eitaa logo
مادرستان/ سرزمینِ مادرانه نوشت ها
1.4هزار دنبال‌کننده
225 عکس
52 ویدیو
1 فایل
مادرستان؛ سرزمین مادرانه نوشت‌ها اینجا، دنیا مادرانه است... جایی برای اشتراک دلنوشته‌های مادرانه به ما بپیوندید 👇 https://eitaa.com/maadarestaan متن‌های خود را برای ما بفرستید 👇 @maadarestann
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽ ----- پانزده سال پیش در ذهن من جریان کمی متفاوت بود. من، منِ پر شر و شورِ فعال و پرانرژی، جاهای دیگری سِیر میکردم. خب، اقتضای نوجوانی و میل به دیده شدن و اقتضای مدل شخصیت هم بود. توی ذهنم، الان، در این سن و سال، حسابی کسی بودم! از آن آدمها که تک اند، معروفند، به هرکس بگویی فلانی میگوید آها! فلانی! از آن پر هیاهو ها، پر طمطراق ها… اما امروز در آستانه سی‌وسه سالگی در این گوشه از دنیا در این خلوتِ ساکت آرام نشسته‌ام و ملکه سرزمین نامرئی خود هستم. بدون دیده شدن، مشغول حکومت‌داری و کشورگشایی ام. بدون شناخته شدن مشغول طراحی آینده‌ای کوچک اما بزرگم. بدون هیاهوی رسانه‌ای، سند چشم‌انداز می‌نویسم و بدون خدم و حشم، خودم اجرا میکنم؛ برای خودم -و گاه فرزندانم. اینجا، بدون تقلای دیده شدن، دارم مهم‌ترین و بی‌رقیب‌ترین پروژه‌های مدیریت، فناوری و توسعه قرن را جلو میبرم. اینجا، بدون تبلیغ و لوگو و دفتر و در و دیوار فانتزی، چهار استارتاپ بزرگ دور و بر خودم راه انداخته‌ام. اینجا در این خلوت آرامِ نادیدنی من مشغول انسان‌سازی ام مشغول مادری ام... گاه حس میکنم خدایا، تو اصلاً، اساساً، را مکنون آفریده‌ای و دلت می‌خواهد کارهایی در این دنیا بکند که اغلب نادیدنی باشد، هرکسی نبیند، نفهمد. درست مثل عارف ها که عاشقانه‌هایتان بین خودتان است پوشیده است جار و جنجال ندارد هیاهو ندارد. حس میکنم هرچه را عاشق تری، مستور تر آفریده‌ای، مکنون تر میپسندی؛ مثل همین مادری … اصلاً حس میکنم انقدر شأن و اجر برخی کارها بالاست که دنیای کوچک فانی ما گنجایشش را ندارد خودت اینجا میبینی و عشق میکنی، نشان و نمایشش نمیدهی، و بی‌صدا نگهش میداری برای ابدیتِ بی حد و مرزِ بی‌نهایت. یک دفعه، آن روز بزرگ، پرده می‌اندازی و تمام نادیده‌ها دیدنی‌ترین میشوند؛ همه آن‌ها که در خلوت‌ترین زمان‌های خلوت‌ترین مکان‌ها، کارهایی کرده بودند از نور، از عشق، از ساختن… از جنس لبخندهای نیمه شبانه به روی کودکی تب‌دار از جنس نوازش‌های بی دریغ بر گونه‌هایی خیس امروز در آستانه سی‌وسه سالگی بیشتر از هر زمانی حس میکنم که به قول آن بزرگ، باید به این بلوغ برسیم که نباید دیده شویم... آرام بگیریم در کنج‌های بزرگ زندگی‌مان آن‌کس که باید ببیند، می‌بیند…! پی‌نوشت: تمام اینها به معنای جواز نادیده گرفتن نقش و تلاشهای افراد ازسوی دیگران نیست. تئوریزه کردن بی انصافی و ظلم به زن نیست 😊 🖋هـجرتــــــــ بله https://ble.im/hejrat_kon ایتا @hejrat_kon اینستاگرام @dr.mother8
🤣🤣🤣‌😂😂😂😂 تازه من دخترم هم به شدت به این کار علاقه داره😅😆 .
