eitaa logo
🍁لطفِ خدا🍁
489 دنبال‌کننده
12.5هزار عکس
7.2هزار ویدیو
70 فایل
گویی بازی ماروپله همان رسـم بندگـیست! هربار ڪه بافــریب شـیطان به طبقات پایین و سختیهای زندگی سـقوط‌ میکنی: نردبان🍁لطفِ خدا🍁برای بازگشت به جایگاه گذشته درڪنارتوست. ادمین: @E_D_60 ثبت نظرات: https://daigo.ir/secret/8120014467
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰عجیب است از شهدا!!! 🔹وصیت ها را که میخوانیم... همه را به پیروی از ولایت ، و بلا فاصله بعد از آن ( مخصوصا خواهران را ) به حفظ و عفت توصیه کرده اند... انگار که این روزها را میدیدند که با بی حیایی و بی غیرتی، عده ای به جنگ با ولایت خواهند رفت و خون شهدا و شرافت خانواده هاشان و حیثیت ایرانیان را پامال خواهند کرد!!. دقیقا این پیشگویی شهدا را امروز به چشم می بینیم که ولایت و عفت و مردانگی در یک خیمه اند و کفر و نفاق و فساد و هرزگی در یک خیمه... احسنت به این فهم و بصیرت شهدا... گویی شاه کلید پیروزی شیطانیان، حذف ولایت و عفت و غیرت است... این را بفهمیم و بفهمانیم... ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅🌹 به تربیت فرزند نگاه زیباتری میشه داشت... شاهکار ادبی یه مادر... ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
❤️ باید ڪه در این همهمہ ها تاب بگیریم تصویر شب را قاب بگیریم ایڪاش ڪه در روز قیامٺ لب ڪوثر از مـادر آبـــ بگیریم (س)🥀 🥀 ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
ام البنین سلام الله علیها.mp3
1.71M
♨️ عاشقی را باید از امّ البنین آموخت! 👌 بسیار شنیدنی 🎙حجت الاسلام قلی‌زاده‌محمدی 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید. ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
🔴 زنان مهدوی را دست کم نگیرید زنان مهدوی، اگر نتوانند سرباز امام زمانشان باشند. مانند حضرت ام البنین، مربی سربازان امام زمان میشوند. ▪️سالروز وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها بر وجود نازنین امام عصر ارواحنا فداه و همه منتظران تسلیت باد. ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
YEKNET.IR - roze - vafat omolbanin 1401 - karimi.mp3
6.75M
🔳 روضه حضرت ام البنین(س) 🌴گویند فقیری به مدینه به دلی زار 🎙 محمود کریمی 👌بسیار دلنشین ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🗒 ‌‌‌‌ آسمانی ‌‌شهیدحاج‌قاسم‌ سلیمانی 💖‌«‌‌‌ » 🌴💫🌴💫🌴 🌸پروردگارا! تو را سپاس که مرا با بهترین بندگانت در هم آمیختی و درک بوسه بر گونه‌های بهشتی آنان و استشمام بوی عطر الهی آنان را یعنی مجاهدین و شهدای این راه به من ارزانی داشتی🤲🌿 💖خداوندا!