❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
❤️❤️❤️❤️❤️
❤️❤️❤️❤️
❤️❤️❤️
❤️❤️
❤️
🥀رمان : #گاندو3🥀
🥀پارت : #پانزدهم 🥀
عزیز: برای اینکه عطیه حالش بد نشه گفتم خوبم
فرشید : بفرمایید این لیوان آب بخورید بهتر میشید
.....اب دادم و رفتم اون سمت راهرو که به آقای عبدی خبر بدم
فرشید: سلام آقا
عبدی: سلام خوبی ، همه چیز خوبه
فرشید: آقا عزیز و عطیه خانم اومدن اینجا
عبدی : چطوری ، مگه آدرس داشتن اصلا از کجا فهمیدن😳
فرشید: نمیدونم آقا
شما چخبر چه کار کردید
عبدی: هیچی ولی این جور که معلومه باید همگی یک فیلمی بازی کنیم
فرشید : فیلمممم😳😳😳😳
عبدی: وقتی اومدم برات توضیح میدم😂
فرشید : باش😳.
_______
یکتا: خواستم برم سمت اتاق عمل که دیدم عطیه و عزیز اومدن
یکتا : عزیز 😳
عطیه 😳
اینجا چکار میکنین
عطیه: سلام اومدیم دیدن محمد
یکتا : به سلامتی حالتون خوبه ؟؟؟
عطیه : اره
یکتا : منتظر باشید من الان کارم انجام میدم میام
______
عبدی: تصمیم گرفتم نقشه به همه ی بچه ها توضیح بدم
زنگ رسول اول زدم
رسول بیا اتاق من
رسول : رفتم اتاق آقای عبدی
عبدی: رسول بگو همهی بچه ها بیان اتاق من
___
عبدی: خوب حالا که همه هستید گوش کنید اون ناشناس ها میخوان مطمئن بشن که محمد مرده
رسول: غلط میکنن😡
عبدی: رسول 😡😳
رسول: ببخشید 😩
عبدی: ما باید یک فیلم بازی کنیم یعنی وقتی اومد بیمارستان باید نقش بازی کنیم طوری که اون فکر کنه محمد مرده
داوود: من فهمیدم
عبدی:راستی خانواده محمد فهمیدن که محمد بیمارستان هست
رسول: همین بدبختی کم بود یعنی الان حال اونا بده
سعید: رسول بزار آقای عبدی حرفش تموم بشه
رسول : باش بابا 😒😒
عبدی: حالشون خوبه ولی جلویی اونا زیاد گریه و زاری نکنید
سعید: چشم
رسول: دیدی خودت هم پریدی وسط حرف آقای عبدی 😒
سعید: فرق داره
رسول : آقا جلسه تموم شد
عبدی: بله
رسول : پس من میرم حوصله ندارم😒😒😒
............
سعید: رسول از حرف من ناراحت شد ؟؟؟
عبدی : نگران نباش رسول از وقتی محمد این جوری شده رسول ۱۸۰ درجه فرق کرده نه اعصاب داره نه منطقی هست
کمی رعایت حالش کنید
سعید : چشم😳😩
پ.ن: میخوان نقش بازی کنن😂😂
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کپی رمان به شدت ممنوع می باشد🚫
زیادمون کنید 🥀
نویسنده: هستی 🥀
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