زن خوب، زن بی خیال است! در سال های اخیر یکی از مهم ترین تمرین های من در زندگی مشترک تمرین بی خیال بودن است. وقتی توی لیست خرید نوشته ام سیر و شوهرم به جای یک بوته سیر با یک کیلو سیر برمی گردد، زنِ غرغروی درونم میخواهد سر خودش را بکوبد به دیوار که آخه چرا بعد از چندسال زندگی مشترک هنوز نمی داند سیر را بوته ای می خرند نه کیلویی! ببین یکبار من اندازه ننوشتم؛نتیجه اش شد خرید این همه سیر. اما قبل از اینکه. زنِ غرغروی درونم، دهانش به غرغر باز شود زن بی خیال درونم لبخند می زند و می گوید: بی خیال! بیا فکر کنیم حالا این همه سیر رو چیکارش کنیم؟ و نتیجه اش می شود یک شیشه پودر سیر خانگی خوش عطر. غر نمی زنم، الکی اوقات تلخی نمیکنم ولی از دفعه بعد سعی میکنم یادم نرود که اندازه هرچیز را بنویسم حتی اگر خیلی واضح باشد. وقتی از مهمانی برگشته ایم و تا پایمان به کوچه میرسد زن غرغرویی که تمام مدت مهمانی خودش را به خاطر فلان رفتار یا حرف شوهرش خورده می آید دهان باز کند و شکایت کند و تذکر دهد؛ زن بی خیال درونم سریع دستش را میگیرد که ولش کن! حالا که گذشت! کی یادش می مونه؟ ماهو نگاه کن که چه قشنگه امشب... وقتی از حرف مادرشوهرم ناراحت شده ام و زن غرغروی درونم آماده است که به محض برگشتن شوهرش سرِ دردودل را باز کند، زن بی خیال درونم جلو می آید که بی خیال! چرا اوقات خودمونو تلخ کنیم؟ الکی شبت خراب میشه. کی این حرفا تاثیری داشته؟ حالا که گذشت. یه چایی خوشرنگ واسه شوهرت بریز بشینیم با هم یه فیلم ببینیم... وقتی غذای مهمانیَم خراب شده، کادوی دوستم را فراموش کردم، امتحانم را خراب کردم، یکی از ظرف های قشنگم را شکسته ام، دیروز دوساعت تمام آشپزخانه را شستم و حالا چاهش زده بالا؛ توی تمام این موقعیت ها تا زن غرغرو شروع می کند به آه و ناله، زن بی خیال سر و کله اش پیدا می شود. اول یک چشمک زیرکانه می زند و بعد توی گوشم زمزمه می کند زن خوب زن بی خیال است! الکی اوقات خودت و شوهرت رو تلخ نکن. هیچی ارزششو نداره. همه اینا میگذره.. خیلی فکر کردم که به جای این تیتر جمله دیگری بگذارم. خیلی با خودم کلنجار رفتم که اینقدر مطلق و بدون شرط حرف نزنم اما نشد. تیتر بالا جمله ای است که من در هفته بارها سر اتفاقات مختلف با خودم تکرار میکنم و آنقدر توی ذهنم جا افتاده که نتوانم با جمله معقول تری عوضش کنم. الان که چندین سال از زندگی مشترکم گذشته دیگر نه ذوق و شوق چشم بسته آن اوایل را دارم و نه گیجی و درماندگی سالهای بعدش را، انگار بعد همه آن فراز و نشیب ها به پختگی و سکونی رسیده ام که نگاهم را نسبت به خیلی چیزها عوض کرده، مثل تعریف زن خوب! حالا یکی از مهم ترین توصیه هایم به دوستان تازه متاهل و یکی از شاخصه های مهم زن محبوب در نگاهم همین بی خیال بودن است. همین بی خیال بودن عحیب و غریب و سوال برانگیز. بی خیال بودن یعنی زندگی