eitaa logo
معارف تشیع
104 دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
4.2هزار ویدیو
181 فایل
ارتباط با ادمین @ahmadbagherian
مشاهده در ایتا
دانلود
✍️يكى از اصحاب خاصّ امام علىّ صلوات اللّه و سلامه عليه به نام اصبغ بن نباته حكايت نمايد: روزى در محضر امام عليه السلام نشسته بودم كه ناگهان غلام سياهى را آوردند؛ كه به سرقت متّهم بود. هنگامى كه نزد حضرت قرار گرفت ، از او سؤال شد: آيا اتّهام خود را قبول دارى ؟؛ و آيا سرقت كرده اى ؟ 🔸غلام اظهار داشت : بلى اى سرورم ! قبول دارم ، حضرت فرمود: مواظب صحبت كردن خود باش و دقّت كن كه چه مى گوئى ، آيا واقعا سرقت كرده اى ؟ غلام عرضه داشت : آرى ، من دزد هستم و سرقت كرده ام . 🔸امام عليه السلام غلام را مخاطب قرار داد و فرمود : واى به حال تو، اگر يك بار ديگر اعتراف و اقرار كنى ؛ دستت قطع خواهد شد، باز دقّت كن و مواظب گفتارت باش ، آيا اتّهام را قبول دارى ؟ و آيا سرقت كرده اى ؟ 🔸در اين مرحله نيز بدون آن كه تهديد و زورى باشد، گفت : آرى من سرقت كرده ام ؛ و عذاب دنيا را بر عذاب آخرت مقدّم مى دارم . در اين لحظه حضرت دستور داد كه حكم خداوند سبحان را جارى كنند؛ و دست او را قطع نمايند. 🔸اصبغ گويد: چون طبق دستور حضرت ، دست راست غلام را قطع كردند، دست قطع شده خود را در دست چپ گرفت و در حالى كه از دستش خون مى ريخت ، بلند شد و رفت ؛ در بين راه شخصى به نام ابن الكوّاء به او برخورد و گفت : 🔸چه كسى دستت را قطع كرده است ؟ غلام در پاسخ چنين اظهار داشت : سيّد الوصيّين ، امير المؤ منين ، حجّت خداوند، شوهر فاطمه زهراء سلام اللّه عليها، پسر عمو و خليفه رسول اللّه صلوات اللّه عليه (1) دست مرا قطع نمود. ابن الكوّاء گفت : 🔸اى غلام ! دست تو را قطع كرده است و اين همه از او تعريف و تمجيد مى كنى و ثناگوى او گشته اى ؟! غلام در حالتى كه خون از دستش مى ريخت گفت : چگونه از بيان فضايل مولايم لب ببندم و ثناگوى او نباشم ؛ و حال آن كه گوشت و پوست و استخوان من با ولايت و محبّت او آميخته است ؛ 🔸و دست مرا به حكم خدا و قرآن قطع كرده است . وقتى اين جريان را براى اميرالمؤ منين علىّ عليه السلام مطرح كردند، به فرزند خود حضرت مجتبى سلام اللّه عليه فرمود: بلند شو و برو آن غلام را پيدا كن و همراه خود بياور. 🔸پس امام مجتبى عليه السلام طبق دستور پدر حركت نمود و غلام را پيدا كرده و نزد آن حضرت آورد؛ و حضرت به او فرمود: دست تو را قطع كرده ام و از من تعريف و تمجيد مى كنى ؟! غلام عرضه داشت : 🔸بلى ، چون گوشت ، پوست و استخوانم به عشق ولايت و محبّت شما آميخته است ؛ مى دانم كه دست مرا طبق فرمان خداوند متعال قطع كرده اى تا از عذاب و عقاب الهى در آخرت در امان باشم . اصبغ افزود: حضرت با شنيدن سخنان غلام ، به او فرمود: 🔸دستت را بياور؛ و چون دست قطع شده او را گرفت ، آن را با پارچه اى پوشاند و دو ركعت نماز خواند؛ و سپس اظهار نمود: آمّين ، بعد از آن ، دست قطع شده را برگرفت و در محلّ اصلى آن قرار داد و فرمود: 🔸اى رگ ها! همانند قبل به يكديگر متّصل شويد و به هم بپيونديد. پس از آن ، دست غلام خوب شد؛ و ديگر اثرى از قطع و جراحت در آن نبود؛ و غلام شكر و سپاس خداوند متعال را بجاى آورد و دست و پاى امام عليه السلام را مى بوسيد و مى گفت : پدر و مادرم فداى شما باد كه وارث علوم پيامبران الهى هستيد.((2) 📚پی نوشت: 1-فضايل ومناقب بسيارى را براى حضرت برشمرده است كه جهت اختصار به همين مقدار اكتفا شد. 2- فضائل ابن شاذان : ص 370، ح 213، خرائج راوندى : ج 2، ص 561، ح 19، بحار: ج 40، ص 281 ح 44، اثبات اهداة : ج 2، ص 518، ح 454.
