هدایت شده از دیدهبانهوشیار
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 می دونستین که ؛
یک نفر از سپاه فرعون غرق نمیشه!؟!؟!
میدونید چه کسی بود !
و چرا غرق نشد؟؟؟
حدیث دروغ تبعیض نژادی
یک حدیث دروغ در منابع اهل سنت نقل شده که عبارت است از:
عن ابی درداء عن النبی صلی الله علیه و سلم قال: خلق الله آدم حین خلقه فضرب کتفه الیمنی فأخرج ذریة بیضاء کأنهم الذر و ضرب کتفه البسری فأخرج ذریه سوداء کأنهم الحمم فقال للذی فی یمینه إلی الجنة و لا أبالی و قال للذی فی کفه الیسری إلی النار و لا أبالی.( کتاب سلسله احادیث صحیحه جلد اول صفحه ۱۱۴)
؛از ابودرداء از رسول خدا نقل شده است که او فرمود: هنگامی که خداوند آدم را خلق کرد، به کتف راست او زد؛ پس فرزندان سفید پوستی را خارج کرد که همانند ذر (ذرههایی که با تابیدن آفتاب ، نورانی میشود و قابل دیدن است). و به کتف چپ او زد؛ پس فرزندان سیاه پوستی را خارج کرد که همانند خاکستر بودند. به کسانی در سمت راست بودند، فرمود: بروید به بهشت ، هیچ مشکلی نیست . و به کسانی که در سمت چپ بودند، گفت: به سوی جهنم بروید، هیچ مشکلی نیست.
اشکال اول: این حدیث از دیدگاه اهل سنت با توجه به ملاکهای آنان در علم رجال درست است، ولی از دیدگاه امامیه صحیح نیست و ابو دردا گرچه از اصحاب پبامبر (ص) بود ولی در جنگ صفین خود را کنار کشید و علی ع را یاری نکرد و طبق نقل ابن کثیر مردم را – هماهنگ با معاویه - تشویق میکرد به خونخواهی عثماندر مقابل علی ع
پیامبر به او فرمود « پیامبر صلى الله علیه و آله درباره وى را در پى داشت كه فرمود: إنّ فیك جاهِلیّة و او پرسید: جاهلیةُ كفر أو إسلام و پیامبر فرمود: جاهلیة كفر» [حاشیه شیخزاده، ج 6، ص 634].
ز ابودرداء جملهاى نقل شده كه اگر درستى آن تأیید شود، از علاقه میان او و امویان حكایت دارد: لامَدینةَ بعدَ عُثمان ولا رَجاءَ بعدَ معاویه» [الاستیعاب، ج 3، ص 300]
اشکال دوم: این حدیث با صریح آیات قرآن ضدیت دارد که ملاک ورود به بهشت و دوزخ را ایمان و عمل صالح دانست است (وَ مَنْ يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحاتِ مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ وَ لا يُظْلَمُونَ نَقيرا) [نساء: 124] « و كسيكه عمل مىكند از نيكوييها از مرد يا از زن و او مؤمن است، پس آنها داخل مىشوند ببهشت، و ستم كرده نمىشوند به چيز اندكى».
(يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثى وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُم) [حجرات: 12] « اى مردم ما خلق كرديم شماها را از مرد و زنى، و قرار داديم شماها را متشكّل از قبيله و شعبهها تا شناخته گرديد، و گراميترين شماها نزد خداوند پرهيزكارترين شما باشد».
با روایت معروف پیامبر (ص) مخالف است که فرمود (لافَضلَ لِعَرَبِيٍ عَلى عَجَمِيٍّ و لاعَجَمِيٍّ عَلى عَرَبِيٍّ و لا أحَمَرَ عَلى أسوَدَ و لا أسوَدَ عَلى أحَمَرَ إلاّ بِالتَّقوى) [تحف العقول ص 34 وووو]
علم امام (قسمت دوم) (احمد باقریان ساروی)
در آياتى از قرآن وجود علم غيب براى غير خدا نيز با اذن او ثابت شده است:
1. در مورد حضرت آدم علیه السلام فرمود: «وَ عَلَّمَ آدَمَ الأسْماءَ كُلَّها...». )البقره: 31(.«و خدا همه نامها را به آدم تعليم داد...».
برخى از مفسران گفتهاند: مقصود از «أسماء»: مسمّيات است و در آيه مضافى در تقدير است؛ يعنى: خداوند مسمّاهاى نامها را به آدم ياد داد و اجناسى را كه خدا آفريده بود به او نماياند و به او ياد داد كه نام اين اسب، نام اين شتر و نام اين چنين و چنان است و حالات آنها و آنچه از منافع دينى و دنيايى كه به آنها مربوط بوده است را ياد داد. )الكشاف، ج 1، ص 126 – 127(.
اين در حالى بود كه فرشتگان نه آن نامها را مىدانستند و نه ويژگىهاى آنها را، از اينرو عاجزانه به خدا عرضه داشتند: «... سُبْحانَكَ لا عِلْمَ لَنا إلاّ ما عَلَّمْتَنا...». )البقره: 32(.«... خدایا ما نمىدانيم جز آنچه را كه تو به ما ياد دادهاى...».
آيا دانستن نامهاى مخلوقات خدا و ويژگىهاى آنها براى كسى كه هيچگونه تعليم غير خدايى نديده است علم غيب نيست؟ چيزهايى را كه فرشتگان معترض به خلقت آدم نيز آنها را نمىدانستند، با اينكه آن فرشتگان از مقرّبان درگاه خدا و معصوم بودند خداوند از علم ويژه خود به آنان عنايت نكرد، تا آنجا كه - به سبب جهل به هدف خداوند از خلقت آدم علیه السلام - لب به اعتراض گشودند؛ ولى خدا به آدم علیه السلام دانش ويژه خود را عطا فرمود و همين موجب محكوميت و خضوع فرشتگان در پيشگاه خدا شد.
2. در باره ابراهيم علیه السلام فرمود: «وَ كَذلِكَ نُرى ابراهيمَ مَلَكوتَ السَّمواتِ وَالأرْضَ...». )الانعام: 75(.«و بدينگونه ملكوت آسمانها و زمين را به ابراهيم نمايانديم...».
3. در باره خضر علیه السلام فرمود: «... وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنّا عِلْما». )الكهف: 65(.«... و ما از جانب خود به او دانش داديم».
ثعلبى نوشته است: مقصود خضر است كه نام او بليا بن ملكان بن يقطين است و خضر لقب او بود. (الكشف والبيان، ج 6، ص 183(.
4. در باره يوسف علیه السلام در آن هنگام كه در زندان بود، از زبان او با مخاطب قرار دادن دو زندانى هم بند خود نقل كرده است: «... لايَأْتِيكُما طعامٌ تُرْزَقانِهِ إلاّ نَبَّأْتُكُما بِتَأْويلِهِ قَبْلَ اَنْ يَأْتِيَكُما ذلِكُما مِمّا عَلَّمَنى رَبّى...». )يوسف: 37(.
«... هيچ خوراكى كه روزى شما گردد به شما نمىرسد جز اينكه پيش از رسيدن آن به شما از حقيقت آن شما را خبر مىدهم...».
5. از زبان يعقوب علیه السلام - پس از رسيدن خبر زنده بودن يوسف - با خطاب به پسرانش نقل كرده است: «... أَلَمْ أَقُلْ لَكَمْ إنِّى أَعْلَمُ مِنَ اللّهِ ما لاتَعْلَمُونَ». )يوسف: 96(. «... آيا من به شما نگفتم كه من از خدا چيزهايى مىدانم كه شما نمىدانيد».