‌ ای قادر عزیز و ‌ای رحمان رزّاق، پیشانی شُکر شرم بر آستانت می‌سایم که مرا در مسیر فاطمه اطهر و فرزندانش در مذهب تشیّع عطر حقیقی اسلام قرار دادی و مرا از اشک بر فرزندان علی بن ابیطالب و فاطمه اطهر بهره‌مند نمودی؛😭 🌷چه نعمت عظمایی که بالاترین و ارزشمندترین نعمت‌هایت است؛ نعمتی که در آن «نور» است، معنویت، بی قراری که در درون خود بالاترین قرار‌ها را دارد، غمی که آرامش و معنویت دارد. 🍃🌅❣ ▪️خداوندا! تو را سپاس که مرا از پدر و مادر فقیر، اما متدیّن و عاشق اهل بیت و پیوسته در مسیر پاکی بهره‌مند نمودی❤️ از تو عاجزانه می‌خواهم آن‌ها را در بهشتت و با اولیائت قرین کنی و مرا در عالم آخرت از درک محضرشان بهره‌مند فرما.🤲 ▪️خدایا! به عفو تو امید دارم ‌ای خدای عزیز و‌ ای خالق حکیم بی همتا! 🍂دستم خالی است و کوله پشتی سفرم خالی، من بدون برگ و توشه‌ای به امید ضیافتِ عفو و کرم تو می آیم. من توشه‌ای برنگرفته ام؛ چون فقیر را در نزد کریم چه حاجتی است به توشه و برگ؟!🍀🍃. ❁🌹@IslamlifeStyles
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 آسیب‌هایی که با ضایع کردن همسر جلوی بچه‌ها ایجاد میشه! 🎙 استاد شجاعی 🏡@Khanehtma
🪴آیت الله حق شناس ( رحمة الله علیه) به افرادی که نمازهایشان قضا ميشد می‌فرمودند: 📙 که سوره یس و زیارت عاشورا بخوانيد تا قلبتون ازظلمات و تاریکی به نور قرآن و زیارت عاشورا روشن و هدایت شود... ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 حتما ببینید ☝️ 💢 دوای دل زنگ زده بسیار بسیار زیبا 🎤آیت الله مجتهدی تهرانی http://eitaa.com/joinchat/3560439879C0e9ded2d08
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙 استاد شجاعی √ حضرت ام‌ البنین سلام‌الله‌علیها باب‌الحوائجند ! ✘ با شاه‌کلیدی که ایشان را به این مقام رساند همه می‌توانند برسند! @Ostad_Shojae
عظمت حدیث کساء در اول حدیث کسا بعض الایام اومده، یعنی فقط یک بار اتفاق نیوفتاده پیامبر هم وقتی ضعفی داشتن وارد خانه ی حضرت زهرا شدن و این خود یک نکته هست و پناه به ام ابیها اوردند حدیث کسا ، حدیث قرب هست تقرب به سوی خدا لازمه ی وجودی هر انسان تقرب پیدا کردن هست یکی از ایه های قرب آیه ی ۱۸۶ بقره است حدیث کسا را که میخوانیم قُرب آور است وقتی به ما میگن تقرب پیدا کنید حتما راهش هم بهمون نشون میدن حضرت زهرا میفرمایند علی ع از پدرم پرسید جریان کسا چیست و از فضل عندالهی ما را خبر کن فضل عندالهی یک چیز ویژه هست که باوجود ۵ تن این فضل شامل حالمون میشه کلمه ی عند را که نگاه میکنید یعنی میچسبی به او پیامبر جواب میدن قسم به کسی که من رو مبعوث کرد به مقام نبوتم و امامتم و رسالتم ما ذکر خبرنا هذا فی محفل ........ این زمانی که پنج تن زیر کسا قرار گرفتن . ( در زمین ) حوراء الانسیه میاد پایین چون قراره اهل ارض ( ما انسان ها رو ) رو به ملکوت ببره و بالا ببره ارض یعنی زمین وجودی من من باید رشد کنم برای رشدم اومدن روی زمین و زیر کسا قرار گرفتن و ۵ تن نور واحد شدن و تجمع انوار الهی شده و من و وجود من رو از زمین خاکی به عرش و ملکوت ببرن جاااانم 😍 حالا لوازم میخواهیم برای قرب: خود خداوند مشتاق تر هست که مرا به خود بچسباند 😭 اگر بخواد یک چیزی به وجود بیاد نیاز به اسباب اون چیز دارد و موانعش باید مفقود شود حالا خدا میگوید میدونی اگر بخواهی تقرب پیدا کنی همه ی وسایلش رو خودم بهت میدم و موانعش را برمیدارم نزلت علیهم الرحمه ( این وسیله اس هست) اول خدا ظرفیت و وجودم را بزرگ میکند و بالا میبرد با وجود پنج تن وجودم بزرگ میشود اول سینه را باز میکنند و بعد درونش را پُر میکنند و بعد موانع را خدا رفع میکند وقتی حدیث کسا را میخوانیم شیاطین دور و بر ما میچرخند چون اونها میفهمند که ما داریم چی میخونیم اونها اثر حدیث کسا رو خوب میدونن پس با این اوصاف در حدیث کسا امده حَفَت بهم الملائکه یعنی ملائکه را دور و برت ریختم تا دور شما را احاطه کنن تا نگذارند شیاطین اسیب برسونن و همینجور دارن برای ما استغفار میگن و میدانیم به نقل از ایت الله بهجت ، هم رفع موانع هست هم دفع موانع اون فرشته ها هم به واسطه ی ما رشد میکنند برامون استغفار میکنن تا رحمت شامل حالمون بشه آنها برامون رفع موانع میکنن 😭 امیرالمومنین ع میفرمایند والله فزنا و سعدنا یعنی به خدا ما سعادتمند شدیم این موانع که رفع شد ،گشایش ایجاد میشود حالا خاندان کرم این ها رو میدن 👇👇 فرج الله هَمه و لا مغموم الا و کشف الله غمه و لا طالب حاجت الا و قضی الله حاجته ..... گشایش که ایجاد شد: ۱)غم برطرف شد ۲) هم برطرف شد (هم یعنی دغدغه ی فکری که دارم یعنی از صبح که بلند میشم فکرم رو درگیر کرده و غصه دارشم ) ۳) حاجتت براورده شد ۴) در دنیا و اخرت سعادتمند میشود در زبان عرب فعل ماضی که میارن یعنی انجام شد یعنی در اصل با توجه خوندن حدیث کسا هم و غم و گرفتاری برطرف شد و تمام ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️چگونه دعا کنیم؟ 👌 بسیار شنیدنی 🎙حجت الاسلام علیرضا پناهیان 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید. ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
🔴 حاجت روایی با حضرت ام البنین 🔵 آیت الله سید محمود شاهرودی: 🌕 من در مشکلات و حوائج برای حضرت ام البنین سلام الله علیها صد مرتبه صلوات می فرستم و حاجت میگیرم. ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
1_1954430082.mp3
11.85M
