خارج فقه کتاب خمس درس 36 سه شنبه
وجوب خمس در غوص
متن عروه: الرابع الغوص |1| و هو اخراج الجواهر من البحر مثل اللؤلؤ و المرجان و غيرهما معدنيا كان او نباتيا لا مثل السمك و نحوه من الحيوانات».
|1| شرح: در این مساله نزد ما امامیه مخالفی وجود ندارد، بلکه برای آن اجماع اماميه را ادعا کردهاند و شاهد بر آن تعدادی نصوص است. [رجوع کنید: کتاب وسائل الشیعه جلد 9 صفحه 491، کتاب الخمس، أبواب ما یجب فیه الخمس، باب 3 و 7].
یکی از آن روایات: ما رواه البزنطي عن محمد بن علي بن ابي عبدالله عن ابي الحسن (ع) قال سألته عما يخرج من البحر من اللؤلؤ و الياقوت و الزبرجد و عن معادن الذهب و الفضة هل فيها زكاة؟ فقال «اذا بلغ قيمته دينارا ففيه الخمس». [وسائل الشیعه جلد 9 صفحه 493، کتاب الخمس، أبواب ما یجب فیه الخمس، باب 3، حدیث 5 و صفحه 499، باب 7 حدیث 2].
و یکی از انها: ما رواه ابن ابي عمير عن غير واحد عن ابي عبدالله (ع) قال: «الخمس علي خمسة اشياء: علي الكنوز و المعادن و الغوص و الغنيمة...» و نسي ابن ابي عمير الخامس.[وسائل الشیعه جلد 9 صفحه 494، کتاب الخمس، أبواب ما یجب فیه الخمس، باب 3 حدیث 7].
و بالجمله: در اصل حكم [وجوب خمس در غوص] اشکالی وجود ندارد، اشكال در این جهت است که مذكور در بعض از اخبار عنوان «غوص» و در بعضی دیگر از انها عنوان «ما يخرج من البحر» است و نسبت بين این دو عموم من وجه است، زیرا در مورد غوص در شطها و در انجا که چیزی با ابزار و بدون غوص استحزاج شود بین دو عنوان فرق پیدا میشود، پس ایا اعتبار با عنوان غوص است و قيد «بحر» بر غالب حمل میشود و یا بر عكس است و یا هر یک از آن دو عنوان موضوع مستقل برای ترتب حکم هستند و یا هر یک از آن دو با دیگری تقیید میخورد و موضوع فقط «ما يخرج من البحر بالغوص» است و یا هر دو خصوصيت القا شده و موضوع «ما يخرج من الماء» مطلقا با هر سببی باشد است؟ در این مسأله وجوهی است:
در «المستمسك» گفته است: «ان النصوص المشتملة علي ذكر الغوص واردة في مقام الحصر و لا كذلك نصوص ما يخرج من البحر فيتعين ان تكون مقيدة لاطلاق غيرها». [مستمسک العروة الوثقی 9: 483].
بررسی: در صورتی به حصر زیان میرسد که به پنج مورد ذکر شده در روايت عنوان دیگری بیفزاییم و آنها را شش مورد نماییم و اما القاء خصوصيت از یکی از آنها و قرار دادن موضوع عنوانی وسیعتر به حصر زیان نمیرساند.
و از کتاب «شرائع» [جلد 1: 180] ظاهر میشود که وجه چهارم را اختيار کرده است، زیرا عنوان را «ما يخرج من البحر بالغوص» قرار داده است و در مصباح الفقيه این وجه را اختیار کرده و گفته است: «لان مقتضي القاعدة عند دوران الامر بين كون الاطلاق جاريا مجري الغالب او القيد كذلك اهمال الاطلاق لا القاء الخصوصية». [همدانی، مصباح الفقیه 14: 86].
بررسی: (أولا) آنچه را که به عنوان قاعده ذکر کردهاند در جایی است که دو دليل وارد شوند که موضوع در یکی از آن دو صرف الطبيعه و در دیگزی طبيعت مقيد به چیزی مانند «رقبه» و «رقبه مؤمنه» - مثلا – قرار داده شود و از خارج وحدت حكم دانسته شود، در این صورت گفته میشود: تقييد اظهر است، زیرا ذکر قيد در دخالتش در موضوعيت ظهور دارد از باب ظهور فعل فاعل مختار در صدور فعل از او به خاطر غايت طبيعي آن، و غايت طبيعي ذكر قيد این است که در موضوع دخیل باشد.
ظاهر این است که این بيان در آنجا که مذكور در هر دليل عنوان واحد بسيط باشد جاری نمیشود، نهایتش این است که در غالب مصادیق تصادق میکنند مانند این مقام.
(ثانيا) ما نمیپذیریم قاعدهای را که ذکر کردهاند کلیت داشته باشد، بلکه لازم است اظهر به نظر عرف رعایت شود، و این نوع اظهر به حسب مقامات محتلف میشود، پس چه بسا اظهر در یک مقام دخالت حيثيت قيد و در مقامی دیگر عدم دخالت آن و القاء خصوصيت باشد.
در هر حال اظهر در این مسأله وجه اخير است، زیرا ظاهر اخبار باب محصوصا از جهت ذكر ما يخرج من البحر در رديف كنوز و معادن این است که مراد چیزی است که از قعر آب استحراج گردد، در مقابل چیزی که از قعر زمین استفاده میشود.
آری، قدر متيقن آن آن صورتی است که استخراج شده از سنخ جواهر باشد، نه مثل ماهی و مانند آن، و عرف خصوصيت دریایی بودن و نیز با غوص صید شدن را قطعا ملقی میکند، از اینرو حكم چیزی را که از قعر شط و نیز آنچه را که به وسیله الالات بدون غوص استحراج میشود را نیز شامل میشود.
سید محمد باقر شفتی فقیر محض بود!
یه مرتبه گوشت خرید، شب بیاد بار بزاره
بعد از مدتها یه دلی از عزا دربیاره...!