6. از زبان عيسى علیه السلام نقل مىكند: «...وَ أُنَبِّئُكُمْ بِما تَأْكُلُونَ وَ ما تَدَّخِرُونَ فى بُيُوتِكُمْ...». )آل عمران: 49(.«و با اذن خدا... من از آنچه كه در خانههاى خود مىخوريد و ذخيره مىكنيد به شما خبر مىدهم».
7. در مورد آوردن تخت ملكه سبأ فرمود: «قالَ الَّذى عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ أَنَا آتيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إلَيْكَ طَرْفُكَ...». )النمل: 40(. «آنكس كه بهرهاى از كتاب خدا داشت گفت من آن را پيش از آنكه چشم بر هم بزنى نزد تو مىآورم...».
برخى گفتهاند كسى كه نزد او علم كتاب بود آصف بن برخيا كاتب سليمان علیه السلام بود الكشاف، ج 3، ص 367(، در حالى كه از پيامبران نبود، او به وسيله آن علم و قدرت توانست تخت ملكه سبأ را در يك چشم بر هم زدن نزد سليمان علیه السلام بياورد.
8. به همه مردم فرمود: «كَلاّ لَوْ تَعلَمُونَ عِلْمَ الْيَقينَ * لَتَرَوُنَّ الْجَحيمَ». (التكاثر: 5 – 6(. «اگر شما علم يقين پيدا كنيد * آتش دوزخ را خواهيد ديد».
9. خطاب به پیامبر صلی الله علیه واله فرمود: (ذلِكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحيهِ إِلَيْك) [آل عمران: 44 و یوسف: 102]. «(اینها از اخبار غیبی است که به تو وحی نمودهایم» و (تِلْكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحيها إِلَيْكَ ما كُنْتَ تَعْلَمُها أَنْتَ وَ لا قَوْمُكَ مِنْ قَبْلِ هذا) [هود:49] «اين قصّه (از حضرت نوح) از خبرهاى غيبى است كه وحى كرديم بتو آنها را، و نبودى كه بدانى آنها را تو و نه قوم تو از پيش».
صریح سه آیه است که خبرهای غیبی است.
10. علی علیه السلام در نهج البلاغه فرمود:
«... وَ اللَّهِ لَوْ شِئْتُ أَنْ أُخْبِرَ كُلَّ رَجُلٍ مِنْكُمْ بِمَخْرَجِهِ وَ مَوْلِجِهِ وَ جَمِيعِ شَأْنِهِ لَفَعَلْتُ وَ لَكِنْ أَخَافُ أَنْ تَكْفُرُوا فِيَّ بِرَسُولِ اللَّهِ )ص(».(نهج البلاغه (صبحی الصالح) خطبه 175 ص 250).
«و به خدا سوگند اگر بخواهید هر یک از شما مردم را خبر بدهم از مکان آمدن و مکان رفتنش و همه امور مربوط به او هر آینه انجام میدهم، ولی ترس دارم که شما در مورد مورد من به پیامبر خدا (ص) کافر گردید».
مقصود حضرت این است که من اگر خبر بدهم ممکن است شما مرا از پیامبر صلی الله علیه وآله برتر بدانید.
افزون بر روايات فراوان در منابع اهل سنّت كه در آنها شهادت امام حسين علیه السلام با اِخبار جبرئيل به پيامبر صلی الله علیه وآله نقل شده است و نيز روايات فراوان از پيشگويىهاى پيامبر در باره آينده امّت اسلامى و بهشت خود و على علیه السلام و برخى از اهل بيت و صحابه بيان شده است كه مواردى از آنها در كتاب «زيور خلافت» در باره على علیه السلام و در كتاب در ادامه با عنوان «امامان شيعه در منابع اهل سنّت» در باره برخى از امامان آمده است كه جاى هر گونه ترديد و شك را از دلها بيرون مىبرد.
🗓 تقویم:
☀️ امروز:
شمسی: سه شنبه - ۰۹ اسفند ۱۴۰۱
میلادی: Tuesday - 28 February 2023
قمری: الثلاثاء، 7 شعبان 1444
📆 روزشمار:
▪️4 روز تا ولادت حضرت علی اکبر علیه السلام
▪️8 روز تا ولادت حضرت صاحب الزمان (عج)
▪️24 روز تا آغاز ماه مبارک رمضان
▪️33 روز تا رحلت ام المومنین حضرت خدیجه علیها السلام
▪️38 روز تا ولادت امام حسن مجتبی علیه السلام
علم امام (قسمت سوم) (احمد باقریان ساروی)
ادلّه منكران علم غيب در غير خدا
براى انكار علم غيب در غير خدا به آياتى از قرآن استناد شده است:
1. خدا به پيامبر صلی الله علیه وآله فرمود به مردم بگويد: «... لَوْ كُنْتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لاَسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ...». )الأعراف: 188(. «... اگر من دانش غيبى داشتم خير و خوبى براى خود را افزايش مىدادم...».
2. به پيامبر صلی الله علیه وآله فرمود: «قل لايَعلمُ مَنْ فِى السَّمواتِ وَاْلأَرْضِ الْغَيْبَ إلاَّ اللّهُ...». )النمل: 65(.«به مردم بگو در آسمانها و زمين كسى كه غيب را بداند جز خداوند وجود ندارد...».
3. و فرمود: «وَ لِلّهِ غَيْبُ السَّمواتِ وَالأَرْضِ...». (هود: 123(. «دانش غيبى آسمانها و زمين تنها از آنِ خدا است».
4. و فرمود: «إنَّ اللّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السّاعَةِ وَ يُنَزِّلُ الْغَيْثَ وَ يَعْلَمُ ما فِى الأرْحامِ وَ ماتَدْرى نَفْسٌ ماذا تَكْسِبُ غَدا وَ ما تَدْرى نَفْسٌ بِأىِّ أَرْضٍ تَمُوتُ إنَّ اللّهَ عَليمٌ خَبيرٌ». لقمان: 34.
«نزد خدا دانش روز رستاخيز است و باران را مىباراند و آنچه در درون رحمها است مىداند و هيچكس نمىداند در چه سرزمينى مىميرد، خدا بسيار داناى آگاه است».
5. و به پيامبر صلی الله علیه وآله فرمود: «قُلْ ما كُنْتُ بِدْعا مِنَ الرُّسُلُ وَ لا أَدْرى مايُفْعَلُ بى وَ لا بِكُمْ...». )الاحقاف: 9(.
«به آنان بگو من راه تازهاى بر خلاف پيامبران پيشين بر نگزيدهام و نمىدانم با من و شما چه خواهد شد...».
امام صادق علیه السلام فرمود: فوالله الذی لا اله الا هو ما أعلم الغيب ولا آجرنی الله فی أمواتی ولا بارك لی فی احيائي ان كنت قلت له... ولقد قاسمت مع عبدالله بن الحسن حائطا بینی و بینه فأصابه السهل و الشرب و اصابنی الجبل، فلو كنت أعلم الغيب لاصابنی السهل و الشرب و أصابه الجبل (اختیار معرفة الرجال معروف به رجال کشی ج ۱ ص ۲۹۲ یا ج ۲ ص ۵۷۹).
