eitaa logo
❥︎عشق‌بہ‌ࢪسم‌ شهادت❥︎🇵🇸
683 دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
2.1هزار ویدیو
25 فایل
❤️پشت سر مرقد مولا، روبرو جاده و صحرا بدرقه با خود حیدر، پیشرو حضرت زهرا اینجا هرکی هرچی داره نظر حسین کرده❤️ ______________________ خوشحالیم که کانال ما رو انتخاب کردید♡
مشاهده در ایتا
دانلود
💛🌿💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛 🌿💛 💛 📜 برق از سرم پرید اینم حرف بود که رضوان زد ؟ چه جای بحث خواستگار من بود ؟ نگاهم بی اختیار به سمت صورت امیرمهدی قدم رو رفت نگاهش به زمین بود نه اخمی و نه لبخندی! نه ناراحتی و نه تعجبی! باز هم خنثی و شاید به قول ذهن پر از درد من بی تفاوت بود باز هم حرص خوردم یعنی انقدر براش کم اهمیت بودم که هیچ عکس العملی نشون نداد ؟ کاش دوسش نداشتم کاش انقدر چشمام برای یه نگاهش دو دو نمی زد کاش انقدر محتاج لبخندش نبودم نه ميشه باورت کنم .... نه ميشه از تو رد بشم نه ميشه خوبه من بشی ..... نه ميشه با تو بد بشم ما قسمت هم نبودیم درست ولی درد داشت این بی توجهی توقع این همه بی توجهی رو نداشتم دلم درد داشت و کاش میتونستم فریاد بزنم و همه ی دردم رو بیرون بریزم دلم میخواست برم ولی پای رفتن نداشتم میخ شده بودم به زمین مغرم فرمان میداد برو و دلم با ضرب و زور به قدم هام فرمان ایست داده بود عقلم میگفت دیگه جای موندن نیست و دلم فریاد میزد شاید هنوز فرصتی باقی باشه نه ساده ای نه خط خطی ... نه دشمنی نه همنفس ته با تو جای موندنه ...... نه مونده راهه پیش و پس کاش میتونستم از لحظه هام خطش بزنم که اینجور از رفتارش آشفته نشم ولی چیکار میکردم که این مارال تازه پا گرفته هستی جدیدش رو از امیرمهدی داشت مگه میشد راه جدیدی که در پیش گرفته بودم رو ادامه بدم و نقش امیرمهدی رو ندید بگیرم ؟ کجا برم که عطره تو نپیچه تو ی لحظه هام ......... قصمو از کجا بگم که پا نگیری تو صدام دوست داشتن که شاخ و دم نداشت ،داشت ؟ من که می دونستم قول و قرارم با خدا چیه ؟ من که میدونستم تفاوت عقاید ما جایی برای یکی شدن نمیذاره! 💛 🌿💛 💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛🌿💛
💛🌿💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛 🌿💛 💛 📜 با شدت برخورد به چیزی ... معلق شدن...سیاهی... صدای بوق وحشتناک.... بی اختیار چنگی به قفسه ی سینه م انداختم ماشین با سرعت تغییر مسیر داد و با بوق بلند و وحشتناکی از کنارم رد شد لرزش پاهام بیشتر شد... در آغوشی کشیده شدم... جون از پاهام رفت و به سمت زمین سقوط کردم .... دست هایی دورم پیچیده شد...نگاهم رو چرخوندم همه بودن و نبودن... دهن ها باز میشد و من چیزی نمیشنیدم غیر از صدای غرش وحشتناک ....... کسی دست هام رو ماساژ میداد من قرار بود بمیرم ! قرار بود جسمم رو روی زمین بذارم و به سمت آسمون پرواز کنم ! و باز خدا بهم رحم کرد باز نجات پیدا کردم کسی زد تو صورتم باز نگاهم رو چرخوندم کسی حالم رو می فهمید ؟ اینکه از بین اون همه دود و آهن پاره ‏ زنده بیرون اومدم ؟ و برای بار دوم تو راه مرگ پا نذاشته یه زندگی دوباره هدیه گرفتم ؟ کسی می فهمید دوبار تا پای مرگ رفتن یعنی چی ؟ کی ؟ کی ؟ کی میتونست چنین اتفاقاتی رو از سر گذرونده باشه؟ چشمم قفل شد رو صورت آشنایی ....امیرمهدی! خودش بود ! اون میفهمید بی اختیار بغض کردم بطری آبی دستش بود ... درش رو باز کرد ... کمی ریخت تو دستش ا مد بپاشه تو صورتم شوک زده گفتم: من -بازم هواپیما سقوط کرد ... صداش وحشتناک بود.... چشماش برای لحظه ی کوتاهی با بهت قفل شد تو چشمام چونه ام لرزید من - بازم نزدیک بود بمیرم لبم رو به دندون گرفتم چشماش رو با درد روی هم گذاشت، لبش رو به دندون گرفت و سریع بلند شد و رفت پشت به ما ایستاد نمیتونستم بفهمم در چه حالیه ولی میدیدم که سرش رو به آسمون بلند بود 💛 🌿💛 💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛🌿💛