تو راه که داشت میومد، دید یه سگی کنار کوچه انقد لاغر هستش که اصلا انگار استخوناش از زیر پوست پیداست
این توله هاش هم چسبیدن به سینه های مادرش! شیر نداره بده بی رمق افتاده...!
ایشون این گوشتی که دستش بود صاف انداخت جلوی این سگ!
یعنی واینساد که فکر بکنه و محاسبه بکنه، معامله بکنه باخدا! یعنی بگه من این رو میدم در عوض تو اونو بمن بده!
از اون به بعد زندگی سید شفتی زیر و رو شد. این مجتهد مسلم حکومت داشت تو اصفهان. ثروتش به قدری بود که یک روز رو وقتی اعلام میکرد فقرا وقتی میومدن در خونش چنگه چنگه پول میداد بهشون...!!نمی شمرد..!!
ثروت عجیبی خدا بهش داد..
مردم فوق العاده دوسش داشتن..
حکومت قاجار بدون اجازه ایشون تو منطقه اصفهان نمی تونست کاری بکنه انقدر محبوب بود...!
این همون آدم فقیر یه لا قبایی بود تو نجف که هیچی نداشت!
یه کار یه عمل صالح تو یه لحظه..اینجوری زیر و رو شد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ســـــلام 🥰✋
💐صبح چهار شنبه تون بخیر
🌸بوم روزتون رنگین
💐طرح زمینه اش مهربانی
🌸لحظه هاتون
💐پراز اتفاقات قشنگ
🌸و دلتان به پاکی آسمان
💐چهار شنبه تون
🌸سرشاراز معجزهی خــدا
علم امام (قسمت چهارم) (احمد باقریان ساروی)
پاسخ تشريحى به آيات نفى علم غيب
در مورد آيات مورد استدلال منكران پاسخ تشريحى آنها چنين است:
در مورد آیه 188 سوره اعراف اگر بخواهید ان را توجیه نکرده و به نفی علم ذاتی پیامبر صلی الله علیه وآله به غیب مرتبط ندانید ناچار باید ان را نقیض آیات دیگر و روایات فراوان اثبات کننده علم غیب بدانید، به عنوان نمونه:
خداوند خطاب به پیامبر صلی الله علیه واله فرمود: (ذلِكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحيهِ إِلَيْك) [آل عمران: 44 و یوسف: 102]. «(اینها از اخبار غیبی است که به تو وحی نمودهایم» و (تِلْكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحيها إِلَيْكَ ما كُنْتَ تَعْلَمُها أَنْتَ وَ لا قَوْمُكَ مِنْ قَبْلِ هذا) [هود:49] «اين قصّه (از حضرت نوح) از خبرهاى غيبى است كه وحى كرديم بتو آنها را، و نبودى كه بدانى آنها را تو و نه قوم تو از پيش».
صریح سه آیه است که خدا خبرهای غیبی را به پیامبر صلی الله علیه وآله داده است، افزون بر انچه در ادامه از قول مفسران خواهید خواند.
و به تعبیر دیگر: - چنانکه سخن علامه طباطبائی در ادامه خواهد آمد – آیه 188 به ملاحظه طبیعت بشری پیامبر صلی الله علیه وآله علم غیب را از او نفی میکند، زیرا طبیعت بشری محدود است و چیزی که محدود است نمیتواند بدون کمک غیر خود از غیب خبر پیدا کند، و این منافات ندارد که با تعلیم خدا و به این جهت که از بند طبیعت رسته و به خدا پیوسته و مقرّب درگاه او شده است با اذن و اعطای خدا از مخزون علم او بهره داشته باشد، چنانکه خدا درباره یعقوب علیه السلام فرمود (إِنَّهُ لَذُو عِلْمٍ لِما عَلَّمْناهُ) [یوسف:68] و چنانکه در زیارت جامعه کبیره خطاب به ائمه علیهم السلام آنان را «خزان علم الله» میخوانیم.
و امّا آن قسمت از آيه شماره 3 [هود/ 123] كه مربوط به علم خدا به زمان فرا رسيدن روز قيامت است هيچ استثنايى براى آن وجود ندارد و هيچيك از علماى شيعه نمىگويد كه پيامبر صلی الله علیه وآله و امامان معصوم علیهم السلام به زمان فرا رسيدن روز قيامت علم دارند؛ ولى قسمت دوم آيه شماره 3 و دو آيات شماره 1 و 2 و 4 بيانگر علم ذاتى خدا به امور غيبى هستند؛ يعنى بر اين دلالت دارند كه تنها خداوند علم ذاتى استقلالى به امور غيبى دارد و در ادامه آيه سوره احقاف آمده است: «... إنْ أَتَّبِعُ إلاّ ما يُوحى إلَىَّ...». )الاحقاف: 9(.«... من پيروى نمىكنم جز آنچه را خدا به من وحى فرستاده است...»، بنابراين منافات ندارد كه خدا با وحى از جانب خود پيامبر صلی الله علیه وآله را و با اذن خود برخى از اولياى خود را از مخزون علم خود عطا فرمايد؛ به گونهاى كه اگر كسى بگويد جز خداوند نيز كسى از مخلوقات علم ذاتى به غيب دارد و یا گفته شود «غیر خدا شریک در علم خدا است» به شرك دچار شده است، افزون بر اينكه چنين چيزى محال است، چون غير خدا هرچه و هر كسى كه باشد وجود محدود دارد و وجود محدود ذاتا نمىتواند از غير محدوده خود كه براى او غايب شمرده مىشود، آگاهى پيدا كند و موجود نامحدودى جز خدا وجود ندارد، پس تنها خدا ذاتا عالم به غيب است و در مذهب شيعه چنين اعتقادى تنها در مورد خدا ثابت است.