«سوگند به خدایی که جز او خدایی نیست من غیب نمیدانم و خدا در مورد مردگانم مرا پناه ندهد و در مورد زندگانم به من برکت ندهد اگر من این سخن را به او [عبد الله بن حسن] گفته باشم... من با عبد الله بن حسن باغی را تقسیم کردیم، سهم من زمین هموار و قابل آبیاری و سهم او کوه شد، اگر من دانای به غیب بودم قسمت هموار و قابل آبیاری به من و قسمت کوه به او میرسید».
پاسخ كلّى به أدلّه منكران
در علم اصول فقه بيان شده است كه يك دليل لفظى - آيه قرآن يا روايت - اگر به صورت عام يا مطلق چيزى را نفى كند و دستهاى ديگر به ظاهر در نگاه بدوی با دسته نخست در تناقض بوده و آنچه را در دسته نخست نفى شده است براى موارد و يا افرادى اثبات كند، براى رفع تناقض بدوى بايد دليل اول را اگر عام بود با دليل دوم تخصيص بزنيم و اگر دليل اوّل مطلق بود با دليل دوّم مقيّد كنيم و اگر هر دو دليل مطلق بودند، هر دو را مقيّد نماييم؛ از اين راه آن تناقض بدوى ظاهری ميان دو دليل برطرف مىگردد.
در باره علم غيب نيز همين روش را به كار مىگيريم؛ يعنى مىگوييم: مقصود از آياتى كه علم غيب را به خدا اختصاص مىدهد و وجود آن در جز او را نفى مىكند اين است كه علم ذاتى به امور غيبى و پنهانى از آنِ خدا است، چنانكه در توقيع امام زمان علیه السلام به محمّد بن هلال كرخى آمده است: «يا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِىٍّ! تعالَى اللّهُ عمّا يَصِفُونَ سُبْحانَهُ وَ بَحَمْدِهِ، لَيْسَ نَحْنُ شُرَكاءَ فى عِلْمِهِ وَلا فى قُدْرَتِهِ، بَلْ لايَعْلَمُ الْغَيْبَ غَيْرُهُ...». (بحار الانوار، ج 25، ص 266 – 267(.
«اى محمد بن على! خدا از آنچه آنان وصف مىنمايند والاتر است، او منزّه از آن اوصاف است و ستايش او را سزا است، ما شريكان در علم و قدرت او نيستيم، بلكه جز او هيچكس علم غيب نمىداند».
و امّا مقصود از آياتى كه در آنها براى برخى از پيامبران الهى علم غيب ثابت شده است، چنانكه در برخى از آيات تصريح شده است، با اذن خدا است و حضرت يوسف به دو هم بند زندانى خود گفته بود كه علم او با تعليم پروردگارش بوده است.
علامه مجلسى رحمه الله در اين باره نوشته است: «مقصود از نفى علم غيب از آنان [امامان علیهم السلام] اين است كه بدون وحى و الهام نمىدانند؛ أمّا آنچه با وحى و الهام باشد نفى آن ممكن نيست، زيرا عمده معجزات انبيا و اوصيا علیهم السلام خبر دادن از امور غيبى است».(بحار الانوار، ج 25، ص 268(.
ولى سفسطه كنندگان سلفى ناآگاه از فنّ اجتهاد، بدون در نظر گرفتن آيات و روايات مخصِّص و مقيِّد و تنها با توجه به آيات عام و مطلق بر شيعه خرده مىگيرند، در حالى كه اگر سخن شيعه را بخواهند نپذيرند كجراهه به تناقض در آيات قرآن قايل مىشوند و از سوى ديگر جاهلانه شيعه را به غلوّ متّهم مىكنند، اين در حالى است كه وجود علم غيب در پيامبر صلی الله علیه وآله در منابع فراوان اهل سنّت آمده و در اين زمينه و نيز در باره ديگر كرامات او صلی الله علیه وآله كتابهايى به عنوان «دلائل النبوه» نوشتهاند كه يكى از آنها تأليف بيهقى است.
امامان معصوم علیهم السلام به ترتيب از على علیه السلام و امامان پس از وى پرورش يافته مكتب نبوّت هستند و بسيارى از آنچه كه جبرئيل با فرمان خدا به پيامبر صلی الله علیه وآله تعليم داده است، با تعلیم پیامبر صلی الله علیه واله به على علیه السلام؛ سپس از سوى هر امامى به امام پس از وى منتقل شده است، افزون بر اينكه طبق آيات پيشين، به سبب تقواى الهى از تعليم ويژه خدا بهره مىبرند و طبق آيه تطهير شرط اساسى بهره بردن از معارف بلند قرآن را كه طهارت است، دارا هستند.
چنانکه طبق خیرهای مستفیض شیعه و سنی علی علیه فرموده بود «سلونی قبل أن تفقدونی».[ذهبى، تاريخ الاسلام 3: 638؛ ابن مردويه، مناقب على بن ابىطالب (ع): 87، ح 76؛ محب طبرى، مناقب الامام امير المؤمنين على (ع) من الرياض النضره: 190؛ مختصر ذخائر العقبى: 136؛ باعونى، جواهر المطالب 1، ب 32: 204؛ احمد حنبل، فضائل اهل البيت من كتاب فضائل الصحابه: 153، ح 222؛ بكرى، فيض الملك العلاّم: 62؛ خوارزمى، المناقب: 90 - 91، ح 83؛ متقى هندى، كنز العمّال 13: 130 - 131، ح 36415؛ صالحى شامى، سبل الهدى والرشاد 11: 288؛ ابن عساكر، تاريخ مدينة دمشق 42: 399؛ صنعانی، الروضة الندیه:223؛ ایجي، فضائل الثقلین من توضیح الدلائل:274؛ نووی، تهذیب الأسماء واللغات الجزء الاول من القسم الاول: 346]
به مردم كوفه فرمود: «اى مردم! پيش از اينكه مرا از دست بدهيد از من بپرسيد، زيرا من به راههاى آسمان داناتر از راههاى زمين هستم».(نهج البلاغه، صبحى، خ 189، فراز سوم؛ ابن طلحه، مطالب السؤول:77).
در این صورت اگر از او در باره امور غیبی را هم میپرسیدند لازم بود پاسخ بدهد، زیرا سخن امام علیه السلام هیچ قید و شرطی ندارد و فقط عرش حدا استثنا شده است.
(در قسمتهای بعدی به پاسخ تشریحی آیات و روایات پرداخته میشود)
خارج فقه کتاب خمس درس 36 سه شنبه
وجوب خمس در غوص
متن عروه: الرابع الغوص |1| و هو اخراج الجواهر من البحر مثل اللؤلؤ و المرجان و غيرهما معدنيا كان او نباتيا لا مثل السمك و نحوه من الحيوانات».
|1| شرح: در این مساله نزد ما امامیه مخالفی وجود ندارد، بلکه برای آن اجماع اماميه را ادعا کردهاند و شاهد بر آن تعدادی نصوص است. [رجوع کنید: کتاب وسائل الشیعه جلد 9 صفحه 491، کتاب الخمس، أبواب ما یجب فیه الخمس، باب 3 و 7].
یکی از آن روایات: ما رواه البزنطي عن محمد بن علي بن ابي عبدالله عن ابي الحسن (ع) قال سألته عما يخرج من البحر من اللؤلؤ و الياقوت و الزبرجد و عن معادن الذهب و الفضة هل فيها زكاة؟ فقال «اذا بلغ قيمته دينارا ففيه الخمس». [وسائل الشیعه جلد 9 صفحه 493، کتاب الخمس، أبواب ما یجب فیه الخمس، باب 3، حدیث 5 و صفحه 499، باب 7 حدیث 2].