را باید ساده گرفت. از سر تلخی ها و خوشی ها و آسان و سختش راحت گذشت. نباید هی گیر کرد و گیر داد. بزرگ کردن مسائل پیش پا افتاده - وقتی بیشتر مسائل پیرامون ما پیش پا افتاده اند- یکی از بزرگترین اشتباهاتی است که ضررش پیش تر و بیشتر از هرکسی به خودمان میرسد. آدم هایی که زندگی را ساده میگیرند هم خودشان روزهای شادتری را سپری می کنند هم اطرافیانشان از بودن با آنها حس خوشبختی بیشتری دارند. دیر یا زود به این نتیجه میرسیم که نمی شود همه چیز/همه کس ایده آل ما باشد. نمی شود اختلاف نظر نباشد، اشتباه نباشد، و آدم هایی که به این نتیجه می رسند آدم های خوشبخت تری هستند. آدم هایی که ساده می گیرند و ساده می گذرند. هیچ چیز را بزرگ نمی کنند. بلدند زود فراموش کنند و ذهنشان را از یک موضوع اعصاب خردکن خیلی سریع معطوف چیز دیگری می کنند. ✍ کشوری
همون روزی که جشن فارغ التحصیلی زهرایاس بود اتفاقا جشن فارغ التحصیلی دختر یکی از بلاگرهای معروف هم بود. یک عکسش رو بالا میبینید همه بچه ها هم بلوز رسمی سفید، دخترها دامن کوتاه سورمه ای پسرها هم شلوارک سورمه ای!!! خدایی بچه ها رو از این سن اینقدر لاکچری و نازپروده بار میاریگ تو نوجوانی چجوری میخوایم حریف خواسته هاشون بشیم؟! بچه هایی که از این سن جشنشون اینقدر خفنه و لوکسه چجوری توقع داریم اول جوونی و کم تجربگی صبح تا شب برن سرکار با حقوق کم؟؟ چجوری اهل کار و تلاش بشن؟ باور کنید یا نکنید تجربه من میگه جوونهای فعلی ایران خیلی پرتوقع تر و تنبل تر و راحت طلب تر از جوونهای آلمان هستن. رک بگم آماده خور هستن. در صورتیکه اینجا به صورت نرمال بچه از ۱۸ سالگی از خانواده ش جدا میشه و زندگی مستقل خودش رو شروع میکنه با حداقل ترین ها... با کرایه کردن یه اتاق تو یه خونه ۶۰ متری مثلا! با خرید دوتا قابلمه و تیر و تخته دست دوم. این آپشن تو ایران خیالش هم قفله. کشور ما کلی مشکل اقتصادی و مدیریتی داره ، قبول دارم نمیخوام اونا رو توجیه کنم ولی باور کنید خودمونم خیلی.... خلاصه از ماست که بر ماست نگین حالا یه جشن مهد کودک این همه اثر نداره خشت اول چون نهد معمار کج تا ثریا میرود دیوار کج نظر شما چیه؟ @Dr_mutter کانال در ایتا مشاهدات و تجربه های یک مادرِ دندانپزشک ساکن آلمان https://eitaa.com/joinchat/3509321946Cbb998519ef 💫انتشار مطالب فقط با ذکر منبع
*«این چشمالوی خانهٔ ما»* (مامان ۳ساله و ۱.۵ساله) چشم جان می‌دهد به چهره... چشم سر به صورت جان می‌دهد و چشم دل به جان، روح می‌بخشد. آن‌چه چشم می‌نگرد سرازیر می‌شود به قلب و آنچه دل از آیینهٔ بصر ادراک کند روح بدان سیراب می‌شود. چهره با وجود چشم تمام‌رخ می‌شود. و جان با وجود روح، تمام عیار می‌گردد. از وقتی یک ساله بود چشمان عروسک بافتنی را جهت پاره‌ای از تحقیقات بالینی کنده بود و هر موقع بساط جراحی چشم را به راه می‌کردم، به عنوان همراه غیر منطقی مریض بر نمی‌تابید و اجازهٔ بخیه و ترمیم چشم و ورود سوزن و نخ به صورت عروسکش را نمی‌داد.