زمخشرى در باره آيه «قُلْ... وَ ما أَدْرى مايُفْعَلُ بى وَ لا بِكُمْ...» (الاحقاف: 9). يعنى: «به آنان بگو... و من نمىدانم با من و شما چه خواهد شد». از ابن عباس نقل كرده است كه به وسيله آيه «لِيَغْفِرَ لَكَ اللّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ ما تَأَخَّرَ...» (الفتح: 2(. نسخ شده است. (الكشاف، ج 4، ص 298(. یعنی پس از نزول آیه دوم سوره فتح پیامبر صلی الله علیه واله علم پیدا کرد که از گناهان گذشته و اینده او گذشت شده است، اما معنای «ذنب» در این آیه چیست؟ و اینکه چطور از گناهان آینده گذشت شده است؟ سخنی دیگر است که ارتباطی به علم غیب ندارد.
فخر رازى در آيه سوره احقاف احتمالاتى را داده است، يكى از احتمالات اين است كه آيه بر احوال آخرت حمل شود (التفسير الكبير، ج 28، ص 8(.؛ يعنى پيامبر صلی الله علیه وآله مأمور شد به مردم بگويد كه من نمىدانم در روز رستاخيز بر من و شما چه خواهد گذشت.
او سپس در مقام اشكال بر اين قول نوشته است: بيشتر محققان اين قول را بعيد دانسته و وجوهى را بر استبعاد آن بيان كردهاند:
وجه اوّل: پيامبر صلی الله علیه وآله بايد بداند پيامبر است، آنگاه كه پيامبرى خود را دانست، علم پيدا مىكند كه گناهان كبيره از او صادر نمىشود و او در آمرزش خدا قرار دارد... آنگاه كه چنين بود، ممتنع مىشود كه شك كند در اينكه آيا مورد آمرزش قرار دارد يا نه...
وجه دوم: شك وجود ندارد كه حالت پيامبران بالاتر از حالت اوليا است، آنگاه كه خدا بگويد: «إنَّ الَّذينَ قالُوا رَبُّنَا اللّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا فلا خَوفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُم يَحْزَنُونَ»)الاحقاف: 13(، پس چگونه معقول است پيامبرى كه رئيس اوليا و مقتداى پيامبران است در شكى باقى بماند كه نداند آيا از آمرزيده شدگان است يا عذاب شدگان؟!)التفسير الكبير، ج 28، ص 8(.
در مورد آیه 26 سوره جن در آیه بعدی استثنا زد و فرمود (إِلاَّ مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَدا) [جن:27] « مگر برای كسى كه از جانب او رسالت داشته، و مأمور و حافظى از اطراف او را احاطه كند».
علامه طباطبائى رحمه الله در باره آيه «قُلْ... وَ ما أَدْرى مايُفْعَلُ بى وَ لا بِكُمْ...» (الاحقاف: 9( كه ظاهرا علم غيب را در مورد پيامبر صلی الله علیه وآله منتفى مىداند، اينگونه پاسخ داده است:
نفى علم غيب از او صلی الله علیه وآله منافات ندارد كه او از راه وحى به غيب آگاهى پيدا كند، چنانكه خدا در مواردى از كلام خود به آن تصريح فرموده است؛ مانند: «ذلِكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحيهِ إلَيْكَ...». (آل عمران: 44؛ يوسف: 102(.«آن از خبرهاى غيبى است كه به تو وحى مىفرستيم» و «تِلْكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحيها إلَيْكَ...». (هود: 49(.«اين از خبرهاى غيبى است كه به تو وحى مىفرستيم» و «عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهرُ عَلى غَيْبِهِ أَحَدا». )الجن: 27(.«داناى به غيب است و بر غيب او كسى دسترسى ندارد» و... وجه عدم منافات اين است كه آيات نافى علم غيب از او صلی الله علیه وآله و ديگر پيامبران علیهم السلام از اين جهت علم غيب را از آنان نفى مىكند كه طبيعت بشرى دارند، يا از اين جهت كه طبيعتى بالاتر از طبيعت بشر دارند كه از ويژگىهاى آن اين است كه با داشتن علم غيب از آن براى جلب هر منفعت و دفع هر زيان استفاده مىكنند، چنانكه اگر از راه اسباب عادى براى ما علم پيدا شود از آن چنين استفاده مىبريم، اين منافات ندارد كه با تعليم خدا و از راه وحى براى او علم غيب حاصل گردد، چنانكه آوردن معجزات از سوى آنان برخاسته از توانايى نفسانى آنان نيست، بلكه با اذن خدا است. (الميزان، ج 18، ص 191(.
به عبارت دیگر: آیه نفی مطلق علم غیب از پیامبر صلی الله علیه وآله مانند آیه (أَنَّ الْقُوَّةَ لِلَّهِ جَميعاً) [سوره بقره:165] است که مطلق قدرت را برای خدا دانسته و با کلمه «أنّ» و اسمیه بودن جمله به آن تأکید کرده است، در حالی که خداوند همه انسانها بلکه همه حیوانات را بهره ای از قدرت خود داده است، بنا براین قوت و توانایی ذاتا به خدا اختصاص دارد ولی با اعطا و اذن خدا ما انسانها نیز از ان بهره داریم.
بر اين اساس طبق اقوال علماى سنّى و شيعه آيه مورد بحث بر نفى مطلق علم پيامبر صلی الله علیه وآله به غيب دلالت ندارد، پس چارهاى نيست جز اينكه ظاهر آيه توجيه شود، به اينكه گفته شود: مقصود اين است كه پيامبر صلی الله علیه وآله استقلالاً و به این جهت که طبیعت محدود بشری دارد، بدون تعليم خدا علم به آينده خود و ديگران ندارد، در اين صورت منافات ندارد كه به عنوان مقرّب درگاه خدا و کسی که از جهت معنوی از طبیعت رسته و رنگ خدایی گرفته است، با تعليم خدا عالم به غيب باشد، در غیر این صورت با آیه 44 سوره آل عمران و آیه 102 سوره یوسف - که بر آگاه نمون و تعلیم پیامبر از غیب دلالت دارد - تناقض پیدا میکند.
و اما در مورد روایت منسوب به امام صادق علیه السلام:
(اولا) راوی از امام صادق علیه السلام عبد الرحمن بن کثیر است و نجاشی درباره او نوشته است: «کان ضعیفا... کان یضع الحدیث» [رجال النجاشی: 235].
