eitaa logo
‌•••|ما امام رضایی ها|•••
88 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
449 ویدیو
8 فایل
خوش اومدی رفیق😎😎 فکر می‌کردم، نـ⛔️ـمی‌شه پرسـ🧐ـید؛ اما...🤩 ‌+ثبت نام؟ بعله بفرمایید☺️ : http://Bn.javanan.org
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ ❤️❤️❤️❤️❤️ ❤️❤️❤️❤️ ❤️❤️❤️ ❤️❤️ ❤️ 🥀رمان : 🥀 پارت: 🥀 عطیه : با اینکه می‌بینم حال محمد بده ولی دلم آروم شد که لااقل زنده هست عزیز هم نشسته بود کنارم و قران می خوند وقتی به اتاق محمد نگاه می‌کردم بدون خواسته ی خودم یک فکرهایی میومد توی ذهنم فک نبودن محمد زندگی بی محمد دنیایی بدون محمد 😭😭😭😭😭 یکتا : ‌تمام کارهام انجام دادم و رفتم پیش عطیه..... عطیه جان.........عطیه ......... یا خدا چرا جواب نمیده عطیه عطیه عطیه: بله چیه یکتا: خوبی ،چرا هر چی صدات میکنم جواب نمی‌دی عطیه : کمی توی فکر بودم،خوبم یکتا : نشستم کنار عطیه و دستم گزاشتم روی پاهاش گفتم خداروشکر ☺️ __ عبدی: الو سعید بیا اتاق من ........ سعید: بله آقا عبدی: به داوود و رسول بگو آماده بشن باید بریم بیمارستان سعید: چشم (رفت ) عبدی: باید امروز هر جور شده عزیز و اینا بفرسم برن خونه ...... __بیمارستان عبدی: رسول برو نقشه ی که گفتم به فرشید توضیح بده رسول: چشم داوود: ببخشید اقا چطوری میخوایید جلویی مادر آقا محمد بگید مثلا پسرت آلان زنده نیست عبدی: یک کاریش میکنم ....... رفتم سمت عزیز .... ببخشید عطیه خانم عطیه : نمیدونستم کیه ولی از روی صندلی بلند شدم یکتا کنارم من به دیوار تکیه داده بود عزیز هم سرش آورد بالا گفتم : بله بفرمایید عبدی: من رئیس محمد هستم عطیه : اها خیلی از دیدن شما خوشحالم عبدی: همچنین.... فقط من یک چیز بهتون میگم لطفا به حرفم گوش کنید عزیز: سلام.. چی ؟؟ عبدی :ببخشید . سلام میخوام برید خونه عزیز: ولی نمیشه عبدی: خواهش میکنم این جور هم دارید خودتون عذاب میدید هم محمد والا محمد راضی نیست شما اینجوری عذاب بکشید برید خونه براش دعا کنید عطیه: ولی آخه ...... عبدی: آخه نداره دیگه لطفا عزیز: باشه چشم عبدی : ممنون __ عطیه : من و عزیز و یکتا رفتیم سمت در خروجی خیلی توی فکر بودم که دوباره باید بی خبر از حال محمد باشم که یادم به یکتا اومد میگم یکتا یکتا : جانم عطیه : تو که همینجا کار میکنی میتونی بعضی اوقات سری به محمد بزنی و از حالش مارو باخبر کنی عزیز: وای چه فکر خوبی اره مادر میتونی ؟ یکتا: بله چرا نتونم من خبرتون میدم هر چی شد .. عطیه : ممنون _____ عزیز: رفتیم خونه تا در خونه باز کردیم مریم توی حیاط نشسته بود عزیز: مریم اینجا چکار میکنی مریم : عزیز این چه سوالی هست اومدم دیدن شما عزیز: چطوری اومدی داخل مریم :چن وقت پیش داداش بهم کلید داد عزیز: اها مریم: کجا بودید عزیز: بی هوا بدون اینکه یادم باشه مریم از هیچی خبر نداره سریع گفتم بیمارستان پیش محمد مریم: بیمارستان چه خبره محمد اونجا چه میکنه عطیه: هیچی عزیز منظورش این نبود که حال محمد بده مریم : عطیه بهم راست بگید من خودم متوجه شدم که خبری هست چون همیشه داداش تلفن منو جواب میداد لطفا بگید‌ عطیه : تمام ماجرا براش تعریف کردیم . مریم : آخه چرا بهم نگفتید 😭😭 عزیز: چون حالت بد میشد مثل الان مریم : آخه ناسلامتی داداشم هست 😭 عزیز: 😭 ____بیمارستان عبدی : خوب برید به دکتر بگید بیاد تا هماهنگ کنیم .... پ.ن: .... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ کپی رمان به شدت ممنوع می باشد🚫 زیادمون کنید 🥀 نویسنده: هستی 🥀 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