و یکی از انها: ما رواه ابن ابي عمير عن غير واحد عن ابي عبدالله (ع) قال: «الخمس علي خمسة اشياء: علي الكنوز و المعادن و الغوص و الغنيمة...» و نسي ابن ابي عمير الخامس.[وسائل الشیعه جلد 9 صفحه 494، کتاب الخمس، أبواب ما یجب فیه الخمس، باب 3 حدیث 7].
و بالجمله: در اصل حكم [وجوب خمس در غوص] اشکالی وجود ندارد، اشكال در این جهت است که مذكور در بعض از اخبار عنوان «غوص» و در بعضی دیگر از انها عنوان «ما يخرج من البحر» است و نسبت بين این دو عموم من وجه است، زیرا در مورد غوص در شطها و در انجا که چیزی با ابزار و بدون غوص استحزاج شود بین دو عنوان فرق پیدا میشود، پس ایا اعتبار با عنوان غوص است و قيد «بحر» بر غالب حمل میشود و یا بر عكس است و یا هر یک از آن دو عنوان موضوع مستقل برای ترتب حکم هستند و یا هر یک از آن دو با دیگری تقیید میخورد و موضوع فقط «ما يخرج من البحر بالغوص» است و یا هر دو خصوصيت القا شده و موضوع «ما يخرج من الماء» مطلقا با هر سببی باشد است؟ در این مسأله وجوهی است:
در «المستمسك» گفته است: «ان النصوص المشتملة علي ذكر الغوص واردة في مقام الحصر و لا كذلك نصوص ما يخرج من البحر فيتعين ان تكون مقيدة لاطلاق غيرها». [مستمسک العروة الوثقی 9: 483].
بررسی: در صورتی به حصر زیان میرسد که به پنج مورد ذکر شده در روايت عنوان دیگری بیفزاییم و آنها را شش مورد نماییم و اما القاء خصوصيت از یکی از آنها و قرار دادن موضوع عنوانی وسیعتر به حصر زیان نمیرساند.
و از کتاب «شرائع» [جلد 1: 180] ظاهر میشود که وجه چهارم را اختيار کرده است، زیرا عنوان را «ما يخرج من البحر بالغوص» قرار داده است و در مصباح الفقيه این وجه را اختیار کرده و گفته است: «لان مقتضي القاعدة عند دوران الامر بين كون الاطلاق جاريا مجري الغالب او القيد كذلك اهمال الاطلاق لا القاء الخصوصية». [همدانی، مصباح الفقیه 14: 86].
بررسی: (أولا) آنچه را که به عنوان قاعده ذکر کردهاند در جایی است که دو دليل وارد شوند که موضوع در یکی از آن دو صرف الطبيعه و در دیگزی طبيعت مقيد به چیزی مانند «رقبه» و «رقبه مؤمنه» - مثلا – قرار داده شود و از خارج وحدت حكم دانسته شود، در این صورت گفته میشود: تقييد اظهر است، زیرا ذکر قيد در دخالتش در موضوعيت ظهور دارد از باب ظهور فعل فاعل مختار در صدور فعل از او به خاطر غايت طبيعي آن، و غايت طبيعي ذكر قيد این است که در موضوع دخیل باشد.
ظاهر این است که این بيان در آنجا که مذكور در هر دليل عنوان واحد بسيط باشد جاری نمیشود، نهایتش این است که در غالب مصادیق تصادق میکنند مانند این مقام.
(ثانيا) ما نمیپذیریم قاعدهای را که ذکر کردهاند کلیت داشته باشد، بلکه لازم است اظهر به نظر عرف رعایت شود، و این نوع اظهر به حسب مقامات محتلف میشود، پس چه بسا اظهر در یک مقام دخالت حيثيت قيد و در مقامی دیگر عدم دخالت آن و القاء خصوصيت باشد.
در هر حال اظهر در این مسأله وجه اخير است، زیرا ظاهر اخبار باب محصوصا از جهت ذكر ما يخرج من البحر در رديف كنوز و معادن این است که مراد چیزی است که از قعر آب استحراج گردد، در مقابل چیزی که از قعر زمین استفاده میشود.
آری، قدر متيقن آن آن صورتی است که استخراج شده از سنخ جواهر باشد، نه مثل ماهی و مانند آن، و عرف خصوصيت دریایی بودن و نیز با غوص صید شدن را قطعا ملقی میکند، از اینرو حكم چیزی را که از قعر شط و نیز آنچه را که به وسیله الالات بدون غوص استحراج میشود را نیز شامل میشود.
سید محمد باقر شفتی فقیر محض بود!
یه مرتبه گوشت خرید، شب بیاد بار بزاره
بعد از مدتها یه دلی از عزا دربیاره...!
تو راه که داشت میومد، دید یه سگی کنار کوچه انقد لاغر هستش که اصلا انگار استخوناش از زیر پوست پیداست
این توله هاش هم چسبیدن به سینه های مادرش! شیر نداره بده بی رمق افتاده...!
ایشون این گوشتی که دستش بود صاف انداخت جلوی این سگ!
یعنی واینساد که فکر بکنه و محاسبه بکنه، معامله بکنه باخدا! یعنی بگه من این رو میدم در عوض تو اونو بمن بده!
از اون به بعد زندگی سید شفتی زیر و رو شد. این مجتهد مسلم حکومت داشت تو اصفهان. ثروتش به قدری بود که یک روز رو وقتی اعلام میکرد فقرا وقتی میومدن در خونش چنگه چنگه پول میداد بهشون...!!نمی شمرد..!!
ثروت عجیبی خدا بهش داد..
مردم فوق العاده دوسش داشتن..
حکومت قاجار بدون اجازه ایشون تو منطقه اصفهان نمی تونست کاری بکنه انقدر محبوب بود...!
این همون آدم فقیر یه لا قبایی بود تو نجف که هیچی نداشت!
یه کار یه عمل صالح تو یه لحظه..اینجوری زیر و رو شد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ســـــلام 🥰✋
💐صبح چهار شنبه تون بخیر
🌸بوم روزتون رنگین
💐طرح زمینه اش مهربانی
🌸لحظه هاتون
💐پراز اتفاقات قشنگ
🌸و دلتان به پاکی آسمان
💐چهار شنبه تون
🌸سرشاراز معجزهی خــدا
علم امام (قسمت چهارم) (احمد باقریان ساروی)
پاسخ تشريحى به آيات نفى علم غيب
در مورد آيات مورد استدلال منكران پاسخ تشريحى آنها چنين است:
در مورد آیه 188 سوره اعراف اگر بخواهید ان را توجیه نکرده و به نفی علم ذاتی پیامبر صلی الله علیه وآله به غیب مرتبط ندانید ناچار باید ان را نقیض آیات دیگر و روایات فراوان اثبات کننده علم غیب بدانید، به عنوان نمونه:
خداوند خطاب به پیامبر صلی الله علیه واله فرمود: (ذلِكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحيهِ إِلَيْك) [آل عمران: 44 و یوسف: 102]. «(اینها از اخبار غیبی است که به تو وحی نمودهایم» و (تِلْكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحيها إِلَيْكَ ما كُنْتَ تَعْلَمُها أَنْتَ وَ لا قَوْمُكَ مِنْ قَبْلِ هذا) [هود:49] «اين قصّه (از حضرت نوح) از خبرهاى غيبى است كه وحى كرديم بتو آنها را، و نبودى كه بدانى آنها را تو و نه قوم تو از پيش».