🌸🍃🌸🍃 📚 🔹شاه اسماعیل و قبر حافظ ✍️آورده اند که شاه اسماعیل سر سلسله صفویان در آن ایام که همه می کوفت و پیش میرفت به هر جا میرسید مزارها و مقبره های مشاهیری را که به تسنن معروف بودند از سر جوانی و تعصب ویران و با خاک یکسان می کرد. وقتی به مقبره حافظ رسید، از آنجا که هم خودش اهل ذوق و شعر بود و هم حافظ محبوب عالم پاره ای تأمل و ملاحظه کرد، 🔻از امرا و اصحاب صلاح پرسید، حاصل مشورت این بود که متعصبان گفتند: «باید این مقبره و بنا را نیز ویران کرد چون حافظ هم رند و لاابالی بوده، هم شیعه نبوده. یکی از اصحاب (ملا سید عبدالله تبریزی) که از بس در کارها سمج بود شاه اسماعیل به او ملامگس لقب داده بود و همیشه همه جا او را ملامگس می خواند. و این لقب او سخت مشهور و زبانزد همگان شده بود چنان که نام و عنوان اصلی او را کم کم به فراموشی سپرده بود. 🔻وی در خراب کردن مقبره حافظ از همه بیشتر اصرار میکرد و ترکتازانه داد سخن میداد عاقبت شاه اسماعیل گفت: «از دیوانش فال میگیریم و گرفت. خوشبختانه به دلخواه شاه اسماعیل این بیت منسوب به حافظ آمد که حافظ زجان محب رسول است و آل او حقا بدین گواست خداوند داورم شاه اسماعیل خوشحال شد و لبخند خرسندی بر لب آورد و از ویران کردن مزار حافظ درگذشت. 🔻اما ملامگس همچنان پافشاری می کرد. شاه اسماعیل باز دیوان را برداشت گفت: ای خواجه، جواب ملا مگس مبرم را هم بده و فال گرفت و گویا مورد و مقال و حال این بیت فال برآمد. ای مگس عرصه سیمرغ نه جولانگه توست عرض خود میبری و زحمت ما میداری 📚منبع : مجموعه مقالات حریم سایه های سبز جلد ۱ ، مهدی اخوان ثالث
مردکی را چشم درد خاست . پیش بیطار رفت که دوا کن . بیطار از آنچه که در چشم خَرها میکرد در چشم او ریخت و کور شد . مردک شکایت به قاضی برد و گفت : این بیطار من را خر فرض کرد و از آنچه که در چشم خرها میریخت در چشم من فرو ریخت و کور شدم ، قاضی گفت : بر بیطار هیچ تاوان نیست اگر تو خر نبودی با حضور طبیبان حاذق پیش بیطار نمیرفتی . ندهد هوشمندِ روشن رای به فرومایه ، کارهای خطیر بوریاباف اگر چه بافنده است نبرندش به کارگاه حریر