eitaa logo
محبین امام خامنه ای
250 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
2.8هزار ویدیو
26 فایل
@eslami110 آیدی ادمین کانال کپی از مطالب اشکالی نداره💚 ثوابم داره💚
مشاهده در ایتا
دانلود
💫در محضر شهدا 💫 دانشجوی دانشگاه شهید بهشتی تهران بود به زبان عربی و انگلیسی تسلط داشت از او می‌پرسیدم: «سید محمد! تو که داری درس می‌خونی می‌خوای چه کاره بشی؟» می‌گفت: پاسدار... گفتم: آخه تو که الان هم پاسدار هستی.... جواب داد: «مامان! جمهوری اسلامی پاسدار بی‌سواد نمی‌خواد! به پاسدار باسواد احتیاج داره....» ______________________________
💫 در محضر شهدا 💫 مادر شهیدمیگوید: زمانی که شهدای غواص را تشییع میکردند از صدا و سیما در حال تماشای مراسم بودم و گریه میکردم. امین گفت "مادر چرا گریه میکنی؟ ببین مادران شهدای دفاع مقدس چقدر شجاع بودند، شما هم باید قوی باشید." یکبار که باهم صحبت می کردیم از امین پرسیدم من اگر بمیرم چه کار می کنی؟ گفت: "مادر نترس می دانم که قبل از تو شهید می شوم." امین به شهدای دفاع مقدس ارادت خاصی داشت. بر مزار شهدا و ملاقات جانبازان میرفت. در تشییع شهدای گمنام نیز شرکت میکرد. هر بار که با پدرش در خصوص دوران دفاع مقدس صحبت میکرد میگفت "اگر ما بودیم جواب محکمی به تجاوزات عراقیها میدادیم."
💫در محضر شهدا💫 وصیت شهید مدافع حرم : هر کس شهادت می خواهد مرا یاد کند اگر درد و دل داشتید و خواستید مشورت بگیرید بیایید سر مزارم، به لطف خداوند حاضر هستم.من منتظر همه شما هستم. نمازهای واجب خود را دقیق و اول وقت بخوانید، خواهید دید که چگونه درهای خداوند در مقابل شما باز خواهد شد. سوره واقعه را هر شب یک مرتبه بخوانید، خواهید دید که چگونه فقر از شما روی برمی گرداند. انسان اگر می خواهد به جایی برسد، با نماز شب می رسد.
💫 در محضر شهدا💫 محسن همیشه فردی خندان و خوش‌رو بود و درهیچ شرایطی گل لبخند از لبانش چیده نمی‌شد،حتی در سخت‌ترین شرایط جبهه زمانیکه یکی از بچه‌ها زخمی شد و روی زمین افتاد محسن بالای سر او رفته بود و می‌خندید وقتی بچه‌ها از او پرسیدند چرا در این شرایط می‌خندد؟ پاسخ داد نمی‌دانم چرا می‌خندم! این خنده از شادی است یا ناراحتی؟ چند هفته قبل از شهادت حاج محسن باهم به مزار پاک پدر و مادرمان رفته بودیم محسن حال و هوای دیگری داشت🍃 از من خواست که باهم سر مزار شهدا نیز برویم، وقتی وارد قطعه شهدا شدیم حاجی انگار دنبال چیزی می‌گشت علت سرگردانی‌اش را پرسیدم گفت می‌خواهم مزار شهید نوری در قطعه 29 را پیدا کنم پس از کمی جستجو مزار شهید علیرضا نوری را پیدا کردیم در کنارمزار او یک قبرخالی بود حاج محسن با دیدن آن آرام نشست دستش را بر روی مزار خالی گذاشت و گفت مرا اینجا دفن کنید.بعد از شهادت حاجی بااینکه ما در دفن او سهمی نداشتیم اما نمی‌دانم برنامه‌ها چطور ردیف شده بود که بچه‌های تخریب هماهنگ کردند و محسن را درهمان جایی که پیش‌بینی کرده بود به خاک سپردند
💫 در محضر شهدا 💫 ذاکر و عارف دلسوخته، فرمانده گروهان گردان عمار شهید مسعود ملا او از عجایب و نوادر دفاع مقدس بود و الگویی برای رزمندگان گردان بود. همیشه دعا می‌کرد هم زخمی شود، هم اسیر و هم شهید در اصل هر سه را با هم می‌خواست. در تیرماه سال ۱۳۶۷ در اوج گرمای خوزستان در تنگه‌ ابوغریب، گردان عمار با تیپ زرهی عراق درگیر شد گروهان مسعود ملا محاصره شد. در اینجا نیروهای زخمی را عقب فرستاد و خودش با تعداد اندکی از بچه ها ماندند وسط عراقی ها و نبرد تن به تن آغاز شد. در این بین، عراقی ها او را به رگبار بسته و پهلو و سینه اش را شکافتند. او در حالیکه بشدت زخمی بود، به اسارت دشمن در آمد. در اینجا صدامیان دستهای او را به پشت خودروی نفربر بسته و در حالیکه وی زنده بود و فریاد یازینب، یازینب بر لب داشت بر زمین کشاندند. پس از آن، آرزوی دیگرش محقق شد. این بار سربازان دشمن در حالیکه او فریاد یا حسین یا حسین سر می داد، دوره اش کرده و سپس سر او را به مانند مولایش از قفا جدا کردند. این شهید بزرگوار در فرازی از وصیت نامه نورانی خود نوشته است: پروردگارا از تو میخواهم جراحت، اسارت و شهادت را روزی ام کنی و نگذاری شرمنده مولایم سیدالشهدا شوم. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
💫در محضر شهدا💫 «من خیلی مادرها را دیده‌ام که بچه‌شان را توی قبر گذاشتند، اما موقعی که می‌خواستند از قبر بیرون بیایند دیگر نمی‌توانستند. شما این‌طور نباش. فقط دعا کن که در شهادتم از امام حسین علیه‌السّلام سبقت نگیرم. دوست دارم که بدن من هم سه روز روی زمین بماند.» وصیت‌های محمد خطاب به مادرش تمام شد؛ اما خدا آرزوی او را شنید. وقتی‌که گلوله آرپی‌جی پشت سر محمد را کاملاً برد و بچه ها او را کناری خواباندند تا فردا پیکرش را به عقب منتقل کنند، فردایی که شد سه روز بعد. بدن محمد معماریان سه روز زیر آفتاب داغ جنوب روی زمین ماند.
💫در محضر شهدا 💫 دوست دارم با خود آمریکایی‌ها بجنگم.... یک بار پرسیدم چه کسی این جریان‌های تکفیری را حمایت می‌کند؟ گفت: از جیب جنازه‌هایشان، از پول سعودی و امارات بگیر تا پول قطر و ترکیه و افغانستان و پاکستان و تا یورو و دلار آمریکا و کانادا، همه چیز در آورده‌ام! ترکیه را دست خائن در قضیه ی سوریه می‌دانست و یک بار عکسی توی لپ تاپش نشانم داد که در یکی از مقرهای القاعده گرفته بود و تکفیری‌ها پرچم ترکیه را آنجا نصب کرده بودند. ولی با وجود دو سال حضور در جبهه سوریه، جریان‌های تکفیری‌ها را عددی به حساب نمی‌آورد. می‌گفت: خیلی دوست دارم مستقیما با خود آمریکایی‌ها بجنگم.
💫در محضر شهدا 💫 دستنوشته ای شهید محرم ترك : امروز از ساعت چهار عصر به یكباره دلم گرفت ، به یاد دخترم فاطمه و همسرم كه امروز تقریبا هشتاد روز است كه آنها را ندیده ام افتادم عكسها و فیلمهایی كه از فاطمه داشتم را نگاه میكردم و در دلم به یاد حضرت رقیه افتادم و این كه چه كشید این خانم سه ساله ، در همین حال بودم كه یكباره تلفن به صدا درآمد ، با صدای تلفن حدس زدم حتما همسرم هست كه تماس گرفته حدسم درست بود ولی بدون این كه صحبتی كند گوشی را به دخترم داد دیدم كه گریه امانش نمیدهد ، گفتم چی شده خانم طلا ، باباجانی ؟ دختر بابا چی شده چرا گریه میكنی؟! گفت : بابایی دلم برات سوخته كی میایی ، من دوستت دارم ، بیا بابایی دیدم حال فاطمه خیلی بد بود شروع كردم به نوازشِ فاطمه خواستم حواسش را پرت كنم گفتم : برای بابایی شعر می خونی ؟ در حالی كه فاطمه متوجه نشود آرام اشك می ریختم ، اشكم برای سه ساله امام حسین بود برای وقتی كه بهانه بابا را گرفت و سر پدر رت برایش آوردند...
💫 در محضر شهدا 💫 تا آخرين قطره خون براي اسلام عزيز و اطاعت از ولايت‌فقيه خواهم جنگيد... به امام (قدس سره) عشق می‌ورزيد؛ وقتی در بين راه، خبر کسالت قلبی ايشان را شنيد، از شدت ناراحتي خودرو را در کنار جاده نگه داشت و در حالي که می‌گريست، گفت «خدايا از عمر ما بکاه و به عمر رهبر بيفزا.»