صریح سه آیه است که خدا خبرهای غیبی را به پیامبر صلی الله علیه وآله داده است، افزون بر انچه در ادامه از قول مفسران خواهید خواند.
و به تعبیر دیگر: - چنانکه سخن علامه طباطبائی در ادامه خواهد آمد – آیه 188 به ملاحظه طبیعت بشری پیامبر صلی الله علیه وآله علم غیب را از او نفی میکند، زیرا طبیعت بشری محدود است و چیزی که محدود است نمیتواند بدون کمک غیر خود از غیب خبر پیدا کند، و این منافات ندارد که با تعلیم خدا و به این جهت که از بند طبیعت رسته و به خدا پیوسته و مقرّب درگاه او شده است با اذن و اعطای خدا از مخزون علم او بهره داشته باشد، چنانکه خدا درباره یعقوب علیه السلام فرمود (إِنَّهُ لَذُو عِلْمٍ لِما عَلَّمْناهُ) [یوسف:68] و چنانکه در زیارت جامعه کبیره خطاب به ائمه علیهم السلام آنان را «خزان علم الله» میخوانیم.
و امّا آن قسمت از آيه شماره 3 [هود/ 123] كه مربوط به علم خدا به زمان فرا رسيدن روز قيامت است هيچ استثنايى براى آن وجود ندارد و هيچيك از علماى شيعه نمىگويد كه پيامبر صلی الله علیه وآله و امامان معصوم علیهم السلام به زمان فرا رسيدن روز قيامت علم دارند؛ ولى قسمت دوم آيه شماره 3 و دو آيات شماره 1 و 2 و 4 بيانگر علم ذاتى خدا به امور غيبى هستند؛ يعنى بر اين دلالت دارند كه تنها خداوند علم ذاتى استقلالى به امور غيبى دارد و در ادامه آيه سوره احقاف آمده است: «... إنْ أَتَّبِعُ إلاّ ما يُوحى إلَىَّ...». )الاحقاف: 9(.«... من پيروى نمىكنم جز آنچه را خدا به من وحى فرستاده است...»، بنابراين منافات ندارد كه خدا با وحى از جانب خود پيامبر صلی الله علیه وآله را و با اذن خود برخى از اولياى خود را از مخزون علم خود عطا فرمايد؛ به گونهاى كه اگر كسى بگويد جز خداوند نيز كسى از مخلوقات علم ذاتى به غيب دارد و یا گفته شود «غیر خدا شریک در علم خدا است» به شرك دچار شده است، افزون بر اينكه چنين چيزى محال است، چون غير خدا هرچه و هر كسى كه باشد وجود محدود دارد و وجود محدود ذاتا نمىتواند از غير محدوده خود كه براى او غايب شمرده مىشود، آگاهى پيدا كند و موجود نامحدودى جز خدا وجود ندارد، پس تنها خدا ذاتا عالم به غيب است و در مذهب شيعه چنين اعتقادى تنها در مورد خدا ثابت است.
زمخشرى در باره آيه «قُلْ... وَ ما أَدْرى مايُفْعَلُ بى وَ لا بِكُمْ...» (الاحقاف: 9). يعنى: «به آنان بگو... و من نمىدانم با من و شما چه خواهد شد». از ابن عباس نقل كرده است كه به وسيله آيه «لِيَغْفِرَ لَكَ اللّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ ما تَأَخَّرَ...» (الفتح: 2(. نسخ شده است. (الكشاف، ج 4، ص 298(. یعنی پس از نزول آیه دوم سوره فتح پیامبر صلی الله علیه واله علم پیدا کرد که از گناهان گذشته و اینده او گذشت شده است، اما معنای «ذنب» در این آیه چیست؟ و اینکه چطور از گناهان آینده گذشت شده است؟ سخنی دیگر است که ارتباطی به علم غیب ندارد.
فخر رازى در آيه سوره احقاف احتمالاتى را داده است، يكى از احتمالات اين است كه آيه بر احوال آخرت حمل شود (التفسير الكبير، ج 28، ص 8(.؛ يعنى پيامبر صلی الله علیه وآله مأمور شد به مردم بگويد كه من نمىدانم در روز رستاخيز بر من و شما چه خواهد گذشت.
او سپس در مقام اشكال بر اين قول نوشته است: بيشتر محققان اين قول را بعيد دانسته و وجوهى را بر استبعاد آن بيان كردهاند:
وجه اوّل: پيامبر صلی الله علیه وآله بايد بداند پيامبر است، آنگاه كه پيامبرى خود را دانست، علم پيدا مىكند كه گناهان كبيره از او صادر نمىشود و او در آمرزش خدا قرار دارد... آنگاه كه چنين بود، ممتنع مىشود كه شك كند در اينكه آيا مورد آمرزش قرار دارد يا نه...
وجه دوم: شك وجود ندارد كه حالت پيامبران بالاتر از حالت اوليا است، آنگاه كه خدا بگويد: «إنَّ الَّذينَ قالُوا رَبُّنَا اللّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا فلا خَوفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُم يَحْزَنُونَ»)الاحقاف: 13(، پس چگونه معقول است پيامبرى كه رئيس اوليا و مقتداى پيامبران است در شكى باقى بماند كه نداند آيا از آمرزيده شدگان است يا عذاب شدگان؟!)التفسير الكبير، ج 28، ص 8(.
در مورد آیه 26 سوره جن در آیه بعدی استثنا زد و فرمود (إِلاَّ مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَدا) [جن:27] « مگر برای كسى كه از جانب او رسالت داشته، و مأمور و حافظى از اطراف او را احاطه كند».
علامه طباطبائى رحمه الله در باره آيه «قُلْ... وَ ما أَدْرى مايُفْعَلُ بى وَ لا بِكُمْ...» (الاحقاف: 9( كه ظاهرا علم غيب را در مورد پيامبر صلی الله علیه وآله منتفى مىداند، اينگونه پاسخ داده است:
نفى علم غيب از او صلی الله علیه وآله منافات ندارد كه او از راه وحى به غيب آگاهى پيدا كند، چنانكه خدا در مواردى از كلام خود به آن تصريح فرموده است؛ مانند: «ذلِكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحيهِ إلَيْكَ...». (آل عمران: 44؛ يوسف: 102(.«آن از خبرهاى غيبى است كه به تو وحى مىفرستيم» و «تِلْكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحيها إلَيْكَ...». (هود: 49(.«اين از خبرهاى غيبى است كه به تو وحى مىفرستيم» و «عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهرُ عَلى غَيْبِهِ أَحَدا». )الجن: 27(.«داناى به غيب است و بر غيب او كسى دسترسى ندارد» و... وجه عدم منافات اين است كه آيات نافى علم غيب از او صلی الله علیه وآله و ديگر پيامبران علیهم السلام از اين جهت علم غيب را از آنان نفى مىكند كه طبيعت بشرى دارند، يا از اين جهت كه طبيعتى بالاتر از طبيعت بشر دارند كه از ويژگىهاى آن اين است كه با داشتن علم غيب از آن براى جلب هر منفعت و دفع هر زيان استفاده مىكنند، چنانكه اگر از راه اسباب عادى براى ما علم پيدا شود از آن چنين استفاده مىبريم، اين منافات ندارد كه با تعليم خدا و از راه وحى براى او علم غيب حاصل گردد، چنانكه آوردن معجزات از سوى آنان برخاسته از توانايى نفسانى آنان نيست، بلكه با اذن خدا است. (الميزان، ج 18، ص 191(.
