـــالب
🥀 به یاد شهیدمدافعحرم پژمان توفیقی
#اللّهُمَّصَلِّعَليمُحَمَّدوَآلِمُحَمَّدوَعَجِّلفَرَجَهُـم
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa