eitaa logo
✍﷽ نکته های طلایی
936 دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
1.6هزار ویدیو
1.2هزار فایل
کانالی که قراره مبلغ معارف قرآن و اهلبیت «علیهم السلام» باشد. 📩 انتشار با ذکر #صلوات آزاد است. http://eitaa.com/joinchat/2202992642C3b84b8c62e
مشاهده در ایتا
دانلود
🧔🏻 ❤️ 🌹 شهید مدافع حرم 1️⃣ درباره کتاب «سربلند» 📚 📖 کتا ب «سربلند»؛ روایت زندگیِ زمینیِ یک جوانِ 27 ساله است که در ابتدای جوانی بر ترس و غفلت چیره شد؛ او که راهی به روزنه‎های غیب عالم یافت تا خود را به آسمان رساند. محسن را شاید دیده باشی و شاید هم با او زیسته باشی! شاید در مدرسه و کوچه و مسجد کنارت نشسته باشد و لحظاتی را با او سر کرده باشی. محسن در زندگی زمینی‌اش آدم خاصی نبود؛ بچه‌ای بود شرّ و شور. از آنها که می‌خواهند همه چیز را تجربه کنند؛ از آنها که می‎خواهند همه چیز را بدانند. آنچه محسن را خاص می‌کند، تجربۀ آخر زندگی‌اش در این دنیاست! 🔺 این کتاب مجموعه ای از خاطرات همسر و بستگان و آشنایان و دوستان شهید محسن حججی از زندگی 27 ساله اوست. حال سراغ محسن حججی سربلند می رویم که به تعبیر رهبرمان حجت خدا بر ماست و با زندگی او همراه می شویم ... 🌷🌷🌷 با شهدا قدم بزنید ... 🌼 الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم 1⃣ با معرفی هر دیگران را در زمينه سازی ظهور سهیم کنیم. ⬇️⬇️ 🆔 @m_serat
✍﷽ نکته های طلایی
🧔🏻 #دوست_شهید_من ❤️ 🌹 شهید مدافع حرم #شهید_محسن_حججی 1️⃣ درباره کتاب «سربلند» 📚 📖 کتا ب «سربلند»؛
🧔🏻 🌹شهید مدافع حرم 2️⃣ فندکش را تو زدی 🔸در فامیل من و زنم ، گاو 🐄پیشانی سفید بودیم. من زیر ابرو برداشته با شلوار لی تنگ و تیشرت چسبان بازو نما و موی فشن می تابیدم، زنم هم با مانتوی تنگ و کوتاه و موی بیرون روسری و آرایش غلیظ 💄همراهی ام می‌کرد. 🔸 عید نوروز محسن با زهرا آمد خانه ما. محسن عدل برگشت و به مجسمه 🗽 زن گوشه اتاق گیر داد و گفت: ➖ دایی اگر ناراحت نمیشی جای این مجسمه عکس شهید کاظمی بذار. سری جنباندم که یعنی ببینم چه می شود ولی ته دلم گفتم: ⏩این با این با سپاهی بازی هاش زیادی رو مخه⏪ گفتم: ➖ حالا که ما نداریم چه کنیم؟ گفت: ➖ باشه طلبت خودم برات میارم. چند روز بعد یک قاب عکس کوچک فرستاد برایم گذاشتم کنار اتاق درست جلوی چشمم. ▪️ روی مبل نشسته بود تا وارد شدم تمام قد جلویم ایستاد همین که نشست پسر برادرم آمد داخل باز تمام قد ایستاد و به آن نیم وجبی دست داد گفتم: ➖ جلوی بچه نمیخواد بلند شی راحت باش❗ گفت: ➖ شما از سادات هستید و احترامتون واجبه. ✅آقا ما را می گویی انگار یکی با پوتک زد توی سرم با خاک یکسان شدم با همین حرف من را تکان داد. حدود نیم ساعت سرم را بالا نیاوردم پرسید: ➖ دایی چرا رفتی تو لاک خودت ❓ از زیرش در رفتم. رفتم بیرون و سیگاری 🚬 دود کردم. از آن روز دیگر تیغ نکشیدم روی صورتم، سیم کارتم را عوض کردم، نماز خواندن را از سر گرفتم و کلی تیپم را به هم ریختم و شلوار پارچه ای 👖 و پیراهن ساده 👕 که می انداختم روی شلوارم و با شال 🧣 سبز سیدی دور گردن می چرخیدم خیلی خوشحال شد گفت: ➖ دکوراسیون عوض کردی ⁉️ گفتم: ➖ باید از یک جایی شروع می کردم فندکش 🪔 را تو زدی. 