🤪 و در نهایت اخم‌کنان و عروسک‌کشان می‌گریخت. از آنجا که رضایت بیمار یا همراه معتبرش واجب است، ما هم از قانون تخطی نکردیم و عروسک درمانده را وانهادیم.😉 اکنون دوسال از ماجرای چالش جراحی چشم می‌گذرد و من در سحرگاهی که پسرک در خوابی عمیق سر می‌کرد، میز جراحی را چیدم و سوزن و نشتر به دست، دو دکمهٔ قهوه‌ای ریز به جای چشمان عروسک دوختم.🪡 در واقع، زمان جراحی چشم فوق سنگین ما، طوری برنامه‌ریزی شد که همراه بیمار بیهوش باشد. فوق سنگین از این حیث که کار از پیوند قرنیه و رفع کدروت عدسی و ترمیم پارگی شبکیه و... گذشته بود! باید چشم می‌کاشتم و جان می‌گذاشتم در نگاهش. سرعت در این جراحی حرف اول را می‌زد تا پسرک خواب سبک نکرده بود باید از جراحی تا پانسمان و دورۀ بهبودی را طی می‌کرد. فی‌الجمله به اشارتی با هنر سر انگشتان اشاره و شست، نخ و سوزن چند مرتبه بالا و پایین رفت و چنان چشمی از دکمه‌ها ساخت که هیچ انگشت چشم‌افکنی، قدرت عرض اندام نکند.😅 عروسک بافتنی فوراً به بالین همراهش منتقل شد و بعد از دو سال چشم انتظاری با دید باز خوابید. بالاخره موعد بیداری فرا رسید و نگاه پسرک به چشمان عروسک دوخته شد. با تعجب آمیخته به ذوق گفت: «مامانی عروسک چشم درآورده، بیا ببین چقد چشمالو شده.» از لفظی که به‌کار برد غافلگیر شدم. خنده‌ای بر لبانم سرازیر شد و خود را آمادهٔ پاسخ‌گویی به سوالات فراوان او در مورد نحوهٔ چشم درآوردن و مراحل جراحی و توضیحاتی از این قبیل، نمودم. اکنون او مشغول معرفی چشمالو به خواهر کوچکش هست و خواهرش مشغول تلاش جهت چیدن چشمالو... سن کنجکاوی‌ست دیگر... بماند بقیه‌اش... 🍀🍀🍀 *کانال مادران شریف ایران زمین* @madaran_sharif
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آگهی نظافت منزل برای شما دوست عزیز😍 با ۳۰ درصد تخفیف من که خیلی راضی بودم، می‌خوام همه عِیدا ایشونو دعوتش کنم خونه‌مون واسه نظافت و گردگیری.☺️😂 تو کانالش منتظرتونه: https://eitaa.com/bache_foozool
◽️برای ثبت نام فرزندم به مدرسه می روم، معاون مدرسه، فرمی را روی میز مقابلم می‌گذارد! شروع به پر کردن فرم می‌کنم؛به قسمت مشخصات مادر می رسم: نام: نام خانوادگی: کد ملی: شغل: در میان گزینه های این قسمت، گزینه ای به شغل مادری اختصاص داده نشده؛ فقط در گزینه‌ی آخر نوشته: خانه دار! به برگه خیره می‌شوم و ناگاه خودم را در خانه می‌بینم! صبح زود رسیده؛ جاذبه‌ی رختخواب در این ساعات روز به حداکثر میزان خود می رسد! پتو را روی سرم می‌کشم تا به مبارزه با نور خورشید که نیزه های بیداری را به سوی چشمم روانه کرده، بروم! اما با خیال خانواده ام که با صداهای ریز و درشت به وقت ظهر، سمفونی گرسنه ام به راه می‌اندازند، شیطان را لعنت کرده و از جا بر می‌خیزم!