👇توسل مجرب به خانم ام البنین👇 🌷 ختم سوره مجرب هدیه به حضرت ابالفضل و مادر گرامیشان خانوم ام البنین (سلام الله علیهم) حتما صوتو گوش بدید وبرای بقیه بفرستید خداخیرتون بده ♻️ماه قمری نزدیکترین شب جمعه که نزدیک به ۱۴ماه باشه ۴تا شب جمعه 🔺شب جمعه اول یک مرتبه سوره یس هدیه به قمر بنی هاشم 🔺شب جمعه دوم ۲بار یس هدیه قمر بنی هاشم 🔺شب جمعه سوم‌ ۳تا یس هدیه قمر بنی هاشم ⬅️شب جمعه چهارم ۴تا یس به نیابت قمر بنی هاشم خوانده شود وهدیه به خانم ام البنین آقارو قسم‌میدیم به مادرش حاجت روا کنه 🔸این پنج شنبه ۱۴ماه جمادی الثانی ✅ بهترین زمان برای شروع ⬅️میشه ۷دی ماه ⭕️ و چهارمین شب جمعه میشه ليلة الرغائب شب آرزوها انشالله حاجت روا بشید ❌⭕️ به نیت فرج بخونید ⭕️❌ التمااااس دعاااااا 🙏🌹 https://eitaa.com/tebmonil 💜💜💜💜💜💜💜
🔴 معنای صاحب الزمان 🔹حجت‌الاسلام شیخ جعفر ناصری : 🟢 روایاتی نقل شده است که اعمال انسان دوشنبه‌ ها و پنجشنبه ‌ها بر امام علیه‌ السلام عرضه ‌می ‌شود. غیر از احاطه شهودی که امام زمان علیه‌ السلام بر همه عالم دارند، از طرف عالم غیب، عصر دوشنبه و پنجشنبه هر هفته، پرونده اعمال همه، خدمت آن حضرت عرضه ‌می ‌شود. 🔺 صاحب الزمان اینجا معنی ‌می ‌شود که ریز اعمال یعنی حدود هشت میلیارد پرونده را در یک لحظه باید نگاه کند؛ همه را هم بداند و همه را نظر بدهد. این یک تفاوت است بین قدرت امام و علم امام با بقیه افراد. این کار دو بار در هفته تکرار ‌می ‌شود و آن حضرت برای خیلی از افراد هم دعا می ‌کنند. ببینید چه اتفاقی می‌ افتد و آن حضرت چه ارتباطی با زمان دارند که تمام این پرونده ‌ها را در یک مدت کوتاهی نگاه کنند و نظر بدهند. روز پنجشنبه‌ ای بود که خدمت آیت الله کشمیری ‌قدس‌ سره بودیم و یک حالت غم و غصه ‌ای همه را گرفته بود. یک نفر پرسید: چرا ‌این‌ قدر امروز دل همه ما گرفته‌ است ایشان فرمودند:« به خاطر عرض اعمال است. اعمال افراد، خوب نیست؛ لذا حضرت متأثر ‌می‌ شوند. این تأثر دوباره به روحیه شیعه، نزدیکان و اطرافیان منعکس ‌می ‌شود. ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
15.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فصل پریشان شدنم را ببین بی سر و سامان شدنم را ببین… وداع مردم عـراق با پیکر شهید سید رضی در حــرم امــام حسین (ع) -کــربلای معلی
#چالش_پروفایل از امشب تا روز شهادت حاج قاسم، پروفایل‌ها و صفحات مجازی خودمونو با تصاویر زیبای سردار دل‌ها تزیین می‌کنیم✌️ #جانفدا #شهید_القدس ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⸽⸽⸽⸽⸽⸽⸽⸽⸽⸽⵿〬 ⵿〬⸽⵿〬🇮🇷 ⸽🇮🇷 ⸽🇮🇷 ⸽ ⵿〬🇮🇷⸽ ⵿〬⸽⸽⸽⸽⸽⸽⸽⸽⸽ٜ ••بِسْمِـ رَبِّ الشُّهَداءِ وَ الصِّدّیقین..•• •°•رمان جذاب و عاشقانه شهدایی •°•جلد سوم ؛ •°•قسمت ۲۵ و ۲۶ حمیرا: _از قوم زنش گرفته. خیلی هم میخوانش همشون. دختره تا رسید یک پسر زایید براشون. واسه همین دوباره یاد نخلا افتاده! وارث پیدا کرده. زهره که با لیوان آب آمد، صداها خاموش شد و بعد از دقایقی شدت بیشتری گرفت. زهرا، مادر را دید که بر سر میزند. به سمت مادر دوید ، و نگاهش که به سمت مردها رفت،خشکش زد. مسلم پسر عموی پدرش، روی زمین غرق در خون، افتاده بود. همه چیز به سرعت پیش رفت. دعواها و کش‌مکش‌ها. خون‌خواهی شهاب و