🎙️ راوی: دایی همسر شهید 📚 کتاب " *سر بلند* " صفحه ۱۳ 🌼 الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم 1⃣ با معرفی هر دیگران را در زمينه سازی ظهور سهیم کنیم. ⬇️⬇️ 🆔 @m_serat
✍﷽ نکته های طلایی
🧔🏻 #دوست_شهید_من 🌹شهید مدافع حرم #شهید_محسن_حججی 2️⃣ فندکش را تو زدی 🔸در فامیل من و زنم ، گاو 🐄پ
🧔🏻 ❤️ 🌹 شهید مدافع حرم 3️⃣ روزه در روز خرید عروسی ✅ موقع پرو لباس 👚مجلسی یواشکی بهم گفت: ➖ هنوز نامحرمیم! تا بپسندی بر‌می‌گردم. رفت و با سینی آب هویچ بستنی 🍹 برگشت. برای همه خریده بود جز خودش. گفت میل ندارم. وقتی خیلی اصرار کردیم مادرش لو داد که روزه گرفته است. ازش پرسیدم: «حالا چرا امروز ⁉️ گفت: «می‌خواستم گرهی تو کارمون نیفته و راحت بهت برسم.» 🎙️ راوی: همسر شهید 📚 کتاب «سربلند» 🌼 الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم 1⃣ با معرفی هر دیگران را در زمينه سازی ظهور سهیم کنیم. ⬇️⬇️ 🆔 @m_serat
✍﷽ نکته های طلایی
🧔🏻 #دوست_شهید_من ❤️ 🌹 شهید مدافع حرم #شهید_محسن_حججی 3️⃣ روزه در روز خرید عروسی ✅ موقع پرو لباس 👚
🧔🏻 ❤️ 🌹 شهید مدافع حرم 4️⃣ رضایت بده شهید شم 🔸 شهید نشدنش را از چشم من می‌دید می‌گفت: ➖ خمپاره کنار من خورد ولی منفجر نشد چون تو راضی نیستی من شهید بشم. 🔸 ماه رمضان آخری ۱۰ روز مرخصی گرفت و من و پدرش را برد مشهد.🕌 شب بیست و یکم توی صحن هدایت نشسته بودم پیام محسن آمد روی گوشیم 📲 : ⏩مامان تو رو خدا دعا کن یه بار دیگه قسمت بشه برم سوریه و روسفید بشم⏪ همان شب قرآن 📖 که روی سر گرفتیم از ته دل برایش دعا کردم که بی بی بطلبد پسرم برود. نذر کرده بود اگر دوباره قسمت شد برود سوریه پای من و پدرش را ببوسد. شب آخر که می خواست برود وقتی خم شد و پای مرا بوسید مطمئن شدم شهید می شود اشک 🥺 امانم نمی داد گفتم: ➖ نمیخوام شهید بشی‼️ خندید گفت: ➖ پس گریه نکن شهید میشم ها. ✅ سوریه که بود هر روز قرآن می‌خواندم و برایش صدقه می‌دادم و به عکسش نگاه می کردم و می گفتم: ➖ یا حضرت زینب روسفیدش کن ولی دلم نمیخواد شهید بشه. وقتی اسیر شد دلم رضا داد به شهادتش. می دانستم داعشی‌ها اذیتش می کنند شکنجه اش می دهند حرفش می پیچید توی گوشم ⏩مامان تو نمیذاری من شهید شم⏪. 🌸 شب رفتم یادمان شهدای گمنام و همانجا دعا کردم شهید بشود. فردا فیلم شهادتش را داعش پخش کرد. خوشحال بودم که از دستشان راحت شده است. 🎙️ راوی: مادر شهید 📚 کتاب «سربلند» ، صفحه ۳۰ 🌼 الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم 1⃣ با معرفی هر دیگران را در زمينه سازی ظهور سهیم کنیم. ⬇️⬇️ 🆔 @m_serat