🥱 زیر لب، بسم الله می گویم و برای آغاز مجدد مادری و خانه داریم، وضویی به قصد قربت می گیرم و روانه‌ی آشپزخانه می‌شوم! 💪 کارها یکی پس از دیگری مقابلم قد می‌کشند: جمع کردن رختخواب ها ودم کردن چای، پختن ناهارو شستن ظرف های صبحانه، رسیدگی به گلدان ها و اتو کشی لباس ها، رسیدگی به فرزندان و خدا قوتی پیامکی به پدرِ فرزندان، دم کردن برنج و جمع کردن هال و پذیرایی، جمع کردن سفره ناهار و فیصله دادن به جر و بحث فرزندان، رسیدگی به اتاق ها و پهن کردن لباس ها، شستن ظرف های ناهار و آماده سازی ملزومات شام!... خوش و بش با خانواده و حل مشکلاتشان، شستن و آماده سازی میوه ها و پذیرایی از خانواده با کیک دستپخت مادر! شب می‌شود، نوبت قصه ی وقت خواب و لالایی آخر شب! روز پرکاری بود، تقریبا همه‌ی روزهای مادریم پرکار است، تمام تن وجسم و حتی فکر و اعصابم خسته است، اما... وقتی همه خوابند و چشم های نازشان را در خواب ناز می‌بینم، لبخندی می زنم و زیر لب می گویم: *خدایا امروز هم، مادریم را قبول کن!* ▫️از خیال بیرون می آیم، مجدد نگاهی به برگه ی روی میز می اندازم! در میان گزینه های شغل ،گزینه ی *مادری* را نمی بینم! شغلی که ۲۴ ساعته و بدون استراحت و مرخصی است؛ شغلی مادام العمر برای *تربیت تمامی شاغلان در هر شغل و لباس و جایگاهی!* پس خودکار را در دست می‌گیرم و بالای گزینه ها اضافه می کنم: شغل : *۱.مادری خانه دار، با افتخار* فرم را تحویل معاون مدرسه می دهم و زیر لب زمزمه می‌کنم: *شغل : مادری خانه دار؛ با افتخار!* ! ✍آينــــــــــﮫ لینک کانال ما در ایتا: https://eitaa.com/Ayenehmadari لینک کانال ما در بله: https://ble.ir/ayenehmadari
جوجه رنگی فقط ازینا 😍😍 ✅ @qome_ziba
می رسه روزی که خونه‌ات از تمیزی برق میزنه! دیگه خبری از خط خطی و نقاشیهای کودکانه روی دیوارها و اثری از هسته‌های آلبالو و آلوچه پشت و زیر مبلها نیست! فرشها بدون لک و تمیزن ، مبلها از ریخت و قیافه نیفتادن! در یخچال ساعتهاست که باز نشده و عمر خوراکیها از دقیقه به هفته‌ها افزایش پیدا میکنه! دیگه چیزای عجیب و غریب زیر پات نمیاد و فریادت به آسمون نمیره! دیگه خبری از سر و صدای خنده‌های انفجاری و دعواهای بیخودی نیست! اون روز همه چی سرجاشه و میتونی باخیال راحت هر لحظه منتظر رسیدن یه مهمون سرزده باشی! میتونی بدون نگرانی از گِل بازی و کثیف کاری کودکانت ، درخت و گلهای باغچه‌ رو آب بدی! میتونی تنهایی و بدون غُر و دعوای بچه‌هات در مورد ناهار تصمیم بگیری! میتونی در عرض چند دقیقه آماده‌ی رفتن به مهمونی و حتی مسافرت بشی! کیف بزرگ و پر از لباس و شلوارای رنگارنگ و ریز و درشت جاشو به یه کیف شیک خانومانه و جمع و جور داده! ساعتها کاری برای انجام دادن و حرفی برای گفتن نخواهی داشت! روزهای زیادی باید تنهایی سر کنی! دیگه برق چشمهای معصوم