به عبارت دیگر: آیه نفی مطلق علم غیب از پیامبر صلی الله علیه وآله مانند آیه (أَنَّ الْقُوَّةَ لِلَّهِ جَميعاً) [سوره بقره:165] است که مطلق قدرت را برای خدا دانسته و با کلمه «أنّ» و اسمیه بودن جمله به آن تأکید کرده است، در حالی که خداوند همه انسانها بلکه همه حیوانات را بهره ای از قدرت خود داده است، بنا براین قوت و توانایی ذاتا به خدا اختصاص دارد ولی با اعطا و اذن خدا ما انسانها نیز از ان بهره داریم.
بر اين اساس طبق اقوال علماى سنّى و شيعه آيه مورد بحث بر نفى مطلق علم پيامبر صلی الله علیه وآله به غيب دلالت ندارد، پس چارهاى نيست جز اينكه ظاهر آيه توجيه شود، به اينكه گفته شود: مقصود اين است كه پيامبر صلی الله علیه وآله استقلالاً و به این جهت که طبیعت محدود بشری دارد، بدون تعليم خدا علم به آينده خود و ديگران ندارد، در اين صورت منافات ندارد كه به عنوان مقرّب درگاه خدا و کسی که از جهت معنوی از طبیعت رسته و رنگ خدایی گرفته است، با تعليم خدا عالم به غيب باشد، در غیر این صورت با آیه 44 سوره آل عمران و آیه 102 سوره یوسف - که بر آگاه نمون و تعلیم پیامبر از غیب دلالت دارد - تناقض پیدا میکند.
و اما در مورد روایت منسوب به امام صادق علیه السلام:
(اولا) راوی از امام صادق علیه السلام عبد الرحمن بن کثیر است و نجاشی درباره او نوشته است: «کان ضعیفا... کان یضع الحدیث» [رجال النجاشی: 235].
و علامه حلی درباره او نوشته است: «لیس بشیء کان ضعیفا، غمز علیه أصحابنا و قالوا إنه کان یضع الحدیث» [رجال العلامة الحلی: 239].
و فعل «کان» انگاه که بر سر فعل دیگر [مثل «یضع»] در آید بر استمرار دلالت دارد، یعنی این راوی همواره حدیث جعل میکرد.
(ثانیا) با داشتن علم غیب نیز امام صادق علیه السلام نمیتوانست بدون رضایت عبد الله بن حسن قسمت هموار زمین را برای خود بگیرد، مگر از راه قرعه یا توافق طرف مقابل و مانند آن و قرعه هم چنان افتاده بود که در حدیث آمده است و از جهت حکم خدا علم غیب نمیتوانست در تغییر آن تاثیر داشته باشد و این گواه دیگر بر دروغ بودن روایت است.
خارج فقه کتاب خمس درس 37 چهار شتبه 10 اسفند 1401 شمسی
و اما ماهی و دیگر حيوانات دریایی اگر با غوص یا مطلقا صید شوند از شيخ و بعضی از معاصرين شهيد اول و صاحب مستند الحاق آنها به غوص نقل شده است.
ولی اشکال بر این قول این است که ابتلاء اصحاب ائمه (ع) به ماهیان فراوان بود و اگر تنها به خاطر صید آنها خمس واجب بود قطعا شکار میشد و در كلمات ائمه (ع) و اصحابشان ذکر میشد، پس ظاهر این است که حكم غوص به سنخ جواهر و مانند انها منحصر است و اما اصطياد حيوانات دریایی از مصاديق اكتسابات يوميه است.
فروع غوص
متن عروه: «فيجب فيه الخمس بشرط ان يبلغ قيمته دينارا فصاعدا |1| فلا خمس فيما ينقص من ذلک، و لا فرق بين اتحاد النوع و عدمه |2| فلو بلغ قيمة المجموع دينارا وجب الخمس، و لا بين الدفعة و الدفعات فيضم بعضها الي بعض |3|.
|1| شرح: این حکم [وجوب خمس در صورتی که قیمتش حد اقل به یک دینار برسد] مشهور با شهرت تحقیق شده است، شاهد بر آن خبر محمد بن علي است که در سابق نقل شده است و از غريه شیخ مفيد نقل شده که نصاب آن بیست دينار است ولی مستند آن معلوم نیست.
|2| شرح: زیرا واضح است که ملاك استغنام حاصل شده به وسیله غوص بدون دخالت نوع شیء استخراج شده است.
|3| شرح: به این شرط که میان دو دفعه فاصله طولانی پدید نیاید که موجب شود تا آن دو دو استغنام مستقل شمرده شوند و الا ضمیمه کردن بعضی از انها به بعضی دیگر مشکل میشود، زیرا موضوع خمس در اینجا بر اساس ظاهر استغنام غوصي است، پس اگر موضوع متعدد بشود نصاب در هر فردی مستقلا اعتبار دارد.
متن عروه: كما ان المدار علي ما اخرج مطلقا و ان اشترك فيه جماعة لا يبلغ نصيب كل منهم النصاب |1| و يعتبر بلوغ النصاب بعد اخراج المؤون كما مر في المعدن |2| و المخرج بالالات من دون غوص في حكمه علي الاحوط |3| و اما لو غاص و شده بآلة فلا اشكال في وجوبه فيه، نعم لو خرج بنفسه علي الساحل او علي وجه الماء فاخذه من غير غوص لم يجب فيه من هذه الجهة |4| بل يدخل في ارباح المكاسب فيعتبر فيه مؤونة السنة و لا يعتبر فيه النصاب .
|1| شرح: اشكال در امثال این فرض در دو باب كنز و معدن بیان شد، زیرا در هر یک از موارد هفت یا پنجگانه ثبوت خمس در ان از باب غنيمت وارد شده در آيه شريفه است و هریک از مكلفين موضوع جداگانه و مكلف مستقل شمرده میشود و استغنام او موضوع مستقل است، پس به انچه پیش از این بیان نمودیم رجوع کنید.
|2| شرج: در باب معدن بیان شد که مؤونه تحصيل بدون اشکال مستثنا است، ولی احوط – اگر نگوییم اقوي – اعتبار نصاب قبل از مؤونه است.
|3| شرح: پیش از این دانستی که اقوي عدم دخالت خصوصيت غوص است و ملاك استخراج و استفاده از آب است، چه با غوص و یا با آلت و ماند ان باشد، چگونه ممكن است به ثبوت خمس بر کسی که جان خود را به خطر میافکند و برای استحراج جواهر در قعر آب فرو میرود و عدم وجوب خمس بر کسی که جواهر را چند برابر با آلات و ابزار از قعر آب بیرون میآورد بدون اینکه جان خود را به خطر بیندازد قائل شد؟!
|4| شرح: احوط وجوب خمس در آن از این جهت نیز هست و به زودی بيان آن در مسأله عنبر (مساله 27) خواهد آمد.
متن عروه: مسألة 21): المتناول من الغواص لا يجري عليه حكم الغوص لم يكن غائصا [1]. و اما اذا تناول منه و هو غائص ايضا فيجب عليه اذا لم ينو الغواص الحيازة و الافهو له و وجب الخمس علیه. .
[1] شرح: حكم این فرض حكم آن صورتی است که جواهر خود بخود از اب بیرون بیاید، و پیش از این بیان شد و در مسأله 27 خواهد امد. و مخفي نماند که فرض مسأله آنجایی است که غائص حيازت و تملك آن را قصد نکند، و الا آن گوهر از آنِ او است و خمس ان بر او واجب است.