و علامه حلی درباره او نوشته است: «لیس بشیء کان ضعیفا، غمز علیه أصحابنا و قالوا إنه کان یضع الحدیث» [رجال العلامة الحلی: 239].
و فعل «کان» انگاه که بر سر فعل دیگر [مثل «یضع»] در آید بر استمرار دلالت دارد، یعنی این راوی همواره حدیث جعل میکرد.
(ثانیا) با داشتن علم غیب نیز امام صادق علیه السلام نمیتوانست بدون رضایت عبد الله بن حسن قسمت هموار زمین را برای خود بگیرد، مگر از راه قرعه یا توافق طرف مقابل و مانند آن و قرعه هم چنان افتاده بود که در حدیث آمده است و از جهت حکم خدا علم غیب نمیتوانست در تغییر آن تاثیر داشته باشد و این گواه دیگر بر دروغ بودن روایت است.
خارج فقه کتاب خمس درس 37 چهار شتبه 10 اسفند 1401 شمسی
و اما ماهی و دیگر حيوانات دریایی اگر با غوص یا مطلقا صید شوند از شيخ و بعضی از معاصرين شهيد اول و صاحب مستند الحاق آنها به غوص نقل شده است.
ولی اشکال بر این قول این است که ابتلاء اصحاب ائمه (ع) به ماهیان فراوان بود و اگر تنها به خاطر صید آنها خمس واجب بود قطعا شکار میشد و در كلمات ائمه (ع) و اصحابشان ذکر میشد، پس ظاهر این است که حكم غوص به سنخ جواهر و مانند انها منحصر است و اما اصطياد حيوانات دریایی از مصاديق اكتسابات يوميه است.
فروع غوص
متن عروه: «فيجب فيه الخمس بشرط ان يبلغ قيمته دينارا فصاعدا |1| فلا خمس فيما ينقص من ذلک، و لا فرق بين اتحاد النوع و عدمه |2| فلو بلغ قيمة المجموع دينارا وجب الخمس، و لا بين الدفعة و الدفعات فيضم بعضها الي بعض |3|.
|1| شرح: این حکم [وجوب خمس در صورتی که قیمتش حد اقل به یک دینار برسد] مشهور با شهرت تحقیق شده است، شاهد بر آن خبر محمد بن علي است که در سابق نقل شده است و از غريه شیخ مفيد نقل شده که نصاب آن بیست دينار است ولی مستند آن معلوم نیست.
|2| شرح: زیرا واضح است که ملاك استغنام حاصل شده به وسیله غوص بدون دخالت نوع شیء استخراج شده است.
|3| شرح: به این شرط که میان دو دفعه فاصله طولانی پدید نیاید که موجب شود تا آن دو دو استغنام مستقل شمرده شوند و الا ضمیمه کردن بعضی از انها به بعضی دیگر مشکل میشود، زیرا موضوع خمس در اینجا بر اساس ظاهر استغنام غوصي است، پس اگر موضوع متعدد بشود نصاب در هر فردی مستقلا اعتبار دارد.
متن عروه: كما ان المدار علي ما اخرج مطلقا و ان اشترك فيه جماعة لا يبلغ نصيب كل منهم النصاب |1| و يعتبر بلوغ النصاب بعد اخراج المؤون كما مر في المعدن |2| و المخرج بالالات من دون غوص في حكمه علي الاحوط |3| و اما لو غاص و شده بآلة فلا اشكال في وجوبه فيه، نعم لو خرج بنفسه علي الساحل او علي وجه الماء فاخذه من غير غوص لم يجب فيه من هذه الجهة |4| بل يدخل في ارباح المكاسب فيعتبر فيه مؤونة السنة و لا يعتبر فيه النصاب .
|1| شرح: اشكال در امثال این فرض در دو باب كنز و معدن بیان شد، زیرا در هر یک از موارد هفت یا پنجگانه ثبوت خمس در ان از باب غنيمت وارد شده در آيه شريفه است و هریک از مكلفين موضوع جداگانه و مكلف مستقل شمرده میشود و استغنام او موضوع مستقل است، پس به انچه پیش از این بیان نمودیم رجوع کنید.
|2| شرج: در باب معدن بیان شد که مؤونه تحصيل بدون اشکال مستثنا است، ولی احوط – اگر نگوییم اقوي – اعتبار نصاب قبل از مؤونه است.
|3| شرح: پیش از این دانستی که اقوي عدم دخالت خصوصيت غوص است و ملاك استخراج و استفاده از آب است، چه با غوص و یا با آلت و ماند ان باشد، چگونه ممكن است به ثبوت خمس بر کسی که جان خود را به خطر میافکند و برای استحراج جواهر در قعر آب فرو میرود و عدم وجوب خمس بر کسی که جواهر را چند برابر با آلات و ابزار از قعر آب بیرون میآورد بدون اینکه جان خود را به خطر بیندازد قائل شد؟!
|4| شرح: احوط وجوب خمس در آن از این جهت نیز هست و به زودی بيان آن در مسأله عنبر (مساله 27) خواهد آمد.
متن عروه: مسألة 21): المتناول من الغواص لا يجري عليه حكم الغوص لم يكن غائصا [1]. و اما اذا تناول منه و هو غائص ايضا فيجب عليه اذا لم ينو الغواص الحيازة و الافهو له و وجب الخمس علیه. .
[1] شرح: حكم این فرض حكم آن صورتی است که جواهر خود بخود از اب بیرون بیاید، و پیش از این بیان شد و در مسأله 27 خواهد امد. و مخفي نماند که فرض مسأله آنجایی است که غائص حيازت و تملك آن را قصد نکند، و الا آن گوهر از آنِ او است و خمس ان بر او واجب است.
متن عروه: مسألة 22): اذا غاص من غير قصد للحيازة فصادف شيئا |1| ففي وجوب الخمس عليه وجهان |2| و الاحوط اخراجه.
[1] شرح: اگر ان را با قصد حیازت بردارد.
|2| شرح: وجه اول مستفاد از اطلاق ادله و وجه دوم با ادعای انصراف از ادله از مثل این فرض است، و اقوي وجه اول است.
