#حدیث_روز. 🕋🕋🕋
🏴 امام على عليه السلام: 🏴
▪️ طوبى لِمَن شَغلَهُ عَيبُهُ عَن عُيوبِ النّاسِ..
▪️ خوشا به حال كسى كه (تلاش برای اصلاح) عيب هايش او را از پرداختن به عيب هاى مردم باز دارد..
📚 ميزان الحكمه، ج 13، ص 217.
#سلام_بر_حسین_علیه_السلام
#ما_ملت_حسینیم
💐کانال مهمانی ستاره ها
🆔 @m_setarehha
داستان_آموزنده. 🕋🕋🕋
««عبرت بگیریم:»»
🏴اقای قرائتی نقل کرد:🏴
روزی به مسجدی رفتیم امام مسجد، که دوست پدرم بود گفت
داستان بنا شدن این مسجد در این شهر قصه عجیبی دارد:
روزی شخص ثروتمندی یک من انگور خرید و به خدمتکار خود گفت انگور را به خانه ببر و به همسرم بده و
خود به سر کاری که داشت رفت.
عصر که به خانه برگشت به اهل و عیالش
گفت لطفا انگور را بیاورید تا با بچه ها انگور بخوریم،
همسرش با خنده گفت:
من و فرزندانت همه انگور ها را خوردیم،
خیلی هم خوش مزه و شیرین بود ...!
مرد، با تعجب گفت تمامش را خوردید!؟
زن لبخند دیگری زد و گفت بله تمامش را!
مرد، ناراحت شد و گفت:
یک من انگور خریدم یک حبۀ اون رو هم برای من نگذاشته اید!!!
الان هم داری می خندی، جالب است ...!خیلی ناراحت شد و بعد از اندکی که به فکر فرو رفت ...
ناگهان از جا برخواسته از خانه خارج شد.
همسرش که از رفتار خودش شرمنده شده بود او را صدا زد ولی جوابی نشنید، مرد، ناراحت اما متفکر رفت سراغ کسی که املاک خوبی در آن شهر داشت.
به او گفت: یک قطعه زمین می خواهم در یک جای این شهر که مردمش به مسجد نیاز داشته باشند و آن را نقدا خریداری کرد.
سپس نزد معمار شهر رفته و از او جهت ساخت مسجد دعوت بکار کرد و او را با خود بر سر زمینی که خریده بود برد و به او گفت:
می خواهم مسجدی برای اهل این محل بنا کنید و همین الان هم جلوی چشمانم ساخت آن شروع شود.
معمار هم وقتی عجله مرد را دید تمام وسایل و کارگران را آورده و شروع به کار ساخت و مسجد کرد.
مرد ثروتمند وقتی از شروع کار مطمئن شد به خانه اش برگشت.
همسرش به او گفت: کجا رفتی مرد!؟
چرا بی جواب و بی خبر!؟
مرد در جواب همسرش گفت:
هیچ ... رفته بودم یک حبه انگور از یک من مالی که در این دنیا دارم برای سرای باقی خودم کنار بگذارم و اگر همین الان هم بمیرم دیگر خیالم راحت است که حداقل یک حبه انگور ذخیره دارم.
همسرش گفت چطور؟ مگر چه شده!؟
اگر بابت انگورها ناراحت شدید حق با شما بوده ما کم لطفی کردیم معذرت می خواهم.
در جواب زن، مرد با ناراحتی گفت:
شما حتی با یک دانه از یک من انگور هم به یاد من نبودید و فراموشم کردید
البته این خاصیت این دنیاست و تقصیر شما نیست!
جالب اینست که این اتفاق در صورتی افتاده که من هنوز بین شما زنده ام
چگونه انتظار داشته باشم بعد از مرگم مرا بیاد بیاورید و برایم صدقه دهید!؟
و بعد قصه خرید زمین و ساخت مسجد را برای همسرش تعریف کرد.
امام جماعت تعریف می کرد که طبق این نقل مشهور بین مردم شهر، الان چهارصد سال است که این مسجد بنا شده ...