متن عروه: مسألة 22): اذا غاص من غير قصد للحيازة فصادف شيئا |1| ففي وجوب الخمس عليه وجهان |2| و الاحوط اخراجه.
[1] شرح: اگر ان را با قصد حیازت بردارد.
|2| شرح: وجه اول مستفاد از اطلاق ادله و وجه دوم با ادعای انصراف از ادله از مثل این فرض است، و اقوي وجه اول است.
(مسألة 23): اذا اخرج بالغوص حيوانا و كان في بطنه شئ من الجواهر فان كان معتادا وجب فيه الخمس |1| و ان كان من باب الاتفاق بان يكون بلع شيئا اتفاقا فالظاهر عدم وجوبه |2| و ان كان احوط»
[1] شرح: یعنی خمس غوص به دلیل اطلاق ادله است.
[2] شرح: سؤال این است که چه فرقی بين این فرع و بين مسأله ماهی است که مصنف در آن به وجوب خمس حکم کرد با موافقت قدماء اصحاب ما؟ رجوع کن به مسأله 18.
..
متن عروه: مسألة 24): الانهار العظيمة كدجلة و النيل و الفرات حكمها حكم البحر بالنسبة الي ما يخرج منها بالغوص |1| اذا فرض تكون الجوهر فيها كالبحر.
[1] شرح: دلیل حکم این فرع پیش از این بیان شد از اینکه طبق نظر عرف خصوصيت دریا بودن ملقا میشود.
متن عروه: مسألة 25): اذا غرق شئ في البحر و اعرض مالكه عنه فاخرجه الغواص ملكه [1]
[1] شرح: به دلیل آنچه را که كليني روایت کرد از: علي بن ابراهيم عن ابيه عن النوفلي عن السكوني عن ابي عبدالله عن اميرالمؤمنين (ع) (في حديث) قال: و اذا غرقت السفينة و ما فيها فاصابه الناس فما قذف به البحر علي ساحله فهو لاهله و هم احق به و ما غاص عليه الناس و تركه صاحبه فهو لهم [الکافی 5: 242/ 15، وسائل الشیعه25: 455، کتاب اللقطه، باب 11، حدیث 1]، و نحوه ما رواه الشيخ باسناده عن الشعيري. [تهذیب الأحکام6: 295/ 822؛ وسائل الشیعه25: 455، کتاب اللقطه، حديث 2].
علم امام (قسمت چهارم) (احمد باقریان ساروی)
پاسخ تشريحى به آيات نفى علم غيب
در مورد آيات مورد استدلال منكران پاسخ تشريحى آنها چنين است:
در مورد آیه 188 سوره اعراف اگر بخواهید ان را توجیه نکرده و به نفی علم ذاتی پیامبر صلی الله علیه وآله به غیب مرتبط ندانید ناچار باید ان را نقیض آیات دیگر و روایات فراوان اثبات کننده علم غیب بدانید، به عنوان نمونه:
خداوند خطاب به پیامبر صلی الله علیه واله فرمود: (ذلِكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحيهِ إِلَيْك) [آل عمران: 44 و یوسف: 102]. «(اینها از اخبار غیبی است که به تو وحی نمودهایم» و (تِلْكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحيها إِلَيْكَ ما كُنْتَ تَعْلَمُها أَنْتَ وَ لا قَوْمُكَ مِنْ قَبْلِ هذا) [هود:49] «اين قصّه (از حضرت نوح) از خبرهاى غيبى است كه وحى كرديم بتو آنها را، و نبودى كه بدانى آنها را تو و نه قوم تو از پيش».
صریح سه آیه است که خدا خبرهای غیبی را به پیامبر صلی الله علیه وآله داده است، افزون بر انچه در ادامه از قول مفسران خواهید خواند.
و به تعبیر دیگر: - چنانکه سخن علامه طباطبائی در ادامه خواهد آمد – آیه 188 به ملاحظه طبیعت بشری پیامبر صلی الله علیه وآله علم غیب را از او نفی میکند، زیرا طبیعت بشری محدود است و چیزی که محدود است نمیتواند بدون کمک غیر خود از غیب خبر پیدا کند، و این منافات ندارد که با تعلیم خدا و به این جهت که از بند طبیعت رسته و به خدا پیوسته و مقرّب درگاه او شده است با اذن و اعطای خدا از مخزون علم او بهره داشته باشد، چنانکه خدا درباره یعقوب علیه السلام فرمود (إِنَّهُ لَذُو عِلْمٍ لِما عَلَّمْناهُ) [یوسف:68] و چنانکه در زیارت جامعه کبیره خطاب به ائمه علیهم السلام آنان را «خزان علم الله» میخوانیم.
و امّا آن قسمت از آيه شماره 3 [هود/ 123] كه مربوط به علم خدا به زمان فرا رسيدن روز قيامت است هيچ استثنايى براى آن وجود ندارد و هيچيك از علماى شيعه نمىگويد كه پيامبر صلی الله علیه وآله و امامان معصوم علیهم السلام به زمان فرا رسيدن روز قيامت علم دارند؛ ولى قسمت دوم آيه شماره 3 و دو آيات شماره 1 و 2 و 4 بيانگر علم ذاتى خدا به امور غيبى هستند؛ يعنى بر اين دلالت دارند كه تنها خداوند علم ذاتى استقلالى به امور غيبى دارد و در ادامه آيه سوره احقاف آمده است: «... إنْ أَتَّبِعُ إلاّ ما يُوحى إلَىَّ...». )الاحقاف: 9(.«... من پيروى نمىكنم جز آنچه را خدا به من وحى فرستاده است...»، بنابراين منافات ندارد كه خدا با وحى از جانب خود پيامبر صلی الله علیه وآله را و با اذن خود برخى از اولياى خود را از مخزون علم خود عطا فرمايد؛ به گونهاى كه اگر كسى بگويد جز خداوند نيز كسى از مخلوقات علم ذاتى به غيب دارد و یا گفته شود «غیر خدا شریک در علم خدا است» به شرك دچار شده است، افزون بر اينكه چنين چيزى محال است، چون غير خدا هرچه و هر كسى كه باشد وجود محدود دارد و وجود محدود ذاتا نمىتواند از غير محدوده خود كه براى او غايب شمرده مىشود، آگاهى پيدا كند و موجود نامحدودى جز خدا وجود ندارد، پس تنها خدا ذاتا عالم به غيب است و در مذهب شيعه چنين اعتقادى تنها در مورد خدا ثابت است.
زمخشرى در باره آيه «قُلْ... وَ ما أَدْرى مايُفْعَلُ بى وَ لا بِكُمْ...» (الاحقاف: 9). يعنى: «به آنان بگو... و من نمىدانم با من و شما چه خواهد شد». از ابن عباس نقل كرده است كه به وسيله آيه «لِيَغْفِرَ لَكَ اللّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ ما تَأَخَّرَ...» (الفتح: 2(. نسخ شده است. (الكشاف، ج 4، ص 298(. یعنی پس از نزول آیه دوم سوره فتح پیامبر صلی الله علیه واله علم پیدا کرد که از گناهان گذشته و اینده او گذشت شده است، اما معنای «ذنب» در این آیه چیست؟ و اینکه چطور از گناهان آینده گذشت شده است؟ سخنی دیگر است که ارتباطی به علم غیب ندارد.
فخر رازى در آيه سوره احقاف احتمالاتى را داده است، يكى از احتمالات اين است كه آيه بر احوال آخرت حمل شود (التفسير الكبير، ج 28، ص 8(.؛ يعنى پيامبر صلی الله علیه وآله مأمور شد به مردم بگويد كه من نمىدانم در روز رستاخيز بر من و شما چه خواهد گذشت.
