هوالشافی
دوباره اهرمن شبیخون زده و سپاهم را غافلگیر کرده، و هر چقدر لشکر را تجهیز میکنم و سعی که مسلط باشند تا شکست نخورند گویی فایده ندارد و بساط حمله تا چند روز ادامه دارد.....
درد توی سرم میپیچد، پیچیدن که نه، غوغا میکند، حجم سنگی استخوان جمجمهام دچار انبساط شده، گویا میل از همگسستگی دارد و چونان اسب وحشی که خیال رامشدنش را بر دل سوارکار مینهد، رمیده و یکنفس در حال طغیان است.
فشاری از تمام جوانب سر، مغز را درگیر کرده، گوشهایم میل به کَرشدن دارد، چشمهایم نور را برنمیتابد، زبانم در کام فروخفته و کنج عزلت برگزیده، گلویم خفقانی احساس میکند، دستانی نامرئی گلویم را میفشارد، نَفَسم کرشمهکنان و به ناز در رفت و آمد است. چیزی درونم معدهام فوران میکند و با قدرت تا گلو پیش میآید و یکهو از شتابش کم شده و به جای اول باز میگردد.
جمجمه بیقرار است، مغز تاب ندارد، چشم سو ندارد، گوش رمق ندارد، زبان الکن شده، گلو در فشار است، نفس به شماره افتاده، معده طغیان کرده،
جانم به التماس افتاده ....
#میگرن
#دشمن_تادندان_مسلح
#لشکر_شکست_خورده
@maahjor