✍﷽ نکته های طلایی
🧔🏻 #دوست_شهید_من ❤️ 🌹 شهید مدافع حرم #شهید_محسن_حججی 4️⃣ رضایت بده شهید شم 🔸 شهید نشدنش را از چشم
🧔🏻 🌹 شهید مدافع حرم 5️⃣ حوری موری ممنوع ⛔ 🔸 شب عروسی که به سمت خانه برمی گشتیم اذان‌مغرب‌ که پخش شد کنار خیابان ایستاد که بیا برای هم دعا 🤲 کنیم. زرنگی کرد گفت من دعا می کنم تو آمین بگو همان اول آرزوی شهادت و رو سفید شدن کرد. اشکم 😢 جاری شد. گفتم: ➖ انشالله چیزی که می خوای برات رقم بخوره ولی شرط داره ❗ گفت: ➖ یعنی چی❓ ردیف کردم: ➖ اگه دعا کردم شهید بشی باید بیای ببینمت باید بتونم حست کنم باید دستامو بگیری! سرش را خاراند 🤷🏻‍♂️ و کمی فکر کرد🤔 و گفت: ➖ اگه شد چشم ... گفتم: ➖ یعنی چی اگه شد⁉️ گفت: ➖ خب من که از آن طرف خبر ندارم... خیلی جدی نشستم و چشم انداختم توی چشماش و گفتم: ➖ تازه حوری موری هم ممنوع ⛔ نیام بهشت ببینم دور هم گرم گرفتید و بگو بخند راه انداختید یا توی خوابم ببینم با لباس سفید دست تو دست حوری قدم‌میزنی 😠. قش قش می خندید. گفتم: ➖ میخندی دارم جدی میگم 😡. صدایش را نازک کرد و گفت: ➖دلم میخواد تو بهشت هم عروس خودم باشی، اونجام مال من باشی ❤️❤️❤️ 🎙️ راوی: همسر شهید 📚 کتاب " *سربلند* " ، صفحه ۶۴ 🌼 الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم 1⃣ با معرفی هر دیگران را در زمينه سازی ظهور سهیم کنیم. ⬇️⬇️ 🆔 @m_serat
✍﷽ نکته های طلایی
🧔🏻 #دوست_شهید_من 🌹 شهید مدافع حرم #شهید_محسن_حججی 5️⃣ حوری موری ممنوع ⛔ 🔸 شب عروسی که به سمت خان
🧔🏻 🌹 شهید مدافع حرم 6️⃣ برای خودش داش مشتی بود 🕴🏻 🔸 نمی‌شود اسمش را گذاشت لات❗ما نجف آبادی ها به این ترتیب آدم‌ها می گوییم "میقان" به قولی داش مشتی. اولین تصویری که ازش دارم این شکلی بود که پسری لاغرمردنی با سبیل کم پشت و موهای تا روی گوش و پشت مو. فرمان موتور هوندایش را خرگوشی بالا آورده بود مدام آن دسته کلید بافتنی اش را تاب می داد از این مدلها که زندانی ها می بافتند. پسر با معرفت و خوش مشربی بود. گاهی با بچه‌ها می‌رفت خوشگذرانی 🏍️. ✅ نمیدانم چرا و چگونه ولی از وقتی پایش به موسسه شهید کاظمی باز شد روز به روز تیپش تغییر کرد دیگر این محسن آن محسنی نبود که روزهای اول دیده بودمش. از حرکات و سکناتش می‌فهمیدم که زلفش با حاج احمد کاظمی گره خورده🥨. 🔸 چند بار مرا با خودش برد سر مزار شهید کاظمی اوایل برای من خیلی جذاب نبود. او هر هفته می رفت. دو تا موتور دو ترک میرفتیم تخت فولاد. سه چهار متر قبل از قبر می ایستاد و سلام می داد. می نشست کنار قبر و آخر سرهم عقب عقب می‌آمد و به نشانه خداحافظی احترام نظامی می گذاشت👮🏻‍♂️. 🎙️ راوی: دوست شهید (حسین نجفیان) 📚 کتاب "سربلند" ، صفحه ۹۸ 🌼 الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم 1⃣ با معرفی هر دیگران را در زمينه سازی ظهور سهیم کنیم. ⬇️⬇️ 🆔 @m_serat