۴۰۰ سال است این مسجد صدقه جاریه برای آن مرد می باشد، چون از یک دانه انگور درس و عبرت گرفت.
ای انسان قبل از مرگ برای خود عمل خیر انجام بده و به انتظار کسی منشین که بعد از مرگت کار خیری برایت انجام دهد،
محبوب ترین مردم، تو را فراموش می کنند حتی اگر فرزندانت باشند.
#سلام_بر_حسین_علیه_السلام
#ما_ملت_حسینیم
💐کانال مهمانی ستاره ها
🆔 @m_setarehha
#سیره_شهدا. 🕋🕋🕋
#داستان_زندگی_شهید_تورجی_زاده
#کتاب_یا_زهرا_سلام_الله_علیها
🏴ادامه مطالب.......🏴
«« تنبیه »»
««زنده یاد حجت ّ الاسلام محرّبی»»
ّ محمد را همه دوست داشتند. توی کار خیلی جدی بود. موقع شوخی هم خیلی
از دست او می خندیدیم.
يادم هست يك روز کارهايمان زیاد بود و خسته شد. شب برای نگهبانی نوبت
من بود. من با چهار نفر با هم رفتیم.
موقع نگهبانی همگی خوابمان برد! پاس بخش هم آمد و اسلحههای ما را
برداشت و رفت!
صبح برگشتیم مقر. محمد همه نیروها را به خط کرد. بعد در مورد اهمیت
نگهبانی و... گفت.
سه نفر را آورد بیرون. سید رحمان هاشمی یکی از آنها بود. شروع کرد آنها
را تنبيه کردن. کلاغ پر، پامرغی و...
همه میدانستند محمد با کسی شوخی ندارد.
رحمان خیلی ناراحت بود. بغض کرده
بود. همه می دانستند او با محمد
سالهاست رفیق و دوست هستند.
حسابی آنها را تنبیه کرد. بعد هم بچه ها را مرخص کرد. من هم سر پست
خوابم برده بود. اما من را تنبیه نکرد!
وقتی همه رفتند به سمت آقای تورجی رفتم و با حالت خاصی گفتم: محمد آقا
من هم با اینها بودم.
نگاهی به من کرد. منتظر جواب بودم. البته حدس میزدم که چرا من را تنبیه
نکرده! من مدتی مربی عقاید و قرآن و... بودم.
محمد همينطور كه ميرفت گفت: اینها نیروی عادی هستند. مسئولیت اینها
با من است.
بعد مكثي كرد و گفت: اما شما سرباز امام زمان (عج ) هستید. تکلیف اینها با
من است. تکلیف شما هم با خود آقاست. شما فرمانده ات کسی دیگر است!
این را گفت و رفت. همان جا ایستادم. خیلی خجالت کشیدم. دوست داشتم من
را هم تنبیه میکرد. اما این را نمی گفت.
ادامه دارد.......
#سلام_بر_حسین_علیه_السلام
#ما_ملت_حسینیم
#محمد_رضا_تورجی_زاده
🆔 @m_setarehha
#سلام_صبحگاهی 🕋🕋🕋
دعا برای سلامتی یادگار نبوت و ولایت صاحب الزمان (عج)
✨"بسم الله الرحمن الرحیم"✨
💗"اَللّـهُمَّ" كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِه في هذِهِ السَّاعَة وَفي كُلِّّ ساعَة وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْنا حَتّى تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طویلا برحمتک یا "ارحم الراحمین"
💎 دعای فرج برای تعجیل در ظهور حضرت مهدی موعود (عج)💎
✨"بسم الله الرحمن الرحيم"✨
💗"اِلـهي" عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاء وَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛ يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيانِ ، وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ؛ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ،
السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛"يا اَرْحَمَ الرّاحِمين"، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرین.