💫 در محضر شهدا 💫 بعد از ظهر عاشورا پشت ترک موتورش بودم. تو اصفهان رسیدیم به یه چهار راه خلوت پشت چراغ قرمز ایستاد بهش گفتم امید چرا نمیری ماشینی که اطرافت نیست بهم گفت رد کردن چراغ خلاف قانونه و امام گفته رعایت نکردن قوانین راهنمایی رانندگی خلاف شرعه پس اگر رد بشم گناهه داداش ،من شب تو هیئت اشک چشمم کم میشه.
💫 در محضر شهدا 💫 پاسدار میلاد بیدی از مستشاران نظامی ایران در حمله جنگنده های رژیم صهیونیستی به جنوب بیروت همراه فواد شکر به شهادت رسید. ایشان فرزند شهید بودند.
💫 در محضر شهدا 💫 به یــاد شــهــــــدای گمـــنــام... آنان که در زمـین گمـــنــام اند، اما در آسمانها،مشـــهور… 🕊
💫 در محضر شهدا 💫 صبح روز عاشورا مسئولیت حراست از یک معبر را بر عهده داشته. او در بالای یک پشت بام مستقر می شود و از گروه ۲۰ نفری داعش که از آن نقطه قصد نفوذ داشتند، ۱۲ نفر را به درک واصل می کند. کم کم داعشی ها خودشان را به وحید می‌رسانند و با پرتاب نارنجک در مرحله ی اول او را از ناحیه دست زخمی می کنند. سپس وقتی وحید می خواسته جایش را عوض کند تیربار را می بندند و او را به شهادت می رسانند.
ﺧﺪﺍﯾﺎ ... ﺍﺯ ﺑــــﺪ ﮐﺮﺩﻥ ﺁﺩﻣﻬﺎﯾﺖ ﺷﮑـــﺎﯾﺖ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺑﻪ ﺩﺭﮔﺎﻫﺖ ... ﺍﻣﺎ ﺷـــﮑﺎﯾﺘﻢ ﺭﺍ ﭘﺲ می‌گیرم ... ﻣـــﻦ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪﻡ ... ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺑﺪﯼ ﺭﺍ ﺧﻠـــﻖ ﮐﺮﺩﯼ ، ﺗﺎ ﻫﺮ ﺯﻣﺎﻥ ﮐﻪ ﺩﻟﻢ ﮔﺮﻓﺖ ﺍﺯ ﺁﺩﻣـــﻬﺎﯾﺖ ... ﻧﮕﺎﻫﻢ ﺑﻪ ﺗـــﻮ ﺑﺎﺷﺪ ... ﮔﺎﻫﯽ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ می‌کنم ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﺴﯽ ﮐﻨﺎﺭ ﻣﻦ ﻧﯿﺴﺖ ... ﻣﻌﻨﺎﯾﺶ ﺍﯾﻦ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺗﻨهاﯾﻢ ... ﻣﻌﻨﺎﯾﺶ ﺍﯾﻨﺴﺖ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﺭﺍ ﮐﻨﺎﺭ ﺯﺩﯼ ﺗﺎ ﺧــﻮﺩﻡ ﺑﺎﺷﻢ ﻭ ﺧــﻮﺩﺕ ... ﺑﺎ ﺗـــﻮ ﺗﻨﻬــﺎﯾﯽ ﻣﻌـــﻨﺎ ﻧﺪﺍﺭﺩ ... ﻣﺎﻧــﺪﻩ‌ﺍﻡ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ ﭼﻪ می‌کردﻡ ... دوستت دارم ای خدای من 🥀شهدا شرمنده ایم
💫 در محضر شهدا 💫 عاشق محرم و سینه‌زنی بود، مخصوصاً که لشکر او به نام مقدس امام حسین (ع) بود، ایام محرم شور و حال دیگری در آن پیدا می‌شد و گردان‌ها به روش سنتی عزاداری می‌کردند. 🔸بعضی وقت‌ها که دوستان نزدیک در سنگر جمع می‌شدند، حسین با بازوی قطع شده دستش سینه‌زنی می‌کرد. 🔸حاج‌حسین تا نامی از سیدالشهدا (ع) می‌آمد، به پهنای صورت اشک می‌ریخت و از شدت گریه شانه‌هایش می‌لرزید. 📚جز لبخند چیزی نگفت
💫 در محضر شهدا 💫 ای مردم ، خدای ناکرده مانند مردم کوفه نباشید که امام حسین (ع) را در روز عاشورا تنها گذاشتند ، همانطور که می گویید ای کاش ما در روز عاشورا می بودیم و امام حسین (ع) را یاری می کردیم امروز همان روز عاشوراست و صحنه عاشورا فرا رسیده است ، پس فرزند حسین (ع) را یاری کنید و نکند خدائی ناکرده او را تنها بگذارید .