(مسألة 23): اذا اخرج بالغوص حيوانا و كان في بطنه شئ من الجواهر فان كان معتادا وجب فيه الخمس |1| و ان كان من باب الاتفاق بان يكون بلع شيئا اتفاقا فالظاهر عدم وجوبه |2| و ان كان احوط»
[1] شرح: یعنی خمس غوص به دلیل اطلاق ادله است.
[2] شرح: سؤال این است که چه فرقی بين این فرع و بين مسأله ماهی است که مصنف در آن به وجوب خمس حکم کرد با موافقت قدماء اصحاب ما؟ رجوع کن به مسأله 18.
..
متن عروه: مسألة 24): الانهار العظيمة كدجلة و النيل و الفرات حكمها حكم البحر بالنسبة الي ما يخرج منها بالغوص |1| اذا فرض تكون الجوهر فيها كالبحر.
[1] شرح: دلیل حکم این فرع پیش از این بیان شد از اینکه طبق نظر عرف خصوصيت دریا بودن ملقا میشود.
متن عروه: مسألة 25): اذا غرق شئ في البحر و اعرض مالكه عنه فاخرجه الغواص ملكه [1]
[1] شرح: به دلیل آنچه را که كليني روایت کرد از: علي بن ابراهيم عن ابيه عن النوفلي عن السكوني عن ابي عبدالله عن اميرالمؤمنين (ع) (في حديث) قال: و اذا غرقت السفينة و ما فيها فاصابه الناس فما قذف به البحر علي ساحله فهو لاهله و هم احق به و ما غاص عليه الناس و تركه صاحبه فهو لهم [الکافی 5: 242/ 15، وسائل الشیعه25: 455، کتاب اللقطه، باب 11، حدیث 1]، و نحوه ما رواه الشيخ باسناده عن الشعيري. [تهذیب الأحکام6: 295/ 822؛ وسائل الشیعه25: 455، کتاب اللقطه، حديث 2].
علم امام (قسمت چهارم) (احمد باقریان ساروی)
پاسخ تشريحى به آيات نفى علم غيب
در مورد آيات مورد استدلال منكران پاسخ تشريحى آنها چنين است:
در مورد آیه 188 سوره اعراف اگر بخواهید ان را توجیه نکرده و به نفی علم ذاتی پیامبر صلی الله علیه وآله به غیب مرتبط ندانید ناچار باید ان را نقیض آیات دیگر و روایات فراوان اثبات کننده علم غیب بدانید، به عنوان نمونه:
خداوند خطاب به پیامبر صلی الله علیه واله فرمود: (ذلِكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحيهِ إِلَيْك) [آل عمران: 44 و یوسف: 102]. «(اینها از اخبار غیبی است که به تو وحی نمودهایم» و (تِلْكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحيها إِلَيْكَ ما كُنْتَ تَعْلَمُها أَنْتَ وَ لا قَوْمُكَ مِنْ قَبْلِ هذا) [هود:49] «اين قصّه (از حضرت نوح) از خبرهاى غيبى است كه وحى كرديم بتو آنها را، و نبودى كه بدانى آنها را تو و نه قوم تو از پيش».
صریح سه آیه است که خدا خبرهای غیبی را به پیامبر صلی الله علیه وآله داده است، افزون بر انچه در ادامه از قول مفسران خواهید خواند.
و به تعبیر دیگر: - چنانکه سخن علامه طباطبائی در ادامه خواهد آمد – آیه 188 به ملاحظه طبیعت بشری پیامبر صلی الله علیه وآله علم غیب را از او نفی میکند، زیرا طبیعت بشری محدود است و چیزی که محدود است نمیتواند بدون کمک غیر خود از غیب خبر پیدا کند، و این منافات ندارد که با تعلیم خدا و به این جهت که از بند طبیعت رسته و به خدا پیوسته و مقرّب درگاه او شده است با اذن و اعطای خدا از مخزون علم او بهره داشته باشد، چنانکه خدا درباره یعقوب علیه السلام فرمود (إِنَّهُ لَذُو عِلْمٍ لِما عَلَّمْناهُ) [یوسف:68] و چنانکه در زیارت جامعه کبیره خطاب به ائمه علیهم السلام آنان را «خزان علم الله» میخوانیم.
و امّا آن قسمت از آيه شماره 3 [هود/ 123] كه مربوط به علم خدا به زمان فرا رسيدن روز قيامت است هيچ استثنايى براى آن وجود ندارد و هيچيك از علماى شيعه نمىگويد كه پيامبر صلی الله علیه وآله و امامان معصوم علیهم السلام به زمان فرا رسيدن روز قيامت علم دارند؛ ولى قسمت دوم آيه شماره 3 و دو آيات شماره 1 و 2 و 4 بيانگر علم ذاتى خدا به امور غيبى هستند؛ يعنى بر اين دلالت دارند كه تنها خداوند علم ذاتى استقلالى به امور غيبى دارد و در ادامه آيه سوره احقاف آمده است: «... إنْ أَتَّبِعُ إلاّ ما يُوحى إلَىَّ...». )الاحقاف: 9(.«... من پيروى نمىكنم جز آنچه را خدا به من وحى فرستاده است...»، بنابراين منافات ندارد كه خدا با وحى از جانب خود پيامبر صلی الله علیه وآله را و با اذن خود برخى از اولياى خود را از مخزون علم خود عطا فرمايد؛ به گونهاى كه اگر كسى بگويد جز خداوند نيز كسى از مخلوقات علم ذاتى به غيب دارد و یا گفته شود «غیر خدا شریک در علم خدا است» به شرك دچار شده است، افزون بر اينكه چنين چيزى محال است، چون غير خدا هرچه و هر كسى كه باشد وجود محدود دارد و وجود محدود ذاتا نمىتواند از غير محدوده خود كه براى او غايب شمرده مىشود، آگاهى پيدا كند و موجود نامحدودى جز خدا وجود ندارد، پس تنها خدا ذاتا عالم به غيب است و در مذهب شيعه چنين اعتقادى تنها در مورد خدا ثابت است.
