eitaa logo
🌷مهمانی شهدا 🌷
53 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
680 ویدیو
26 فایل
🌷حاج قاسم سلیمانی🌷 🍃والله والله والله،مهمترین شئون عاقبت به خیری، رابطه‌ی قلبی و دلی و حقیقی ما با این حکیمی است که امروزسکان انقلاب رابه دست دارد نشر با ذکر صلوات🍃 ارتباط با مدیر @Ashmaneha لینک کانال: 🆔 @m_setarehha
مشاهده در ایتا
دانلود
. 🕋🕋🕋 🏴 امام على عليه السلام: 🏴 ▪️ هر انسانى در مال خود دو شريک دارد: وارث و حوادث . ▪️ لكُلِّ امرِئٍ في مالِهِ شَرِيكانِ: الوارِثُ و الحَوادِثُ. 📚 ميزان الحكمه، ج 5، ص 532. 💐کانال مهمانی ستاره ها 🆔 @m_setarehha
. 🕋🕋🕋 🏴ادامه مطالب.......🏴 یکی یکی مجروحها را تیر خالصی میزدند! تصمیم خودم را گرفتم. به سمت دره غلتیدم و پایین رفتم! بدنم مرتب به سنگها میخورد. گاهی مواقع از روی زمین بلند میشدم و چند متر پایین تر محکم به زمین میخوردم. اما بالاخره به پایین رسیدم. ديگر حال تکان خوردن نداشتم. تمام لباسهایم پاره شده بود. دوست داشتم همانجا میخوابیدم. گفتم: حتمًا اینجا شهید میشوم. استخوانهایم خیلی درد میکرد. آنقدر که تشنگی را فراموش کردم. هوا تاریک شده بود. همانجا دستم را روی خاک زدم. تیمم کردم و به حالت خوابيده نماز خواندم. یکدفعه صدای بچه‌ها را شنیدم. همان بچه‌هایی بودند که زودتر از من برگشتند. آنها را صدا زدم.با هم راه را ادامه دادیم. هنوز چند قدمی نرفته بودیم که دوباره صدای عراقیها آمد. آنها به دنبال ما بودند. در راه به یک تخته سنگ رسیدیم. به دنبال راه عبور به سمت پايين بودیم. اما هیچ راه خوبی پیدا نشد. باید تخته سنگ و تپه را دور می زدیم. اما عراقیها خیلی نزدیک بودند.فکری به ذهنم رسید. گفتم: باید خودمان را پرت کنیم!بعد ادامه دادم :بچه ها من میپرم اگر سالم ماندم شما هم بیایید! بعد بدون هیچ درنگی پریدم. حدود ده متر پایین تر روی خاکها افتادم. خاکها نرم بود. از همانجا کشان کشان به سمت پایین رفتم. بعد اشاره کردم: بچه ها بیایید. بعد صدایی آمد. گویی سنگ بزرگی از بغل من عبور کرد و پایین رفت. برگشتم و گفتم: بچه ها این چی بود افتاد! مواظب باشید سنگ از زیر پاتون در نره! یکی از بچه ها به من رسید و گفت: سنگ نبود، یکی از بچه ها پرت شد! با تعجب گفتم: کی بود. گفت: از بچه های مجروح بود. ترکش توی چشمش خورده بود و جایی را نمیدید. با ناراحتی گفتم: حتمًا الان تکه تکه شده! سریع رفتم به سمت پایین. باتعجب دیدم نشسته روی زمین و ناله میکنه! باور کردنی نبود. او از فاصله 20 متری افتاده بود. اما روی مقدار زیادی خاک. کم کم بقیه بچه‌ها هم رسیدند. همه کنار هم بودیم. خسته و تشنه. دیگر هیچکدام رمقی نداشتیم. ناگهان صدایی به گوش رسید! باتعجب گفتم: بچه ها شما هم میشنوید! همه ساکت شدند. گوشها تیز شده بود! نسیم خنکی از سمت چپ ما میآمد. درست فهمیده بودیم. صدای آب بود. صدای پای آب! صدا، صدای حرکت رودخانه بود. همه بی اختیار دویدند. من آن لحظات را از یاد نمیبرم. من با همه وجود آب را حس می کردم. به دوست نابینایم گفتم: بلند شو، آب! آب! ما به رودخانه رسیدیم! تا این حرف را زدم گفت: آب ... بعد هم غش کرد و افتاد! بقیه بچه ها به آب رسیده بودند. صدایشان را می شنیدم. با سختی دوستم را بلند کردم. کشانکشان به سمت آب رفتیم. صدای آب نزدیکتر شد. دوباره دوست مجروحم از هوش رفت! بالای سر دوستم ایستاده بودم. نگاهی به دور دستها انداختم. به یاد دوستانی بودم که از تشنگی جان دادند. حال عجیبی داشتم. صدای آب نزدیکتر شده بود. همه وجودم منتظر آب بود. گویی همه سلولهای بدنم میگفت: آب دلم می لرزید.