او سپس در مقام اشكال بر اين قول نوشته است: بيشتر محققان اين قول را بعيد دانسته و وجوهى را بر استبعاد آن بيان كردهاند:
وجه اوّل: پيامبر صلی الله علیه وآله بايد بداند پيامبر است، آنگاه كه پيامبرى خود را دانست، علم پيدا مىكند كه گناهان كبيره از او صادر نمىشود و او در آمرزش خدا قرار دارد... آنگاه كه چنين بود، ممتنع مىشود كه شك كند در اينكه آيا مورد آمرزش قرار دارد يا نه...
وجه دوم: شك وجود ندارد كه حالت پيامبران بالاتر از حالت اوليا است، آنگاه كه خدا بگويد: «إنَّ الَّذينَ قالُوا رَبُّنَا اللّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا فلا خَوفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُم يَحْزَنُونَ»)الاحقاف: 13(، پس چگونه معقول است پيامبرى كه رئيس اوليا و مقتداى پيامبران است در شكى باقى بماند كه نداند آيا از آمرزيده شدگان است يا عذاب شدگان؟!)التفسير الكبير، ج 28، ص 8(.
در مورد آیه 26 سوره جن در آیه بعدی استثنا زد و فرمود (إِلاَّ مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَدا) [جن:27] « مگر برای كسى كه از جانب او رسالت داشته، و مأمور و حافظى از اطراف او را احاطه كند».
علامه طباطبائى رحمه الله در باره آيه «قُلْ... وَ ما أَدْرى مايُفْعَلُ بى وَ لا بِكُمْ...» (الاحقاف: 9( كه ظاهرا علم غيب را در مورد پيامبر صلی الله علیه وآله منتفى مىداند، اينگونه پاسخ داده است:
نفى علم غيب از او صلی الله علیه وآله منافات ندارد كه او از راه وحى به غيب آگاهى پيدا كند، چنانكه خدا در مواردى از كلام خود به آن تصريح فرموده است؛ مانند: «ذلِكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحيهِ إلَيْكَ...». (آل عمران: 44؛ يوسف: 102(.«آن از خبرهاى غيبى است كه به تو وحى مىفرستيم» و «تِلْكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحيها إلَيْكَ...». (هود: 49(.«اين از خبرهاى غيبى است كه به تو وحى مىفرستيم» و «عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهرُ عَلى غَيْبِهِ أَحَدا». )الجن: 27(.«داناى به غيب است و بر غيب او كسى دسترسى ندارد» و... وجه عدم منافات اين است كه آيات نافى علم غيب از او صلی الله علیه وآله و ديگر پيامبران علیهم السلام از اين جهت علم غيب را از آنان نفى مىكند كه طبيعت بشرى دارند، يا از اين جهت كه طبيعتى بالاتر از طبيعت بشر دارند كه از ويژگىهاى آن اين است كه با داشتن علم غيب از آن براى جلب هر منفعت و دفع هر زيان استفاده مىكنند، چنانكه اگر از راه اسباب عادى براى ما علم پيدا شود از آن چنين استفاده مىبريم، اين منافات ندارد كه با تعليم خدا و از راه وحى براى او علم غيب حاصل گردد، چنانكه آوردن معجزات از سوى آنان برخاسته از توانايى نفسانى آنان نيست، بلكه با اذن خدا است. (الميزان، ج 18، ص 191(.
به عبارت دیگر: آیه نفی مطلق علم غیب از پیامبر صلی الله علیه وآله مانند آیه (أَنَّ الْقُوَّةَ لِلَّهِ جَميعاً) [سوره بقره:165] است که مطلق قدرت را برای خدا دانسته و با کلمه «أنّ» و اسمیه بودن جمله به آن تأکید کرده است، در حالی که خداوند همه انسانها بلکه همه حیوانات را بهره ای از قدرت خود داده است، بنا براین قوت و توانایی ذاتا به خدا اختصاص دارد ولی با اعطا و اذن خدا ما انسانها نیز از ان بهره داریم.
بر اين اساس طبق اقوال علماى سنّى و شيعه آيه مورد بحث بر نفى مطلق علم پيامبر صلی الله علیه وآله به غيب دلالت ندارد، پس چارهاى نيست جز اينكه ظاهر آيه توجيه شود، به اينكه گفته شود: مقصود اين است كه پيامبر صلی الله علیه وآله استقلالاً و به این جهت که طبیعت محدود بشری دارد، بدون تعليم خدا علم به آينده خود و ديگران ندارد، در اين صورت منافات ندارد كه به عنوان مقرّب درگاه خدا و کسی که از جهت معنوی از طبیعت رسته و رنگ خدایی گرفته است، با تعليم خدا عالم به غيب باشد، در غیر این صورت با آیه 44 سوره آل عمران و آیه 102 سوره یوسف - که بر آگاه نمون و تعلیم پیامبر از غیب دلالت دارد - تناقض پیدا میکند.
و اما در مورد روایت منسوب به امام صادق علیه السلام:
(اولا) راوی از امام صادق علیه السلام عبد الرحمن بن کثیر است و نجاشی درباره او نوشته است: «کان ضعیفا... کان یضع الحدیث» [رجال النجاشی: 235].
و علامه حلی درباره او نوشته است: «لیس بشیء کان ضعیفا، غمز علیه أصحابنا و قالوا إنه کان یضع الحدیث» [رجال العلامة الحلی: 239].
و فعل «کان» انگاه که بر سر فعل دیگر [مثل «یضع»] در آید بر استمرار دلالت دارد، یعنی این راوی همواره حدیث جعل میکرد.
(ثانیا) با داشتن علم غیب نیز امام صادق علیه السلام نمیتوانست بدون رضایت عبد الله بن حسن قسمت هموار زمین را برای خود بگیرد، مگر از راه قرعه یا توافق طرف مقابل و مانند آن و قرعه هم چنان افتاده بود که در حدیث آمده است و از جهت حکم خدا علم غیب نمیتوانست در تغییر آن تاثیر داشته باشد و این گواه دیگر بر دروغ بودن روایت است.
هدایت شده از حکمت
🌿🍀🌿
🔸️خصلت های شیعه بودن:
💥قالَ الإمامُ أبُو عَبدِاللّه ِ عليه السلام
🔸️ إيّاكَ و السَّفْلَةِ!
🔸️فَإنَّما شيعَةُ عَلِىٍّ مَنْ عَفَّ بَطْنَهُ
وَ فَرْجَهُ
🔸️وَاشْتَدَّ جِهادُهُ، وَ عَمِلَ لِخالِقِهِ،
🔸️ وَرَجا ثَوابَهُ، وَخافَ عِقابَهُ،
🔸️ فَإذا رَأَيْتَ أُولئِكَ شيعَةُ جَعْفَرٍ.
💥امام صادق عليه السلام فرمود:
🔸️بر تو باد پرهيز از افراد پست!
🔸️ همانا، شيعه على، كسى است
كه شكم را از حرام پر نسازد
🔸️ و از مفاسد جنسى بر حذر باشد
و سخت كوش باشد، براى خدا كار
كند
🔸️و به پاداش او، اميدوار باشد
و از عذاب او، بهراسد.
🔸️زمانى كه آنها، را [اين چنين ]
ديدى، [بدان كه] شيعه ى من،
هستند.۱
--------------------
۱- كافى 2/233/9.
💐⚘💐