#سلام_بر_حسین_علیه_السلام
#ما_ملت_حسینیم
🆔 @m_setarehha
#نکات_ناب. 🕋🕋🕋
🏴آیت اللهی که درحال بیهوشی پرفسوری را مسلمان کرد🏴
▪️مرحوم آیت الله سیدمحمدهادی میلانی دچار بیماری معده شده بودند
پروفسور بولون جراح حاذق بلژیکی که درآن زمان (۱۳۸۲ ه ق) درشهر مشهد مشغول کار بودایشان راعمل کرد.
▪️پرفسور پس ازیک عمل۳ساعته زمانیکه آن مرجع تقلید درحال به هوش آمدن بود، به مترجمش گفت تمام کلماتی که ایشان درحین به هوش آمدن میگوید را برایش ترجمه کند
ایت الله میلانی درآن لحظات فرازی از دعای ابوحمزه ثمالی را قرائت میکرد
پروفسور برلون بعد ازدیدن این صحنه گفت:
برای مسلمان شدن چه باید بکنم و چه بگویم...
وقتی علت را پرسیدند،گفت:
تنها زمانی که انسان شاکله وجودی خود را بدون این که بتواند برای دیگران نقش بازی کند، نشان میدهد، درحالت به هوش آمدن بعدازعمل است و من دیدم این آقا، تمام وجودش محو خدا بود
▪️درآن حال به یاد اسقف کلیسای کانتربری افتادم که چندی پیش درهمین حالت وپس ازعمل در کنارش ایستاده بودم، دیدم او ترانه های جوانان آن روزگار را زمزمه میکرد،درآن لحظه فهمیدم حقیقت، نزد کدام مکتب است.
▪️طبق وصیت پرفسور، بعد از مرگ اورادرشهری که قبرمرحوم میلانی بود دفن کردند.
📚گلشن راز،ج ۲،۷۶۸
#سلام_بر_حسین_علیه_السلام
#ما_ملت_حسینیم
🆔 @m_setarehha
#مباحث_تربیتی_خانواده. 🕋🕋🕋
در طول روز حداقل چند دقیقه با همسرتان ارتباط کلامی محبت آمیز داشته باشید،✅
صحبتی که به دعوا منجر نشود.🚫
موضوع مورد علاقه همسرتان را مطرح کنید و از همسرتان بخواهید در این رابطه صحبت کند،☘
در حین صحبت او به هیچ وجه حواستان را به جای دیگر منعطف نکنید🤯
و با لبخند و نگاه مهربانانه، به چشمان او زل بزنید......
#سلام_بر_حسین_علیه_السلام
#ما_ملت_حسینیم
🆔 @m_setarehha
🏴متن شعر شهادت حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم 🏴
««تا آفتاب روی نبی در حجاب شد»»
تا آفتاب روی نبی در حجاب شد
دل ها ز داغ ماتم عظمی کباب شد
گرد عزا به چهره افلاکیان نشست
از آه فاطمه دل ذرات آب شد
وقتی سه روز جسم نبی روی خاک بود
دنیا به فرق اهل محبت خراب شد
بعد از کناره گیری امت ز اهل بیت
قوم امین مکه دچار عذاب شد
آیا عذاب بدتر از اینکه پس از رسول
بی حرمتی به گفته ی مالک رِقاب شد؟
آیا عذاب بدتر از اینکه به ظلم و جور
دست گره گشای علی در طناب شد؟
آیا عذاب بدتر از اینکه به دست قهر
در خانه هم عزیز علی در نقاب شد؟
از فتنه ای که حرمت خیر النسا شکست
پامال، دین حضرت خیرالمَآب شد
در التهاب آتش و در ازدحام ظلم
گلواژه ی کتاب رسالت گلاب شد
زهرا غریب شد علی از او غریب تر
حتی دگر سلام علی بی جواب شد
ای وای آنکه حرمت ختم رسل نداشت
بعد نبی به جای نبی انتخاب شد
آنکس که داشت بر لب خود "حَسْبُنا کتٰاب"
مشمول لعنت ابدی کتاب شد
ای خوش به آن زمان که بگویند از حجاز
آن نور چشم فاطمه پا در رکاب شد
شاعر: سید روح اله موید
#قاف_عشق
#سلام_بر_حسین_علیه_السلام
#ما_ملت_حسینیم
🆔 @m_setarehha
#سیره_شهدا. 🕋🕋🕋
#داستان_زندگی_شهید_تورجی_زاده
#کتاب_یا_زهرا_سلام_الله_علیها
🏴ادامه مطالب.......🏴
«« شکستن نفس »»
«راوی یکی از همرزمان شهید»
بعد از نماز ظهر بود. کل بچههای گردان دور هم جمع بودند. یکی از مسئولین
لشكر آمد و گفت:
رفقا دستشویی اردوگاه خراب شده. چند نفر رو آوردیم برای تعمیر، گفتند:
باید چاه دستشویی تخلیه بشه! برای همین چندتا نیروی از جان گذشته میخواهیم.