گفتم: اول دست و صورتم را شست وشو میکنم بعد ... شروع به خوردن می کنم. وارد آب شدم. بسیار خنک بود. دستم را داخل آب کردم. آنقدر خوردم که بدنم عرق کرد! خسته شدم. نشستم داخل آب. سه روز از آخرین باری که به راحتی آب خورده بودم میگذشت. آن هم در گرمای مردادماه. یک لحظه یاد کربلا افتادم. ناخودآگاه اشک از چشمانم جاری شد. یاد بچه ها افتادم. یاد برادر برهانی. یاد حاج آقا ترکان. چقدر برای آب التماس میکرد. یاد بچه های مجروحی که از تشنگی جان دادند! دیشب همین موقع منتظر گردان بودیم. دیشب بچه های مجروح انتهای سنگر به هم وعده آب میدادند. یکی میگفت: من یک دبه آب میخورم! دیگری میگفت: من تا جایی که بتوانم. دیگری... اما همه آنها از تشنگی جان دادند! اشک از چشمانم جاری شده بود. بچه ها همه گریه میکردند. همه به یاد دوستانشان بودند. صدای ناله‌ها بلند شده بود. نگاهی به دستانم کردم. هنوز خونی بود! خون دوستان شهیدم. فراموش کردم دستانم را آب بکشم. من با همین دستان آب خورده بودم. برگشتم به سمت عقب. مجروح نابینا هنوز بیهوش روی زمین بود. کمی آب برداشتم و به صورتش پاشیدم. به هوش آمد. او را آوردیم کنار رودخانه. ساعت را نگاه کردم. دو نیمه شب بود. همانجا دراز کشیدم. برای دو ساعت هیچ چیزی نفهمیدم. ادامه دارد............. 💐کانال مهمانی ستاره ها 🆔 @m_setarehha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🕋🕋🕋 ▪️اگر آن روزها سلفی رواج بود، ▪️این رزمنده زیر عکس خود می نوشت؛ ▪️من و ترکش در چشم، همین الان یهویی😭 «هفته ی این مردان بی ادعا مبارک باد» 💐کانال مهمانی ستاره ها 🆔 @m_setarehha
. 🕋🕋🕋 از عجم‌ها مهمان نمیخواهی آقا؟!😭 حـالا که دیـار تو مـــا را نمیـبرنـد😭 ما قلبمان شکست حرم را بیاورید😭 💐کانال مهمانی ستاره ها 🆔 @m_setarehha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
12.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شهادت حضرت رقیه 🎥 روضه حضرت رقیه.... 🎤محمود کریمی 💐کانال مهمانی ستاره ها 🆔 @m_setarehha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🕋🕋🕋 🐜کشتن مورچه ها🐜 يکی از برادران رزمنده ای که در بين ما بود نوجوان بود به نام « محمد خانی » قبل از عمليات رمضان در منطقه ی آلفاآلفا در پنج کيلومتری جاده ی اهواز _خرمشهر بوديم. اين شهيد با وجود کم سن و سال بودنش بسيار مقيد به اقامه ی نماز شب بود. او حتی يک چفيه بر روی خودش می انداخت تا شناخته نشود. يکی از دوستان نقل می کرد من يک شب در نماز شب او شنيدم در سجده می گفت: خدايا وقتی من کوچک بودم مورچه های زيادی را لگدمال کرده ام و در حال بازی کردن در کوچه ها مورچه های زيادی را کُشته ام. نکند که مرا در آتش عذابت بسوزانی. من وقتی شنيدم اين نوجوان به خاطر اين گناه آن قدر گريه می کند و نماز می خواند به خودم می انديشيدم که من چه قدر غافلم و از ياد آخرت دور مانده ام. ✨✨✨اللهم اغفرلی الذنوب✨✨✨ 💐کانال مهمانی ستاره ها 🆔 @m_setarehha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🕋🕋🕋 🏴 امام علی علیه السلام:🏴 ▪️ توَحَّشتُ فِي القَفرِ البَلقَعِ، فَلَم أرَ وَحشَةً أشَدَّ مِن قَرينِ السَّوءِ! ▪️ در بیابان خشک و بی آب و علف، تنها شدم؛ امّا تنهای ای سخت تر از همنشین بد ندیدم. 📚 شرح نهج البلاغه، ج 20، ص 293. 💐کانال مهمانی ستاره ها 🆔 @m_setarehha
. 🕋🕋🕋 ویران‌نشین شدم که تماشا کنی مرا مثل قدیم در بغلت جا کنی مرا گفتم می‌آیی و به سرم دست می‌کشی اصلاً بنا نبود ز سر وا کنی مرا آن شب که گم شدم وسط نیزه‌دارها می‌خواستم فقط که تو پیدا کنی مرا از آن لبی که دور و برش خیزرانی است یک بوسه‌ام بده که سر و پا کنی مرا با حال و روز صورت تغییر کرده‌ات هیچ انتظار نیست مداوا کنی مرا معجر نمانده است ببندم سر تو را پیراهنت کجاست که بینا کنی مرا وقتی که ناز دخترکت را نمی‌خری بهتر اسیر زخم زبان‌ها کنی مرا حالا که آمدی تو؛ به یاد قدیم‌ها باید زبان بگیری و لالا کنی مرا عمّه ببخش دردسر کاروان شدم امشب کمک بده که مهیّا کنی مرا شهادت حضرت رقیه(سلام الله علیها) تسلیت باد.🖤 💐کانال مهمانی ستاره ها 🆔 @m_setarehha