✍﷽ نکته های طلایی
🧔🏻 #دوست_شهید_من 🌹 شهید مدافع حرم #شهید_محسن_حججی 6️⃣ برای خودش داش مشتی بود 🕴🏻 🔸 نمی‌شود اسمش را
🧔🏻 🌹 شهید مدافع حرم 7️⃣ آدم، آدم میشه 🔸 سربازی افتادم لشکر نجف اشرف نجف آباد. یک دفعه چشمم افتاد به محسن، با لباس پاسداری، با درجه، با موی یک ور، با ریش پر پشت؛ بِروبِر نگاهش می کردم. بغلش کردم. نمی خواستم همکارانش بشنوند. در گوشی گفتم: ➖ چقدر عوض شدی ⁉️ خندید و گفت: ➖ خیلی آدم بدی بودم؟ ➖ نه ! منتها سرو وضعت خیلی عوض شده ‼️ ➖ خب، آدم، آدم میشه ✅ ➖ خب مرد حسابی، ما رو هم آدم کن، ما عمری با هم بودیم. ➖ تو گلت خوبه، خودت آدم میشی، فقط باید این گیرنده هات درست کار کنه که بفهمی از کی خط بگیری. باید به این فکر کنی که داری برای خدا کار میکنی! کاری نداشته باش که مافوقت می بینه یا نه ، برای رضای خدا کار کن تا خودش جوابت رو بده. 🎙️ راوی: دوست شهید (محمدناصحی) 📚 کتاب «سربلند» ، صفحه ۱۴۴ 🌼 الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم 1⃣ با معرفی هر دیگران را در زمينه سازی ظهور سهیم کنیم. ⬇️⬇️ 🆔 @m_serat
✍﷽ نکته های طلایی
🧔🏻 #دوست_شهید_من 🌹 شهید مدافع حرم #شهید_محسن_حججی 7️⃣ آدم، آدم میشه 🔸 سربازی افتادم لشکر نجف اشر
🧔🏻 🌹 شهید مدافع حرم 8️⃣ آهنگ نه 🎶 ⛔ 🔸 تا می نشست داخل ماشین فلش سیدرضانریمانی رو میزد به ضبط. همیشه خدا عزادار اهل بیت بود 🏴 دنبال عروس هم که میرفت مداحی گوش میداد. حرصم می گرفت می‌گفتم: ➖ تو ماشین 🚙 من نشستی باید آهنگ 🎶 گوش بدیم. امیر تتلو می‌گذاشتم. زجر می کشید فقط نمیگذاشت صدای زن گوش بدهیم. 🔸 برای گشت و گذار میرفتیم رودخانه. توی مسیر میخواستم آهنگ گوش بدم، گفت: ➖ نه صبح جمعه باید دعای ندبه بخوانیم. رفتیم شادگان خانه خاله ام. شب من و محسن دو طرف شوهر خاله ام خوابیده بودیم. من این طرف آهنگ گوش میدادم محسن آن طرف حدیث کسا می‌خواند. شوهرخاله ام می‌گفت: ➖ شما دو تا چه سنخیتی دارید که با هم می پرید ⁉️ ✅ شب سه شنبه خبر شهادت محسن را شنیدم. نتوانستم خانه را تحمل کنم. انگار دیوارها داشتن آوار می شدن روی سرم. دلم برایش تنگ می شود 🖤 برای دیوانه بازی هایمان. برای گشت و گذارمان. من دیگر ندارمش 😭 دیگه سمت آن فلافلی که با هم رفتیم نرفتم، دیگر خانه خاله ام در شادگان هم نرفتم. 🎙️ راوی: دوست شهید (سید دانیال حسینی) 📚 کتاب «سربلند» ، صفحه ۱۶۶
✍﷽ نکته های طلایی
🧔🏻 #دوست_شهید_من 🌹 شهید مدافع حرم #شهید_محسن_حججی 8️⃣ آهنگ نه 🎶 ⛔ 🔸 تا می نشست داخل ماشین فلش سی