و ذوق کودکانه‌شون بابت یه پارک رفتن ، یه غذای مورد علاقه ، یه اسباب‌بازی کوچیک، یه دلخوشی ساده و.. رو نخواهی دید! و... روزی که فرزندانت بزرگ بشن و آشیونه‌شونو ترک کنن خونه‌ات ساکت ، آروم ، خالی و بی روح خواهد شد... اون موقع آرزوی گذر زمان و رسیدن به روزهایی که کودکانت بزرگ بشن، جاشو به مرور خاطرات و حسرت روزهای گذشته میده... اون روز دلتنگ امروزت میشی...! حالا که امروز رو داری قدرش رو بدون ، ازش لذت ببر و کنارشون عاشقانه و شاکرانه زندگی کن... ___________________________________ لطفا حتما مطالب رو با ذکر منبع ارسال بفرمایید ، متشکرم❤️ @mamanjoona
مارو به دوستاتون معرفی کنید😊 به کسانی که دوست دارید حال خوش مادری رو تجربه کنند🦋 مادرستان؛ سرزمین مادرانه نوشت‌ها اینجا، دنیا مادرانه است... جایی برای اشتراک دلنوشته‌های مادرانه به ما بپیوندید 👇 https://eitaa.com/maadarestaan
🔆 وقتی خانه «مسجد» می‌شود! 🔻 ما در روایت می‌خوانیم: «مسجدِ زن، خانۀ اوست» یعنی اینکه هر کار و هر اقدامی که در منزل انجام می‌دهد، هر گامی از آن، «سجده» محسوب می‌شود. «شب‌بیداری» او برای مراقبت از فرزندش، تهجد و نماز و سجده محسوب می‌شود. هر کاری که برای کمک به شوهرش انجام می‌دهد، نماز و سجده است. بنابراین، زن می‌تواند زندگی خانوادگی خویش را به عبادت و نماز و سجده تبدیل کند؛ البته‌، تحقق این امر در صورتی است که زن بخواهد و نیت کند. 👤 📚 از کتاب با ما در مادرستان https://eitaa.com/maadarestaan
البته یه ذره پدرانه بود این مطلب😊 اما خب در تربیت پسران به کار میاد و مهمه 👌
🔆 قایق شیشه‌ای! 🔻 اسم خانه‌مان را گذاشته بودی قایق شیشه‌ای و از من می‌خواستی بارش را سبک کنم. - این‌همه ظرف بلور و کریستال می‌خواهیم چه کنیم؟ بیا آن‌ها را هدیه بدهیم! اوایل مقاومت می‌کردم. می‌گفتی: ما که نباید غرق مادیات بشویم. برای همین حرف قبول کردم آن‌ها را ببخشیم. تا جایی که قایق، خالی از همهٔ اشیای زینتی شد. گفتی: حالا می‌توانیم روی عرشهٔ کشتی بایستیم و خدا را سجده کنیم. بی‌آنکه ترس از غرق شدن داشته باشیم. 📚 از کتاب | زندگینامهٔ داستانی 📖 صفحات ۱۴۵ و ۱۴۶ ~~~~🌸🍃🌸🍃🌸🍃~~~~ @madinefazele1001 https://eitaa.com/madine_fazele
خونه چندفرزندی همه چیزش خاصه! تفریحاتش، روزمره هاش، زندگیش... 🤷‍♀ و البته مهمون داریش😌 خونه رو با چشم برانداز می کنم... 😵‍💫 عقربه های عجول ساعت هم منو برانداز میکنن😏 دست به کمر وسط خونه می ایستم و موندم چجوری در این فرصت کوتاه، این کوه رو جابجا کنم🤦‍♀ غرو لند کنان شروع میکنم به جمع کردن خونه: _خوب آخه چرا مثه تو فیلما وقتی بازیتون تموم میشه اسباب بازیا رو نمیزارین سرجاش! بله دیگه، میگین مامان فلک زده مون بیکار نشه یه وقت!! خودش جمع میکنه🤬 از این سر خونه میرم اون سر خونه و همچنان غرمیزنم، اما بچه ها که انگار آهن آبدیده شدن، زیر چشمی نگاه هم میکنن و با دیدن هم نمیتونن خنده شون رو کنترل کنن و ریز ریز و مثلا یواشکی میخندن🙄 و قطعا این خنده هاشون در حکم بنزین ریختن روی آتیش عصبانیت منه! 