در جریان ماجرا بودم. زیر دستشویی های اردوگاه حالت مخزن داشت. هر وقت
پر میشد با ماشین مخصوص تخلیه میکردند. اما این بار دیوارهای کنار دستشویی
ریخته بود.
امکان تخلیه با ماشین نبود. برای مرمت دیوار باید چاه تخلیه می شد. از طرفی
هیچ دستشویی دیگری برای استفاده بچهای نبود.
بعد از صحبت ايشان هرکس چیزی میگفت. یکی میگفت: پیف پیف! چه
کارهایی از ما میخوان. دیگری میگفت: ما آمدیم بجنگیم، نه اینکه... خلاصه
بساط شوخی و خنده بچهها راه افتاده بود.
رفتیم برای ناهار. بعد هم مشغول استراحت شدیم. با خودم گفتم: کسی که برای
این کار داوطلب بشه کار بزرگی کرده.
نَفس خودش رو شکسته. چون خیلیها حاضرند از جانشان بگذرند اما...
گفتم: تا بچهها مشغول استراحت هستند بروم سمت دستشویی ها ببینم چه خبره!
وقتی به آنجا رسیدم خیلی تعجب کردم. عدهای از بچههای گردان ما مشغول
کار شده بودند.
از هیچ چیزی هم باکی نداشتند. نجاست بود و کثیفی. اما کار برای خدا این
حرفها را ندارد.
باتعجب به آنها نگاه کردم. آنها ده نفر بودند. اول آنها محمد تورجی بود.
بعد رحمان هاشمی و...
تا غروب مشغول کار بودند. بعد هم همگی به حمام رفتند. دستشویی های
اردوگاه همان روز راه افتاد. بعضی از بچهها وقتی این ده نفر را دیدند شوخی
میکردند. سر به سرشان میگذاشتند. اما آنها...
آنها به دنبال رضایت خدا بودند. آنچه که برای آنها مهم بود انجام وظیفه بود.
نمیدانم چرا ،ولی من اسامی آنها را نوشتم و نگه داشتم.
سه ماه بعد به آن اسامی نگاه کردم. درست بعد از عملیات کربلای ده.
نفر اول شهید. نفر دوم شهید نفر سوم... تا نفر آخر که محمدتورجی بود. به
ترتیب یکی پس از دیگری!
گویی این کار آنها و این شکستن نفس مهر تأییدی بود برای شهادتشان.
ادامه دارد............