خواهرش‌هایش. پدرش که ایستاد و گفت، خون بس میدهد. نگاه نگران مادر روی زهره که همه میدانستند چشم شهاب دنبال او بوده و هنوز هم هست. گریه‌های زهره که نشان‌کرده‌ی احمد، پسر عمو غفار بود. شهابی که فردا برای بردن خون بس می‌آمد. یک هفته از مرگ مسلم گذشته بود ، و فردا قرار بود، خون‌بس را تحویل دهند. همه از گریه‌های زهره عاصی شده بودند. همان موقع بود که احمد با پدرش آمدند. احمد به شهر رفته بود برای فروش خرماها و تازه به روستا رسیده بود که خبر را شنید و سراسیمه خود را به خانه نامزدش رساند. غفار رو به کمال، پدر زهرا کرد: _ما حرف زدیم، قول و قرار گذاشتیم. گفتی بعد ازدواج زهرا، گفتیم چشم! این چه معرکه‌ایه که گرفتید؟ کمال دستی به سبیلش کشید: _معرکه نیست. شهاب گفته خون‌بس!همه هم میدونن از خیلی سال پیش زهره رو میخواست اما مادرش نذاشت و از طایفه خودش براش زن گرفت. یا باید جونمو بدم یا دخترمو. غفار: _زهرا رو بده! اون که نشون کرده نیست کمال: _فردا بیاد، خودش انتخاب میکنه. غفار: _اما زهره عروس منه! کمال غرید: _عروس عروس نکن! دختر منه هنوز! هرکی رو فردا انتخاب کرد میبره. زهرا با صدای آرامی گفت: _امشب زهره رو عقد کنید. فردا مجبور میشه منو ببره! احمد و غفار با لبخند تایید کردند اما کمال گفت: _اگه سر لج بیفته چی؟ خون منه که ریخته میشه! غفار: _ریش سفیدا نمیذارن!بگم بیان عقدشون کنیم بی‌ سر و صدا؟ کمال که با بی‌میلی سر تکان داد، اشک‌های زهره به لبخند بدل شد و زهرا اشکش را در آغوش حمیرا خالی کرد. صبح روز بعد شهاب معرکه ای راه انداخته بود. اما در نهایت زهرا را عقد موقت کرد و برد. امان از روزی که شنید پیشنهاد عقد شبانه‌ی زهره را زهرا داده بود. اوضاع از آنچه که بود، صد پله بدتر شد. هنوز دو سال از خون‌بس شدنش نگذشته بود که زن سوم را هم به خانه آورد. او هم خون‌بس بود. خون بسِ پسرخاله‌اش را به خانه آورد. آنقدر به زهرا سخت گرفته ، و زندگی اش را جهنمی کرده بود که خاله‌اش شرط کرده بود حتما خون‌بس، زن شهاب شود. دخترک بیچاره تنها پانزده سالش بود. پانزده ساله‌ای که هیچگاه، شانزده ساله نشد و آنقدر کار کرد و کتک خورد تا یک شب خوابید و دیگر بیدار نشد. بعد از مرگ او بود ، که شهاب تصمیم به کوچ از آنجا گرفت و به تهران آمد. تمام نخلستان‌ها را پدر زهرا و برادرهایش خریدند. حتی آن درختان نفرین شده. حاج علی، زهرا را از آن روزها نجات داد: _دوست نداری بری به اونجا؟ زهرا خانوم لبخند تلخی زد: _بعد از این همه سال؟ دیگه نه!حتی زهره هم نفهمید بخاطرش چه کار کردم. ********** رها همانطور که سبزی ها را پاک میکرد، گفت: _مریم و مسیح تازه رسیده بودن که ما اومدیم. آیه: _مریم چطور بود؟دلم براش تنگ شده. دو ساله که ندیدمشون. رها: _دیدارمون به حرف نرسید. اما خیلی شکسته شده. به نظرم افسرده است. آیه آهی کشید: _هنوز مشکل دارن؟ رها شانه‌ای بالا انداخت: _نمیدونم. میدونی که بیشتر با سایه دمخوره. هم سن و سال هستن و بهتر با هم کنار میان. آیه سری به تایید تکان داد و گفت: _آره. از اول هم با سایه راحت تر بود. مهدی چطوره؟ مادرشو میبینه؟ رها دست از پاک کردن سبزی کشید و به پشتی صندلی تکیه داد: _هنوز به سختی راضی میشه بره دیدنش. رامینم که اخلاق نداره، این بچه رو بیشتر زده میکنه. گاهی معصومه زنگ میزنه میگه مهدی رو نفرستم. آیه: _آخه چرا؟ رها: _رامین میزنتش. اونم نمیخواد مهدی اونجوری ببینتش. مهدی هم لج میکنه هفته‌ی بعد هم نمیره. فکر میکنه معصومه هنوزم نمیخوادش. آیه: _زن دوم رامین چی شد؟ رها: _اون که بچه رو گذاشت و رفت.کی میتونه با اخلاق بد رامین بسازه؟ آیه: _معصومه بد پس زدن بچشو پس داد. رها: _کی فکرشو میکرد معصومه دیگه بچه دار نشه؟ آیه: _مهدی رو دوست داری؟ رها: سوالایی میپرسیا! مهدی، جون منه!گاهی محسن حسودیش میشه آیه: _حسودی هم داره دیگه! راستی..... •°•ادامه دارد...... •°•نویسنده؛ سَنیه منصوری ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
⸽⸽⸽⸽⸽⸽⸽⸽⸽⸽⵿〬 ⵿〬⸽⵿〬🇮🇷 ⸽🇮🇷 ⸽🇮🇷 ⸽ ⵿〬🇮🇷⸽ ⵿〬⸽⸽⸽⸽⸽⸽⸽⸽⸽ٜ ••بِسْمِـ رَبِّ الشُّهَداءِ وَ الصِّدّیقین..•• •°•رمان جذاب و عاشقانه شهدایی •°•جلد سوم ؛ •°•قسمت ۲۷ و ۲۸ آیه: _حسودی هم داره دیگه. راستی مطبت چطوره؟ راضی هستی؟ رها: _خوبه. میچرخه. اما مرکز صدر یک چیز دیگه بود.یادش بخیر!خدابیامرزه دکتر صدر رو. آیه خدابیامرزی گفت و رها ادامه داد: _تو چکار میکنی استاد؟ هنوز عشق تدریس هستی یا نه؟ آیه: _تدریس رو که دوست دارم. اما به قول تو، مرکز صدر یک حال و هوای دیگه‌ای داشت. روز به روز و نسل به نسل بچه ها میشن و معلم و استاد . احترامی که ما میذاشتیم کجا و اینا کجا. رها خندید: _تقصیر ما که یادمون رفته به بچه باید محبت کرد و احترام گذاشتن رو یادشون داد. ما به بچه‌هامون اونقدر افراطی محبت کردیم و اونقدر احترام گذاشتیم بهشون که یادشون رفته احترام یک مساله ی متقابله! آیه: _اینو باهات موافقم خانوم دکتر! رها دوباره خندید: _اینو میگی که منم بهت بگم استاد؟ نخیر استاد! راه نداره! آیه گفت: _پاشو دو تا استکان چایی بریز ببر برای اون لیلی مجنون رو بالکن، بچه‌ها رو هم بگو دیگه بخوابن. رها بلند شد: _چشم خواهر بزرگه. آیه: _بی‌بلا خواهر کوچیکه! رها لبخندی زد و با دو استکان چای به‌لیمو به سمت حاج علی و زهرا خانوم رفت. اول در بالکن را زد، و بعد که لبخندشان را دید وارد بالکن شد: _خلوت کردین لیلی مجنون! حاج علی: _تو خودت مگه با خواهرت خلوت نکردی؟ یا اون باجناقای پدرزن فروش؟ رها و زهرا خانوم خندیدند و زهرا خانوم گفت: _حالا چرا پدر زن فروش؟ حاج علی با اخمی مصنوعی گفت: _آخه آخر شبا منو ارمیا خلوت میکردیم. منو به اون باجناق تازه از تهران رسیده، فروخت! رها گفت: _تازه آقا مسیح نیومده! وگرنه کلا از یادشون میرفتین؟ حاج علی پرسید: _مسیح رسید بابا جان؟ رها سرش را تکان داد: _قبل اومدن ما رسید. حاج علی چایش را سرکشید و بلند شد: _پس بریم بخوابیم که صبح زود اینجاست! زهرا خانوم تصحیح کرد: _حلیم به دست اینجاست. رها در بالکن را باز کرد حاج علی و زهرا خانوم به داخل خانه رفتند. و پشت سرشان در را بست. *********** هنوز هفت نشده بود که زنگ در به صدا در آمد. ارمیا که معمولا بعد از نماز صبح نمی‌خوابید، قرآنش را بوسید و روی میز کوچک کنار تختش گذاشت. دلش هوای برادرانه‌های کودکی‌اش را داشت. صدرا با غرلند رفت در را باز کرد. حاج علی از آن چایی های محبوبش را دم کرد. زنها تند تند مشغول مهیا کردن صبحانه بودند.پنیر و گوجه و خیار، گردو و مرباهای بهارنارنج و گیلاس و انجیر، شیر و عسل و کره و خامه و سرشیر محلی، کمی املت و حالا ظرف حلیمی که مریم روی میز گذاشت. مریم با آن حجب و حیای تا همیشه اش، مریم با آن زیبایی ردّ ظلم مانده در گوشه ی چشمش، مریم با آن غم همیشگی مهمان شده در ته چشمانش. آیه او را در آغوش گرفت ، و خوش آمد گفت. در حالیکه مریم در آغوشش بود، 💭به یاد آورد.... مریم عروس مسیح شد. در آن لباس شیری رنگی زیبا شده بود، بیشتر از هر زمانی تا آن روز زیبا، شده بود. مسیح با آن اعتماد به نفسی که هنوز، آیه نمیدانست از کجا آورده که حتی کمی ترس هم ندارد. مسیح را میشد خدای اعتماد به نفس خواند. مرد هم این قدر آرام و بی اضطراب؟مرد هم این قدر قلدر و زورگو؟ آیه کمی دلش برای مریم سوخت. مریم لیاقتش بهتر از مسیح بود ، و مسیح برادرانه داشت با ارمیا و در حقیقت آیه از قوم شوهر مریم بود و کمی هم جاری حساب میشدند. آیه است دیگر،... کمی دلش زود کار دست چشمانش میداد. عروسِ زیبای مسیح، روزهای سختی را گذرانده بود. شاید به مراتب سخت تر از کتکی که آن روز در آن کوچه خورده بود. زهرا خانوم بعد آیه،مریم را در آغوش گرفت و بعد از سر سلامتی، گفت: _خدا روح مادرتو شاد کنه دخترم. خیلی خوش اومدی. سایه ات سنگین شده ها! الان شوهرتم ببینم میگم، میدونید چند وقته به ما سر نزدید؟ مریم مثل همیشه محجوبانه گفت: _شرمندتونم. ما نتونستیم بیایم، شما چرا نیومدید؟ بخاطر ما نه، بخاطر امام رضا میومدید! اشک چشمان آیه و زهراخانم را پر کرد، رها مداخله کرد: _ان‌شاالله به زودی همگی میایم! این زینب سادات ما هم که نازش زیاده، هنوز جواب خواستگاریتونو نداده! ان‌شاالله به زودی واسه عقد محمدصادق و زینب سادات دورهم جمع میشیم. و آیه فکر کرد به دلیلِ یک دله نشدن دخترش. به زینبی که گفت «محمدصادق عجیب شبیه مسیح شده» . و ترس زینبش همین شباهت عجیب بود... *************** چهار سال از عقد مریم و مسیح گذشت....... •°•ادامه دارد...... •°•نویسنده؛ سَنیه منصوری ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa