هدایت شده از مهربان خـــــــ💛ــــــدای من
هدایت شده از ″گـٰانـدویـی هـٰا|GANDO"🇵🇸
+یا سامِعَ الشَّکایا
ای شنوندهی گِلهها
#امید
هدایت شده از ″گـٰانـدویـی هـٰا|GANDO"🇵🇸
+یا مَن یعلَمُ مُرادَ المُریدین
ای آنکه میداند خواستهی مشتاقان را #امید
هدایت شده از ″گـٰانـدویـی هـٰا|GANDO"🇵🇸
+یا مَن یَسمَعُ اَنینَ الواهِنین
ای آنکه میشنود نالهی خستهدلان را
#امید
هدایت شده از ″گـٰانـدویـی هـٰا|GANDO"🇵🇸
+یا مَن یَقبَلُ التَّوبه عَن عِبادِه
ای آنکه میپذیرد توبه را از بندگانش
#امید
هدایت شده از ″گـٰانـدویـی هـٰا|GANDO"🇵🇸
+یا مَن مقصَدَ اِلّا الَیه
ای آنکه نیست مقصدی جز بسوی او
#امید
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
❤️❤️❤️❤️❤️
❤️❤️❤️❤️
❤️❤️❤️
❤️❤️
❤️
🥀رمان: #گاندو.3🥀
🥀پارت : #بیست 🥀
عبدی : بله
رسول: آقا فرشید لوکیشن داد خونشون که از قبل بلد بودیم الان فقط باید منتظر پیام باشیم درسته
عبدی : بله
رسول : مراقبم 😉
عبدی: راستی قلبت چطوره
رسول: آقا چندد روزی هست که دردش آروم نمیشه به حدی که آقا گاهی اوقات وقتی میخندم درد میگیره
عبدی: باید عمل کنی
رسول: نمیشه اقا حداقل تا آقا محمد خوب نشه من نمیتونم
عبدی: محمد خوب میشه تو هم نباید خودت نابود کنی
رسول: به هر حال آقا باید صبر کنم 😔
عبدی: مراقب خودت باش
رسول : چشم
_____
داوود: با چیزی که دیدم از تعجب نمیتونستم حرف بزنم و دکتر ها صدا کنم 😳😍
این ............. این محمد منه 😍
خدایا 🤲🤲
ولی به خودم و اومدم با بلند ترین صدا فریاد زدم
_دکترررررر .....دکتررررررر ....پرستارررر 😻
پرستار : آقا چخبرته اینجا بیمارستانه ها😡
داوود: یا خدا 😳
بله شما درست میگید لطفا بگید دکتر بیاد
پرستار: تو چکار به دکتر داری من هستم که😒😌
داوود: وااا باید جواب بدم بگو دکتر بیاد کارش دارم 😡
پرستار : ایشششش😒
داوود: یک ایششش گفت و رفت
آخه این چرا این جور بود مثل منشی ها بود😂
دکتر: جانم با من کاری داشتید
داوود: دکتر محمد .....محمد 😍
دکتر : محمد چی
داوود: محمد انگشت اشاره اش تکون داد
دکتر : الان معاینه میکنم 😍😊
________
عزیز: عطیه بعد چند ساعت آروم خوابید.
مریم بعد دو روز با اسرار مجید رفت خونه تا کمی به بچه هاش رسیدگی کنه......
منتظرم تا ساعت ۲ بشه و یکتا زنگ بزنه و خبری از محمدم بده😭
بی قراری سخته
_____________
رسول:فعلا رفتن داخل خونه امروز از همیشه بی رمق تر دارم کار میکنم بیماری قلب خودم یک طرف محمد هم یک طرف توی فکر محمد بودم که وقتی بهوش بیاد حافظهاش پاک میشه واقعا .........
اگه بشه که ......😭
تو همین فکرا بودم که قلبم از شدت درد تیر کشید استرس مثلا برای من سمه و تنها چیزی هم که من دارم استرس هست😂😂
سوگند یهو از خونه بیرون اومد و با ماشین رفت طبق عادت همیشگی تلفن برداشتم و اتاق آقا محمد گرفتم که بوق آزاد خورد 😭😭
یادم نبود
ولی سریع با فریاد آقای عبدی خبر کردم
رسول : اقاااااااااااا اقااااااااااا
عبدی: داشتم به برگه ای که محمد از شارلوت گرفت تا جاسوس ما بشه نگاه میکردم رفتم داخل اتاق محمد و برگه گزاشتم داخل برگه های دیگه که تعهد جاسوس ها بوده خواستم برم بیرون که صدای رسول بلند شد
با صداش انگار برق بهم وصل شد بی هوا رفتم پایین
عبدی: رسول چته😡
سایت گذاشتی رو سرت😡
رسول: ببخشید اقا کارتون داشتم
عبدی: رسول توی کوه که نیستیم که داد میزنی خوب زنگ بزن 😳😡
رسول: بله آقا ببخشید هول شدم😔😔
عبدی: دلم نیومد بیشتر از این دعواش کنم گفتم : خوب حالا چکارم داشتی
رسول: یک خنده ای کوچیک کردم و حرف زدم : آقا سوگند از خونه رفت بیرون
عبدی: اها راستی رسول اصلاعات درباره ای سوگند و سامان هم پیدا کن
رسول: چش.....م
عبدی: خوبی رسول چرا رنگت پرید 😳
رسول ........