زمخشرى در باره آيه «قُلْ... وَ ما أَدْرى مايُفْعَلُ بى وَ لا بِكُمْ...» (الاحقاف: 9). يعنى: «به آنان بگو... و من نمىدانم با من و شما چه خواهد شد». از ابن عباس نقل كرده است كه به وسيله آيه «لِيَغْفِرَ لَكَ اللّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ ما تَأَخَّرَ...» (الفتح: 2(. نسخ شده است. (الكشاف، ج 4، ص 298(. یعنی پس از نزول آیه دوم سوره فتح پیامبر صلی الله علیه واله علم پیدا کرد که از گناهان گذشته و اینده او گذشت شده است، اما معنای «ذنب» در این آیه چیست؟ و اینکه چطور از گناهان آینده گذشت شده است؟ سخنی دیگر است که ارتباطی به علم غیب ندارد.
فخر رازى در آيه سوره احقاف احتمالاتى را داده است، يكى از احتمالات اين است كه آيه بر احوال آخرت حمل شود (التفسير الكبير، ج 28، ص 8(.؛ يعنى پيامبر صلی الله علیه وآله مأمور شد به مردم بگويد كه من نمىدانم در روز رستاخيز بر من و شما چه خواهد گذشت.
او سپس در مقام اشكال بر اين قول نوشته است: بيشتر محققان اين قول را بعيد دانسته و وجوهى را بر استبعاد آن بيان كردهاند:
وجه اوّل: پيامبر صلی الله علیه وآله بايد بداند پيامبر است، آنگاه كه پيامبرى خود را دانست، علم پيدا مىكند كه گناهان كبيره از او صادر نمىشود و او در آمرزش خدا قرار دارد... آنگاه كه چنين بود، ممتنع مىشود كه شك كند در اينكه آيا مورد آمرزش قرار دارد يا نه...
وجه دوم: شك وجود ندارد كه حالت پيامبران بالاتر از حالت اوليا است، آنگاه كه خدا بگويد: «إنَّ الَّذينَ قالُوا رَبُّنَا اللّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا فلا خَوفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُم يَحْزَنُونَ»)الاحقاف: 13(، پس چگونه معقول است پيامبرى كه رئيس اوليا و مقتداى پيامبران است در شكى باقى بماند كه نداند آيا از آمرزيده شدگان است يا عذاب شدگان؟!)التفسير الكبير، ج 28، ص 8(.
در مورد آیه 26 سوره جن در آیه بعدی استثنا زد و فرمود (إِلاَّ مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَدا) [جن:27] « مگر برای كسى كه از جانب او رسالت داشته، و مأمور و حافظى از اطراف او را احاطه كند».
علامه طباطبائى رحمه الله در باره آيه «قُلْ... وَ ما أَدْرى مايُفْعَلُ بى وَ لا بِكُمْ...» (الاحقاف: 9( كه ظاهرا علم غيب را در مورد پيامبر صلی الله علیه وآله منتفى مىداند، اينگونه پاسخ داده است:
نفى علم غيب از او صلی الله علیه وآله منافات ندارد كه او از راه وحى به غيب آگاهى پيدا كند، چنانكه خدا در مواردى از كلام خود به آن تصريح فرموده است؛ مانند: «ذلِكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحيهِ إلَيْكَ...». (آل عمران: 44؛ يوسف: 102(.«آن از خبرهاى غيبى است كه به تو وحى مىفرستيم» و «تِلْكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحيها إلَيْكَ...». (هود: 49(.«اين از خبرهاى غيبى است كه به تو وحى مىفرستيم» و «عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهرُ عَلى غَيْبِهِ أَحَدا». )الجن: 27(.«داناى به غيب است و بر غيب او كسى دسترسى ندارد» و... وجه عدم منافات اين است كه آيات نافى علم غيب از او صلی الله علیه وآله و ديگر پيامبران علیهم السلام از اين جهت علم غيب را از آنان نفى مىكند كه طبيعت بشرى دارند، يا از اين جهت كه طبيعتى بالاتر از طبيعت بشر دارند كه از ويژگىهاى آن اين است كه با داشتن علم غيب از آن براى جلب هر منفعت و دفع هر زيان استفاده مىكنند، چنانكه اگر از راه اسباب عادى براى ما علم پيدا شود از آن چنين استفاده مىبريم، اين منافات ندارد كه با تعليم خدا و از راه وحى براى او علم غيب حاصل گردد، چنانكه آوردن معجزات از سوى آنان برخاسته از توانايى نفسانى آنان نيست، بلكه با اذن خدا است. (الميزان، ج 18، ص 191(.
به عبارت دیگر: آیه نفی مطلق علم غیب از پیامبر صلی الله علیه وآله مانند آیه (أَنَّ الْقُوَّةَ لِلَّهِ جَميعاً) [سوره بقره:165] است که مطلق قدرت را برای خدا دانسته و با کلمه «أنّ» و اسمیه بودن جمله به آن تأکید کرده است، در حالی که خداوند همه انسانها بلکه همه حیوانات را بهره ای از قدرت خود داده است، بنا براین قوت و توانایی ذاتا به خدا اختصاص دارد ولی با اعطا و اذن خدا ما انسانها نیز از ان بهره داریم.
بر اين اساس طبق اقوال علماى سنّى و شيعه آيه مورد بحث بر نفى مطلق علم پيامبر صلی الله علیه وآله به غيب دلالت ندارد، پس چارهاى نيست جز اينكه ظاهر آيه توجيه شود، به اينكه گفته شود: مقصود اين است كه پيامبر صلی الله علیه وآله استقلالاً و به این جهت که طبیعت محدود بشری دارد، بدون تعليم خدا علم به آينده خود و ديگران ندارد، در اين صورت منافات ندارد كه به عنوان مقرّب درگاه خدا و کسی که از جهت معنوی از طبیعت رسته و رنگ خدایی گرفته است، با تعليم خدا عالم به غيب باشد، در غیر این صورت با آیه 44 سوره آل عمران و آیه 102 سوره یوسف - که بر آگاه نمون و تعلیم پیامبر از غیب دلالت دارد - تناقض پیدا میکند.