#سلام_بر_حسین_علیه_السلام
#ما_ملت_امام_حسینیم
#محمد_رضا_تورجی_زاده
💐کانال مهمانی ستاره ها
🆔 @m_setarehha
#زیارت_نامه. 🕋🕋🕋
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَا بْنَ رَسُولِ رَبِّ الْعالَمینَ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَا بْنَ اَمیرِ الْمُؤْمِنینَ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَا بْنَ فاطِمَهَ الزَّهْراَّءِ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا حَبیبَ اللّهِ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا صِفْوَهَ اللّهِ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَمینَ اللّهِ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا حُجَّهَ اللّهِ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا نُورَ اللّه اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا صِراطَ اللّهِ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا بَیانَ حُکْمِ اللّهِ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا ناصِرَ دینِ اللّهِ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا السَّیِدُ الزَّکِىُّ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْبَرُّ الْوَفِىُّ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْقاَّئِمُ الاْمینُ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْعالِمُ بِالتَّأویلِ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْهادِى الْمَهْدِىُّ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الطّاهِرُ الزَّکِىُّ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا التَّقِِیُّ النَّقِىُّ السَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْحَقُّ الْحَقیقُ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الشَّهیدُ الصِّدّیقُ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا مُحَمَّدٍ الْحَسَنَ بْنَ عَلِی وَ رَحْمَهُ اللّهِ وَ بَرَکاتُهُ
#سلام_بر_حسین_علیه_السلام
#ما_ملت_حسینیم
🆔 @m_setarehha
▪️حسن یعنی تمام هست زهرا
▪️حسن یعنی کریم هر دو دنیا
▪️حسن یعنی سکوت و رازداری
▪️حسن یعنی شب و دل بی قراری
▪️حسن یعنی غروری که شکسته
▪️حسن یعنی شهود دست بسته
▪️حسن یعنی غروب و رنگ نیلی
▪️حسن یعنی دوشنبه ضرب سیلی
▪️حسن یعنی بقیع تیره و تار
▪️حسن یعنی در و تیزیِ مِسمار
▪️حسن یعنی نه شمعی نه مزاری
▪️حسن یعنی نداری گریه داری
▪️حسن یعنی به رنگ ارغوانی
▪️حسن یعنی شکسته درجوانی
▪️حسن یعنی شهید زهر کینه
▪️حسن یعنی غریب اندر مدینه
▪️حسن یعنی تمام عشق مادر
▪️حسن یعنی عزیز قلب حیدر
🏴سالروز شهادت امام حسن مجتبی علیه السلام را به تمام اعضای کانال خصوصا دوستان طلبه تسلیت عرض می کنم.
این شعر را هم که در کانال خوب پاسخ به شبهات دیدم، با توجه به مضمون زیبایش تقدیم شما کردم.
التماس دعا
#سلام_بر_حسین_علیه_السلام
#ما_ملت_حسینیم
🆔 @m_setarehha
#سیره_شهدا. 🕋🕋🕋
#داستان_زندگی_شهید_تورجی_زاده
#کتاب_یا_زهرا_سلام_الله_علیها
🏴ادامه مطالب.......🏴
«« احترام به سادات »»
««راوی دکتر سیداحمد نواب »»
سن من زیاد نبود. اولین بار بود که به جبهه می آمدم. تعریف گردان
یازهرا (س)را زیاد شنیده بودم.
رفتیم برای تقسیم. چند نفر دیگر هم مثل من دوست داشتند به همین گردان
بروند. اما مسئول تقسیم نیرو گفت: ظرفیت این گردان تکمیل است.
از ساختمان آمدم بیرون. جوانی را دیدم که به طرف ساختمان آمد. چهره اش
بسیار جذاب و دوست داشتنی بود.
چند نفر به استقبالش رفتند. او را تورجی صدا می کردند. فهمیدم خودش است!
آنها سوار تویوتا شدند و آماده حرکت.
جلو رفتم و سلام کردم. بی مقدمه گفتم: آقای تورجی من دوست دارم به گردان
یازهرا (س) بیایم. گفت: شرمنده، جا نداریم.
بعد گفتم: من میخواهم به گردان مادرم بروم برای چی جا ندارید؟! نگاهی به من
کرد و پرسید: اسمت چیه؟ گفتم: سید احمد
یکدفعه پرید تو حرفم و باتعجب گفت: سید هستی! با تکان دادن سر حرفش
را تأیید کردم.
آمد پایین و برگه من را گرفت. رفت داخل پرسنلی و اسم مرا در گردان ثبت کرد.
بعد هم با اصرار من را به جلو فرستاد و خودش در قسمت بار ماشین نشست!