💫 در محضر شهدا💫 من در مقطعی این توفیق و لیاقت را پیدا کردم که در جنگ با داعش در عراق، همرزم شهید هادی طارمی باشم. آنجا هادی را که دیدم، پرسیدم: از حاج قاسم چه خبر؟ گفت: "الحمدلله سالم و سلامت است." آن روز توانستم به دستبوسی سردار بروم. به هادی گفتم: حاج قاسم اجازه میده باهاش عکس بگیرم؟ گفت: "حاج قاسم بزرگتر از این حرف‌هاست. عکس که چیزی نیست. حتی اجازه میده باهاش غذا بخوری." هادی مرا پیش سردار برد و به‌عنوان یک مدافع حرم هم‌محله‌ای به ایشان معرفی کرد و حاج قاسم هم خوشحال شد. آن روز بیش از هر چیزی،‌ به این افتخار کردم که یکی از بچه‌های شادآباد،‌ محافظ سردار سلیمانی است. شاید باورتان نشود، آن روز من سر سفره صبحانه حاج قاسم نشستم و از دست خودش لقمه گرفتم.» ▫️«هادی می‌گفت: من هر روز از دست حاج قاسم،‌ لقمه متبرک می‌گیرم. این به‌جای خود اما نکته مهم، صمیمیت سردار با نیروهایش بود. سردار حتی خودش لقمه در دهان نیروهایش می‌گذاشت. ✍به روایت همرزم شهید
💫 در محضر شهدا 💫 دومین روز بود که راه می‌‌رفتیم, در گرمای پنجاه درجه تیرماه ایلام و بدون آب، تشنگی و بی آبی دروجودمان غوغا می‌کرد مهدی نظیری ۱۶سال بیشتر نداشت. نفس‌های آخر را می‌‌کشید. بی آبی کار خودش را کرده و وجود نازنینش در آفتاب آب می‌شد. باحیرانی وناتوانی چند قدم راه می‌‌رفت و با صورت به زمین می‌‌افتاد. باز تقلّا می‌کرد و می‌‌ایستاد وبازهم زمین می‌‌افتاد. فکر می‌کردم سراب می‌‌بیند. کنارش نشستم. سر مهدی تشنه لب را روی زانو گذاشته بودم دیدم لب مهدی به هم می‌خورد. گوشم را نزدیک بردم گفت: آقا رضا سرم را روی زمین بگذار، سرش را روی زمین گذاشتم. 🔰ﺩﺭ ﺑﻴﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﺑﻴﻬﻭﺵ ﺑﻮﺩﻡ ﻛﻪ ﺩﺭ ﻋﺎﻟﻢ ﺭﻭﻳﺎ ﺩﻳﺪﻣﺶ... مهدی با لباسی یکپارچه از نور با لبخند کنارم آمد. گفت رضا می‌‌دانی چرا هر بار که زمین می‌خوردم باز بلند می‌شدم آخه حضرت زهرا (س) کنارم ایستاده بود؛ می‌‌خواستم به احترام ایشان بلند شوم زمین می‌خوردم می‌‌دانی چرا گفتم سرم را روی زمین بگذار آخه حضرت زهرا (س) می‌خواست سرم را به دامن بگیرد واسه همین از شما خواستم سرم را از روی زانویت زمین بگذاری.» ✍ﺑﻪ ﺭﻭاﻳﺖ ﺷﻬﻴﺪ ﺭﺿﺎ ﭘﻮﺭﺧﺴﺮﻭاﻧﻲ _________________________________
💫 در محضر شهدا 💫 روح‌الله شاگرد اول مهندسی برق خودرو‌های زرهی در دوره کاردانی بود و می‌خواست ادامه تحصیل بدهد ڪه بحث اعزام داوطلبانه‌اش به عراق و سوریه پیش آمد. در موسسه شهید زین‌الدین فعالیت داشت اما از ادامه تحصیل صرف‌نظر ڪرد و بعنوان تکنسین ادوات جنگی برای رسیدن به جمع مدافعان حرم به صورت داوطلبانہ راهی شد. عملیات عاشورا در سال ۱۳۹۳ در عراق منجر به آزادسازی منطقه‌ جرف‌الصخر از اشغال تکفیریهای داعش و القاعده شد ؛ منطقه‌ای که در جنوب بغداد وشمال کربلا قرار دارد. یکی از اصلی‌ترین اهداف این عملیات پاکسازی منطقه برای امنیت زائران امام حسین(ع) برای عاشورا و تاسوعا و پیاده‌روی اربعین بود.در روند اجرای عملیات بود که روح ‌الله همراه یکی از همرزمانش برای تعمیر چند تانک رفت و بعد از اتمام کار در فاصله‌ای کہ منتظر خودرو برای بازگشت به پایگاه بودند در کنار مخروبه‌ای پناه گرفتندکه درهمین حین تله انفجاری ڪنار مخروبه منفجر شد و روح‌الله به فیض شهادت رسید. ✍ به نقل از: همسرشهید
💫 در محضر شهدا 💫 دیگر پابند زمین نبود. انگار توی آسمان سیر می‌کرد. مثل بچه‌ها که به خواسته‌های‌شان می‌رسند، ذوق‌زده بود. تنها دغدغه‌اش مخالفت خواهرش بود. هرچه می‌گفتیم، راضی نمی‌شد. می‌گفت: نمی‌ذارم بره. من طاقت ندارم. کجا می‌خواد بره؟! تصمیم گرفتیم استخاره بگیریم. همه جمع بودیم. قرآن را که باز کردیم، سوره آل‌عمران آمد. آیه «ولا تحسبن الذین قتلوا...» اکرم نگاهی به آیه کرد و رو به امیر گفت: این که می‌گه تو می‌ری شهید می‌شی! امیر جواب داد: خواهرم! من نمی‌گم، خدا می‌گه. اکرم با جواب استخاره، محکم‌تر شد. گفت: دیگه امکان نداره بذارم بری. امیر کلافه شده بود. این را از حال و روزش می‌فهمیدم ولی آن‌قدر سعه‌صدر داشت كه می‌خواست حتما اکرم را راضی کند بعد برود. گفت: خب باشه. دوباره استخاره می‌گیریم. قرآن را که باز کردند، دوباره سوره آل‌عمران آمد. همان صفحه. لبخند شیرینی نشست روی لب‌های امیر. اکرم دیگر نتوانست چیزی بگوید. اصلا چاره‌ای جز رضایت نداشت. حالا امیر فقط منتظر بود با او تماس بگیرند و روز رفتنش را به او بگویند..‌‌.. 🥀شهدا شرمنده ایم
💫 در محضر شهدا 💫 دختر شهیدی که! با سر تراشیده در روستاها گرداندند، و زنده به گورش کردند. ولی توهین به امام و اسلام نکرد. ما چنین دخترانی داشتیم. ولی حالا خانم همه غمش اینه یوقت ناخنش نشکنه ... ____________________________________
💫در محضر شهدا💫 کسی اورا نمی شناخت. جایش همیشه در حاشیه بود به انتخاب خودش. فرمانده مهمی در سوریه که جایش در کنار کادر تصویر سردار سلیمانی بود. اون قطعه کوتاهی که اصغر پاشاپور جلوی ماشین فرمانده اش یعنی حاج قاسم راهم می‌گیرد و می‌گويد نمی‌ذارم جلوتر برین، چون جلو خطرناکه و سردار به او می‌گوید اصغر مرا از دوتا گلوله می‌ترسانی را خیلی ها در تلویزیون دیدند. بعداز اینکه آزادسازی وسیعی در منطقه به فرماندهی او صورت گرفت ، حاج قاسم به او گفت اصغر سر تو بریده خواهد شد. قرار بود شبی که حاج قاسم شهید شد، همراهش باشد اما در آخرين لحظات سفرش به عراق لغو می‌شود . ولی او از دوری فرمانده اش تاب نمی‌آورد و مدت کوتاهی بعد به شهادت می‌رسد. شهید بردستان مادر و خواهر در حرم امام رضا طواف داده میشود و خواهر به پیکر دست می زند و می‌فهمد پیکر گلگون برادرش سر ندارد! و داغی همیشگی بر دل مادر .......
💫در محضر شهدا 💫 پیام من به جوانان ایران: امام را تنها نگذارید و گول گروهک ها را نخورید و روحانیت را تنها نگذارید. گوش به فرمان امام دهید. تمام ملت باید گوش به فرمان امام دهند که نایب امام زمان است. پس امام زمان (عج) را فراموش نکنید که در جبهه ها به فرزندان شما سر می زند. امیدوارم تمام گناهانی را که کرده ام، خدا ببخشد و مرا جزو یاران امام زمان (عج) قرار دهد تا لیاقت داشته باشم در رکاب او بجنگم.