و اما در مورد روایت منسوب به امام صادق علیه السلام:
(اولا) راوی از امام صادق علیه السلام عبد الرحمن بن کثیر است و نجاشی درباره او نوشته است: «کان ضعیفا... کان یضع الحدیث» [رجال النجاشی: 235].
و علامه حلی درباره او نوشته است: «لیس بشیء کان ضعیفا، غمز علیه أصحابنا و قالوا إنه کان یضع الحدیث» [رجال العلامة الحلی: 239].
و فعل «کان» انگاه که بر سر فعل دیگر [مثل «یضع»] در آید بر استمرار دلالت دارد، یعنی این راوی همواره حدیث جعل میکرد.
(ثانیا) با داشتن علم غیب نیز امام صادق علیه السلام نمیتوانست بدون رضایت عبد الله بن حسن قسمت هموار زمین را برای خود بگیرد، مگر از راه قرعه یا توافق طرف مقابل و مانند آن و قرعه هم چنان افتاده بود که در حدیث آمده است و از جهت حکم خدا علم غیب نمیتوانست در تغییر آن تاثیر داشته باشد و این گواه دیگر بر دروغ بودن روایت است.
هدایت شده از حکمت
🌿🍀🌿
🔸️خصلت های شیعه بودن:
💥قالَ الإمامُ أبُو عَبدِاللّه ِ عليه السلام
🔸️ إيّاكَ و السَّفْلَةِ!
🔸️فَإنَّما شيعَةُ عَلِىٍّ مَنْ عَفَّ بَطْنَهُ
وَ فَرْجَهُ
🔸️وَاشْتَدَّ جِهادُهُ، وَ عَمِلَ لِخالِقِهِ،
🔸️ وَرَجا ثَوابَهُ، وَخافَ عِقابَهُ،
🔸️ فَإذا رَأَيْتَ أُولئِكَ شيعَةُ جَعْفَرٍ.
💥امام صادق عليه السلام فرمود:
🔸️بر تو باد پرهيز از افراد پست!
🔸️ همانا، شيعه على، كسى است
كه شكم را از حرام پر نسازد
🔸️ و از مفاسد جنسى بر حذر باشد
و سخت كوش باشد، براى خدا كار
كند
🔸️و به پاداش او، اميدوار باشد
و از عذاب او، بهراسد.
🔸️زمانى كه آنها، را [اين چنين ]
ديدى، [بدان كه] شيعه ى من،
هستند.۱
--------------------
۱- كافى 2/233/9.
💐⚘💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🟢 چرا پیامبر(ص) و امام علی(ع) با وجود معصوم بودن، در کارها با مردم مشورت میکردند؟
🔻 کانال رسمی «بنیاد شهید مطهری» در تلگرام، ایتا و سروش👇
t.me/motaha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
"خودت" دلیل حالِ خوب خودت باش 😊
سلام
صبح پنجشنبه تون بخیر ❤️
🗓 تقویم شیعه:
☀️ امروز:
شمسی: پنجشنبه - ۱۱ اسفند ۱۴۰۱
میلادی: Thursday - 02 March 2023
قمری: الخميس، 9 شعبان 1444
🗞 وقایع مهم امروز:
🔹عقیقه امام حسین علیه السلام
📆 روزشمار:
▪️2 روز تا ولادت حضرت علی اکبر علیه السلام
▪️6 روز تا ولادت حضرت صاحب الزمان (عج)
▪️22 روز تا آغاز ماه مبارک رمضان
▪️31 روز تا رحلت ام المومنین حضرت خدیجه علیها السلام
▪️36 روز تا ولادت امام حسن مجتبی علیه السلام
علم امام (قسمت پنجم) (احمد باقریان ساروی)
اثبات علم غيب براى پیامبر (ص) و برخى از صحابه در منابع اهل سنت
از يك سو مشاهده مىكنيم كه برخى از علماى اهل سنّت ادعاى مبرهَن شيعه بر اثبات علم غيب براى امامان معصوم علیهم السلام را اشکال میکنند و آن را از موارد غلوّ شيعه و بعضی موجب كفر آنان مىپندارند؛ ولى از سوى ديگر آن را نه تنها برای پیامبر صلی الله علیه وآله، بلکه براى برخى از صحابه نیز ادعا كردهاند و آن را غلوّ اهل سنّت و موجب شرك نمىخوانند؛ يعنى يك بام و دو هوا!.
1. صالحى شامى از طريق احمد و مسلم از عمرو بن أخطب أنصارى نقل كرده است كه گفت: پيامبر صلی الله علیه وآله نماز صبح را خواند، سپس به بالاى منبر رفت و براى ما تا هنگام ظهر سخنرانى كرد، از منبر پايين آمد و نماز خواند؛ سپس بالاى منبر رفت تا هنگام عصر شد، سپس پايين آمد و نماز خواند؛ سپس بالاى منبر رفت و سخن گفت تا آفتاب غروب كرد، پس به ما خبر داد به آنچه كه پديد آمد و آنچه تا روز رستاخيز پديد مىآيد، پس هر كس آن را دانست آن را حفظ كرد و داناترين ما حافظترين ما است. (حاكم، المستدرك على الصحيحين، ج 4، ص 505، ح 601؛ هيثمى، مجمع الزوائد، ج 8، ص 264؛ صالحى شامى، سبل الهدى والرشاد، ج 10، ص 139 – 140(.
2. از مغيره نقل كردهاند كه گفت: پيامبر در ميان ما ايستاد و به ما از آنچه در ميان امّت تا روز رستاخيز پديد مىآيد خبر داد. طبرانى، المعجم الكبير، ج 20، ص 441؛ ابن عساكر، تاريخ مدينة دمشق، ج 60، ص 28؛ سيوطى، الخصائص الكبرى، ج 2، ص 108(. اين خبر از حُذَيفة بن يمان نيز نقل شده است. )مسند احمد حنبل، ج 6، ص 538، ح 22798؛ المستدرك على الصحيحين، ج 4، ص 472، ح 8311/19(.