من به گردان آنها رفتم. تازه فهمیدم که نه تنها من بلکه بیشتر بچه های گردان
از سادات هستند. با آنها هم بسیار با محبت برخورد میکرد.
آمدم چادر فرماندهی گروهان. برادر تورجی تنها نشسته بود. جلو رفتم و سلام
کردم. طبق معمول به احترام سادات بلند شد.
گفتم: شرمنده محمد آقا! من با یکی از دوستان قرار دارم. باید بروم مرخصی و
تا عصر برگردم.
بی مقدمه گفت: نه نمیشه! گفتم: من قرار دارم. اون آقا منتظر منه!
دوباره باجدیت گفت: همین که شنیدی.
کمی نگاهش کردم. با تمام احترامی که برای سادات داشت اما در فرماندهی
خیلی جدی بود.
عصبانی شدم. از چادر بیرون آمدم و با ناراحتی گفتم: شکایت شما رو به مادرم
میکنم!
هنوز چند قدمی از چادر دور نشده بودم. دوید دنبال من. با پای برهنه. دستم را
گرفت و گفت: این چی بود گفتی؟!
به صورتش نگاه کردم. خیس از اشک بود. بعد ادامه داد: این برگه مرخصی.
سفید امضاء کردم. هر چقدر دوست داری بنویس! اما حرفت رو پس بگیر!
ً گفتم: به خدا شوخی کردم. اصلا منظوری نداشتم.
خودم هم بغض کرده بودم. فکر نمیکردم اینگونه به نام مادر سادات حساس
باشد!
یک سال از آن ماجرا گذشت. چند ساعت قبل از شهادتش بود. مرا دید. باز یاد
آن خاطره تلخ را برای من زنده کرد و پرسید: راستی اون حرفت رو پس گرفتی؟!
ً گفتم: به خدا غلط کردم. اشتباه کردم. من به کسی شکایت نکردم. اصلا غلط
میکنم چنین کاری انجام بدهم.
محمد در عملیاتها میگفت: بچه سیدها پیشانی بند سبز ببندند. واقعًا صحنه
زیبایی ايجاد میشد.
نیمی از گردان ما پیشانی بند سبز داشتند. خود محمد به شوخی میگفت: یک
اشتباه صورت گرفته من باید سید میشدم! برای همین من شال سبز میبندم!
يادم هست بعد از کربلای پنج گردان به عقب برگشت. آن زمان محمدتورجی
فرمانده گردان شده بود.
نشسته بود داخل چادر. برگهای در مقابلش بود. خیره شده بود و اشک
میریخت. جلو رفتم و سلام کردم.
برگه اسامی شهدای گردان در شلمچه بود. تعداد شهدای ما صد وسی وپنج
نفر بود.
محمد گفت: خوب نگاه کن. نود نفر اینها سادات هستند. فرزندان حضرت
زهرا (س)
آن هم در عملیاتی که با رمز یافاطمه الزهرا سلام الله علیها بود!
ادامه دارد.........
#سلام_بر_حسین_علیه_السلام
#ما_ملت_حسینیم
#محمد_رضا_تورجی_زاده
🆔 @m_setarehha
#حدیث_روز. 🕋🕋🕋
🏴 امام رضا عليه السلام:🏴
▪️ صديقُ كُلِّ امرِئٍ عَقلُهُ، وعَدُوُّهُ جَهلُهُ.
▪️ دوست هر کسی، عقل اوست و دشمن هر کس نادانى اوست.
📚 المحاسن، ج 1، ص 309.
#سلام_بر_حسین_علیه_السلام
#ما_ملت_حسینیم
🆔 @m_setarehha
seyedrezanarimani-@yaa_hossein.mp3
6M
🏴شهادت امام رضا عليه السلام🏴
🔈واي دلم _فدای غريب الغربا
🎤سیدرضا نریمانی
پیشنهاد دانلود
#سلام_بر_حسین_علیه_السلام
#ما_ملت_حسینیم
🆔 @m_setarehha
#تلنگر. 🕋🕋🕋
🏴 رابطۀ «عبادت در شب» با «مجاهدتِ در روز»🏴
«کسی که شب خوبی ندارد، روز خوبی هم ندارد.