رسولللللللللل😨
پ.ن¹: محمد داره بهوش میاد 😍
پ.ن²:وقت کمی یزید بازی هست😈😈😈
پ.ن³: با پارت طولانی خوش باشید 😍😂
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کپی رمان به شدت ممنوع می باشد🚫
زیادمون کنید 🥀
نویسنده: هستی 🥀
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
❤️❤️❤️❤️❤️
❤️❤️❤️❤️
❤️❤️❤️
❤️❤️
❤️
🥀رمان : #گاندو.3🥀
🥀پارت: #بیست_یکم 🥀
عبدی : علی زنگ بزن آمبولانس سریع
علی : چشم
________
داوود: بعد چند دقیقه دکتر اومد بیرون
داوود: خب چی شد ؟
دکتر : هیچی خوبه سلام بهت میرسونه
داوود: دکتر آخه الان وقت شوخی هست😂😒
دکتر : آقا محمد بهوش اومد وقتی شوخی نیست
داوود: حالش چطوره ؟
دکتر : فعلا خوبه ولی خب یک مشکلی هست حافظهاش پاک شده
داوود: یا خدا😱😨😱😨😱
دکتر : نگران نباش حافظهاش برمیگرده ولی خب بعد چند روز یا چند ماه همین
داوود: دکتر جوری گفتی همین انگار چیز خاصی نیست😒
دکتر : نیست
داوود: من دیگه حرفی ندارم
دکتر : زنگ بزن آقای عبدی ببینم
داوود: چشم😂
____
عبدی : رسول رنگش پریده بود و یخ کرده بود گوشم زنگ خورد
بله
داوود: آقا کجا هستید
عبدی : تو آمبولانس
داوود: یا حسین چی شده 😳😳
عبدی: قلب رسول
داوود: قلب رسول مگه مشکل قلب داره 😳
عبدی: حالا اومدم میگم چکارم داشتی
داوود: میشه بیاید همین بیمارستان آقا محمد بهوش اومده
عبدی: خداروشکر 😍😍😍😍😍😍
حتما میام
گوشی قطع کردم و فقط شکر خدا کردم باورم نمیشه محمد بهوش اومد 😍☺️
______________
عطیه : از یکتا خبری نیست تاقت نداشتم لباس پوشیدم که برم بیمارستان که عزیز جلوم سبز شد
عزیز : کجا عطیه جان
عطیه : بیمارستان
عزیز : ولی
عطیه : عزیز خواهش میکنم
عزیز : صبر کن لباس بپوشم منم بیام
عطیه : باش 😔
تا عزیز رفت ،منم رفتم تو فکر نکنه اتفاقی بدی افتاده که یکتا از محمد خبر نداد😔
شاید محمد ..........😭نه خدانکنه
_____
آقای شهیدی: علی رسول چی شد
علی : رسول رفت بیمارستان منم دارم تماس سوگند و اون ناشناس شونود میکنم تا برای آقای عبدی بفرسم
آقای شهیدی : خب پس مزاحم نمیشم به کارت برس
علی : چشم ،ممنون !!
_______
عبدی: رسیدیم بیمارستان دنبال تخت تا یکی از اتاق ها رفتم البته چون حالش خیلی بد نبود وارد بخش شد ولی محمد هنوز lCU هست 😭
نه دلم میومد رسول تنها بزارم نه تاقت داشتم دیدن محمد نرم 😭
____________
عطیه : عزیز با اومدنش باعث شد از فکر و خیال بیرون بیام و به خودم اومدم که دیدم عزیز شکه شده داره به من نگاه میکنه
عزیز چی شده ؟
عزیز: این آزمایش توی اتاق محمد بود
عطیه: بدید ببینم چی هست
آزمایش بیماری قلب بود و جوابش هم مثبت اما اسمی نداشت
عزیز: محمد مریض هست ؟
عطیه : این آزمایش برای بیماری قلب هست ولی اسمی نداره ولی فکر کنم برای محمده😭😭😭😭😭😭😭😭
عزیز: یا امام زمان 😭😭😔😔
پ.ن: فکر کنم الان دلتون میخواد منو بکشید 😂😂😂😁😁😁😁
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کپی رمان به شدت ممنوع می باشد🚫
زیادمون کنید 🥀
نویسنده: هستی 🥀
ــــــــــــــ
https://harfeto.timefriend.net/16469754887301