نوشته های من
اما چوب گردو؛ خیلی زحمت میخواهد که آتش بتواند او را با سرخی فریبنده خود، سست کند و به زانو بیفکند...
اگر دست نیازت به خانه #حسین باشد، آنگاهست که زلالی اشکهایت، و طراوت سحرهایت، و جلای زیارتهایت، و لطافت اذکارت مؤثر شود و تو را به بارگاه خود بپذیرد.
تو... در این عالم چاره ای جز این سه راه نخواهی داشت؛ یا بسوزی، یا تغییر کنی.
اگر خود را به #قافله_حسین نرساندی،
اگر در هاله ای از نفاق، در دیدگان همه زیستی،
اگر عمر خود را پرکردی از ذکر و فکر و عزم،
اگر باغچه شبهای خود را با اشک فراق و اشک جذبه آبیاری کردی،
اگر روزهنگام، لباس جهاد بر تن کردی و در راه وطن و عیال و آینده، مال و جان و آبرو و شهرت دادی،
فرض کن #حسین نباشد؛ چه میشود؟ تو منبع اتصال همه برکتها و طراوتها و رشدها و حرکت ها و قربها را نداری...
خواهی سوخت... تو همان چوب تنهایی هستی که دیر یا زود در آغوش آتش خواهی سوخت. دست #حسین است که تو را نجات میدهد. دست حسین است که سحرهای زلالت را به صبح حضور میرساند. دست #حسین است که شمع فکرت را به #نور میرساند.
#اندیشه
#داستان_چوبها
#قسمت_آخر
@mhmm110