کسی که شب را به بطالت بگذراند، روز هم هر کاری کند بطالت است.
کسانی که شب-زندهدارند، در روز هم بيدار و زندهاند.
زنده بودن در حيات روز، در گروِ بيداری و احيای شب است.
با احيای در شب، انسان به حيات در روز میرسد.»
استاد سید محمد مهدی میرباقری
#سلام_بر_حسین_علیه_السلام
#ما_ملت_حسینیم
🆔 @m_setarehha
««پرسش:»»
امامحسن امامصلح یا امام مبارزه گر بامستکبر⁉️
✍ پاسخ:
پاسخ سوال شما در کتاب احتجاج ج۲ آمده است👇
🔸مردى نزد امام حسن عليه السّلام رسيد و گفت: اى زاده رسول خدا، گردنهايمان را خوار و ذليل ساختى، و آنچنان ما شيعيان را به بردگى انداختى كه هيچ كسى برايت باقى نماند.
✨حضرت فرمود: براى چه؟!
🔸گفت: بخاطر اينكه حكومت را تسليم اين طاغيه نمودى!.
✨حضرت فرمود: بخدا اين حكومت به او واگذار نكردم جز براى اينكه يار و ياورى براى خود نيافتم، و اگر نه با او شبانه روز جنگ میکردم تا خود خداوند ميان من و او حكم و داورى فرمايد، ولى أهل كوفه را شناخته و آزمودم، و هيچ خيرى نديدم، اينان عارى از هر وفا و عهدى در سخن و كردار و دمدمى مزاجند، اينان معتقدند كه قلب و دلشان با ماست ولى شمشيرهاشان عليه ما كشيده شده است.
🔸مرد گفت: امام همين طور با من سرگرم صحبت بودند ناگاه خون بالا آورده و ظرفى طلبيدند و از معده شان آنقدر خون بالا آمد كه آن ظرف لبريز شد.
میگه عرض كردم: اى زاده رسول خدا اين چه حالى است كه شما را رنجور میبینم؟
✨حضرت فرمود: اين طاغيه كسى را مأمور نموده كه به من سمّ دهد و آن بر جگر من أثر گذاشته و همان طور كه میبینی تكّه تكّه از دلم خارج مىشود.
🔸عرض كردم: آيا قصد درمان آن را نداريد؟!
✨ حضرت فرمودند: دو مرتبه اين سمّ را به من خورانده و آن را درمان كرده ام ولى اين بار هيچ دوايى برايش نيافتم. و بمن خبر رسيده كه معاويه نامه اى به پادشاه روم ارسال نموده و درخواست سمّ كشنده مايعى نموده، و او در جواب نامه گفته در دين ما جايز نيست كه كمر به قتل كسى ببنديم كه قصد جان ما را نكرده است. و معاويه در نامه بعدى به او نگاشته كه: اين فرد فرزند مردى است كه در ارض تهامه شورش نموده و قصد مطالبه حكومت پدرش را دارد، و من میخواهم كسى را مأمور كنم تا اين زهر را به او بنوشاند تا تمام عباد را راحت و آسوده و همه جا را آرام كنم. و همراه اين نامه هداياى بسيارى روانه ساخت تا اينكه پادشاه روم نيز اين سمّ كه مرا با آن مسموم نمود را برايش ارسال نمود البتّه با شرط و شروط
♻️نتیجه اینکه:
🌱متاسفانه در زمانهی کنونی ما برخی که هیچ تقیدی به کتاب و سنت نداشته و ندارند برای توجیه ناکامیهای خود تاریخ را تحریف میکنند.
🌱 و حال آنکه آخرین کلمات امام حسن (ع) با لب های خونی: «اگر یارانی داشتم پیوسته با معاویه جنگ می کردم»
#سلام_بر_حسین_علیه_السلام
#ما_ملت_حسینیم
🆔 @m_setarehha