🧔🏻 🌹 شهید مدافع حرم 9️⃣ بازی در نمی آورد 🔸 بازی در نمی‌آورد ✅ میدیدم برای شهادت حواسش به همه کارهایش هست. یک روز دیدم پله ها را دوتا دوتا می‌دود پایین، تا رسید جلوی در گفتم: ➖ مگه دزد دنبالت کرده ⁉️ خودتو بکشتن ندی!!! فوقش یه دقیقه دیرتر میرسی سر کار. سریع هندل موتور را زد و گفت: ➖ همین یه دقیقه یه دقیقه ها، یه روز یه روز شهادتمون رو عقب می اندازه ❗ 🎙️ راوی: دوست شهید 📚 کتاب «سربلند» ، صفحه ۱۹۴ 🌼 الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم 1⃣ با معرفی هر دیگران را در زمينه سازی ظهور سهیم کنیم. ⬇️⬇️ 🆔 @m_serat
✍﷽ نکته های طلایی
🧔🏻 #دوست_شهید_من 🌹 شهید مدافع حرم #شهید_محسن_حججی 9️⃣ بازی در نمی آورد 🔸 بازی در نمی‌آورد ✅ میدی
🧔🏻 ❤️ 🌹 شهید مدافع حرم 🔟 روستا را از داعش پس گرفتیم 🚩 تانک را بردیم پشت خانه‌ سنگر گرفتیم. از زمین و زمان گلوله و خمپاره و ترکش 💥 می‌رسید. نمیشد از پشت دیوار تکان خورد. موقع نماز ظهر شد. همه یه گوشه پناه گرفته بودند که تیر و ترکش نخورند. ✅ محسن بی تفاوت و آرام گوشه ای به نماز ایستاد. از بچه‌های سپاه قدس گیر دادن بهش که تو این وضع وقت نماز خواندن نیست با لهجه نجف آبادی جواب داد و گفت: ➖ کاری به کار من نداشته باشید هرکی مشکل داره نخونه. بعد از نماز رفتیم داخل تانک قرآن جیبی اش را درآورد و مشغول شد به خواندن 📖. 🔸 از شیشه جلوی تانک دیدم در چند قدمی مان گرد و خاک بلند شد. هراسان از محسن پرسیدم: ➖ چی بود ⁉️ گفت: ➖ متوجه نشدم 🤔 پریدیم بیرون. خمپاره‌ای بدون اینکه عمل کند فرو رفته بود داخل زمین. محسن نگاهی به خمپاره کرد و با پوزخند گفت: ➖ ای بی انصاف مارو قابل ندونستی که بترکی 💥 🎙️ راوی: همرزم شهید 📚 کتاب «سربلند» ، صفحه ۲۵۸ 🌼 الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم 1⃣ با معرفی هر دیگران را در زمينه سازی ظهور سهیم کنیم. ⬇️⬇️ 🆔 @m_serat
✍﷽ نکته های طلایی
🧔🏻 #دوست_شهید_من ❤️ 🌹 شهید مدافع حرم #شهید_محسن_حججی 🔟 روستا را از داعش پس گرفتیم 🚩 تانک را بردیم
🧔🏻 🌹 شهید مدافع حرم 1️⃣1️⃣ روایت آخر؛ محسن رو سفید شد 🔆 🔸 برای شناسایی پیکر محسن و تبادل به مقرر داعشیان رفتم. وقتی با جنازه روبرو شدم یک بدن ارباً اربا جلوی رویم بود. بر سر داعشی فریاد زدم: ➖ شما مگه مسلمان نیستید؟ مگر او مسلمان نبود؟ کجای اسلام می‌گوید اسیر رو اینطور شکنجه کنید⁉️ نماینده داعش گفت: ➖ تقصیر خودش بوده ❗ پرسیدم: ➖ به چه جرمی ❓ جواب داد: ➖از بس حرصمون رو دراورد 😠 نه اطلاعاتی داد، نه اظهار پشیمانی کرد و نه التماس کرد. تقصیر خودش بود با اون چشم ها و لبخندش ✅ 😭 با صدای لرزان توضیح داد که ⏩هرچه عقده داشتند سرش خالی کردند و قطعه‌های بدنش را انداختند توی بیابان. بعد از چند روز که می بینند این آدم برای ایران خیلی مهم است فرماندشان دستور می‌دهند بروید و بقایای جسد را جمع کنید و یک جایی به خاک بسپارید⏪ 🎙️ راوی: همرزم شهید 📚 کتاب «سربلند» ، صفحه ۳۲۰ 🌼 الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم 1⃣ با معرفی هر دیگران را در زمينه سازی ظهور سهیم کنیم. ⬇️⬇️ 🆔 @m_serat