3. از حذيفه نقل شده است كه گفت: «واللّهِ لانّى اعلمُ النّاسِ بِكُلِّ فِتنَةٍ هِىَ كائِنَةٌ فيما بينى و بين الساعة». (كنز العمّال، ج 11، ص 215، ح 31278؛ تاريخ مدينة دمشق، ج 12، ص 266(. «به خدا سوگند من به هر فتنهاى كه از زمان من تا روز رستاخيز پديد مىآيد داناترين هستم»
فايده علم غيب در امامان علیهم السلام
برخى اشكال كردهاند كه: علم غيب بايد فايده داشته باشد، در حالى كه علم غيب امامان علیهم السلام براى خود آنان فايده نداشته است، اگر امامان علم غيب داشتند پس چرا على علیه السلام با آگاهى از كشته شدن خود به مسجد رفت؟ چرا امام حسن مجتبى علیه السلام با آگاهى از مسموم بودن آب آن را آشاميد؟ چرا امام حسين علیه السلام با آگاهى از شهادت خود به كربلا رفت؟
پاسخ اوّل: اين اشكال - اگر اشكال باشد - تنها بر علم غيب امامان علیهم السلام وارد نيست، بلكه بر علم غيب پيامبران علیهم السلام نيز وارد است، چون آنان نيز از علم غيب خود براى محافظت از خود و پيشبرد دنياى خود استفاده نكردند و بسيارى از آنان به شمشير يا سمّ به شهادت رسيدند، با اينكه مىدانستند. هر پاسخى كه در مورد اشكال علم غيب پيامبران داده مىشود همان پاسخ به اشكال علم غيب امامان شيعه خواهد بود.
پاسخ دوم: در برخى از روايات آمده است كه وجود علم غيب در امامان علیهم السلام به صورت فعليت نيست، بلكه اگر بخواهند خدا آنان را از علم خود عنايت مىكند، در اصول كافى بابى با عنوان «أنّ الائمّةَ اذا شاؤوا علموا» منعقد شده و در اين باره سه حديث آمده است، در حديث سوم از امام صادق علیه السلام نقل شده است كه فرمود: «اذا أراد الإمام أن يعلم شيئا أعلمَهُ اللّهُ ذلِكَ». (اصول كافى، ج 1، كتاب الحجّة، باب «أنّ الائمّة اذا شاؤوا أن يعلموا علموا»، ح 3(.
«امامان هرگاه بخواهند بدانند خدا آنان را تعليم مىدهد».
بر اين اساس آنان در موضوعات شخصى، مانند چگونگى مردن و زمان دقيق آن ارادهاشان به دانستن تعلّق نمىگرفت، چون آنان به دنبال منافع شخصی دنیایی خود نبودند، بلكه در مورد احكام و معارف دين و مصالح مسلمانان اراده مىكردند آگاهى پيدا كنند.
پاسخ سوم: بسيارى از علماى شيعه را عقيده بر اين است كه علم غيب امامان علیهم السلام در غير احكام و معارف الهى، به ويژه براى شخص عالم به غيب سند فقهى نيست و براى او تكليف نمىآورد، چنانكه پيامبر صلی الله علیه وآله با اينكه از علم غيب بهره داشت در نبردهاى خود عليه مشركان از آن بهره نمىبرد و در ميان مردم طبق علم غيب خود داورى نمىكرد، بلكه با گواهان و سوگند يا با علم عادى داورى مىكرد. از امام صادق علیه السلام نقل شده است كه پيامبر صلی الله علیه وآله فرمود: «إنَّما أَقْضى بَيْنَكُمْ بِالْبَيِّنات وَالأيْمانِ»)الكافى، ج 7، ص 414، باب أن القضاء بالبينات، ح 1؛ تهذيب الاحكام، ج 6، ص 229، باب آداب الأحكام، ح 3 522(.
به ديگر سخن: در باب قضاوت اجماع امّت و سيره متّصل به معصومين علیهم السلام استقرار پيدا كرده است كه قاضى تنها مىتواند از راه علم عادى و شهود و بيّنه شرعى داورى كند و اينگونه سيره حجّت شرعى است.
بنابراين، علم غيب پيامبران و امامان علیهم السلام براى اجرائيات آنان نيست و براى عمل آنان تكليفى نمىآورد، بلكه وظيفه ندارند در اجرائيات و موضوعات به علم غيب عمل كنند، از اينرو با اينكه على علیه السلام مىدانست كه اگر به مسجد كوفه برود كشته مىشود و خبر عادی هم به او نرسیده بود، به مسجد رفت و امام حسن علیه السلام با اينكه مىدانست آب مسموم است آن را آشاميد و امام حسين علیه السلام با اينكه مىدانست در كربلا به شهادت مىرسد به دعوت كوفيان پاسخ مثبت داد و به كربلا رفت و در آنجا به شهادت رسيد.
با اين بيان روشن شده است كه فايده وجود علم غيب در پيامبران و اولياى خدا حراست و حفاظت از جان آنان يا براى داورى در ميان مردم نيست، بلكه فايده آن يكى اثبات امامت، در صورت لزوم و ديگر بيان معارف الهى، فقه، احكام قرآن و سنّت براى مردم و هدايت آنان است كه به صورت احاديث از آنان صادر شده و راويان آنها را نقل مىكنند، از اينرو در تاريخ زندگى امامان مشاهده مىشود كه هر گونه مشكل علمى را كه از آنان مىپرسيدند به آنها پاسخ درست مىدادند. اين چيزى است كه نمونههاى فراوان در منابع اهل سنّت وجود دارد که در کتاب »زیور خلافت» در فصل «فضایل علی (ع) در منابع اهل سنت» با عنوان «کرامات علی (ع)» و در کتاب «شیعه در منابع اهل سنت» با عنوان «روايات اهل سنّت در باره امامان شيعه» با عنوان فرعی كرامات هر يك از امامان علیهم السلام مواردى از آنها نقل شده است. (پایان).