😠 _اینجا وایستادین میخندید؟!!! پاشین برین اتاقتون رو جمع کنین! چَشمی از سر اجبار و بی میلی میگن و میرن سراغ اتاق منفجرشده شون! حالا دور از چشمای من صدای ریز خنده شون تبدیل به قهقهه شده😡 قطعا دوباره مشغول بازی شدن! با عصبانیت وارد اتاقشون میشم و بله! رختخواب هایی که تبدیل به سکویی برای پرش شده و وسط اتاق ولو شدن! حالا انگار ساعت هم با بچه ها همراه شده و همه با هم به من و دردسرام میخندن! 😑 قبل از انفجار خشمم از همسرم میخوام که بچه های نازنینشون رو بردارن و ببرن پارک تا من با آرامش روان و بدون خون و خونریزی ناشی از عصبانیتم کار کنم! 😓😡 بالاخره و با اصرارهای من،بچه ها و پدرشون میرن بیرون و من می مونم و خونه!! کار میکنم و غر میزنم: _یهو بگین کوزت! والا کوزت اینقد کار نداشت که من دارم! نگاه کن؛ اتاق که نیست؛ میدون جنگ جهاااانیه! 😤 آدم می مونه از کجاش شروع کنه! 🥴 بعد از جمع و جور کردن کف اتاق بچه ها، سراغ گوشه اتاق،برای نظافت، پشت تخت خواب میرم و با یه بسته مواجه میشم! حدس می‌زنم یکی دیگه از اختراعاتشون باشه، نایلون رو باز میکم و با کمال تعجب یه کادو داخلش میبینم که روش نوشته: «مامان گلم،تولدتون مبارک،ما خیلی دوستتون داریم،از طرف دختراتون» ❤️ ماتم می‌بره😮 به کادوی تو دستام خیره میشم و یواش یواش لبخند روی لبم میشینه ؛🥲 خستگی از تمام وجودم رخت میبنده و حالا دیگه نه تنها عصبانی نیستم که انگار خوشبخت ترین آدم روی کره زمینم؛🤗 بله، این بسته، با اون کادو پیچی کودکانه ش آبی بود روی آتیش عصبانیتم. 😌 بسته رو آروم سر جایی که قایم کرده بودن میزارم، و با خودم زمزمه می‌کنم:« پس بگو دلیل خنده های ریز ریزشون، برنامه ریزی برای تولد مامان و یه سورپرایز(شگفتانه) حسابی بوده»! تولدی که تو روزمره های مادرانه م فراموشش کرده بودم و فکر نمی کردم کسی به خاطر داشته باشه! 🥺 حالا ساعت هم انگار، از این عشق مادر و فرزندی ماتش برده و متوقف شده! ⏱ با آرامش و عشق، بدون احساس کوزت بودن دوباره مشغول کار میشم! 😉 چقدر لذت بخشه تو خونه ای کار کنی که چندتا فرشته کوچولو هواتو دارن! 😍😍😍 بچه ها و پدرشون برمیگردن خونه، اما این بار بجای یه مامان اخمو، با یه مامان شاد و پرانگیزه و عاااشق مواجه میشن!☺️ با کمک همدیگه خورده کارای باقیمونده رو انجام میدیم و خونه، مهیای رسیدن مهمون میشه🤗 خونه ای که در و دیوارش از عشق می‌درخشه؛ عشق به مامان و بابا،عشق به بچه ها،عشق به همدیگه... 🤩🤩🤩 بله؛ خونه چند فرزندی همه چیزش خاصه؛ حتی تولد مامان...🧕 ✍آينــــــــــﮫ لینک کانال ما در ایتا: https://eitaa.com/Ayenehmadari لینک کانال ما در بله: https://ble.ir/ayenehmadari