فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥🔞 ️به شهادت رساندن یک نیروی حافظ امنیت در قروه🛑
🔹 که گفتین اعتراضاتتون واسه امنیت و آزادی بود دیگه؟
┅┅✿💠❀🇮🇷❀💠✿┅┅
♦️تعداد فوتیهای نیروهای امنیتی و شهروندان عادی تاکنون و در پی فراخوان سه روزه ضدانقلاب در آبان ماه:
🔹بوکان آذربایجان غربی : ۱ نفر
🔹قروه کردستان : ۱ نفر
🔹تهران: ۲ نفر
🔹شیراز: ۱ نفر
🔹ایذه خوزستان : ۶ نفر/دانشجو
#لبیک_یا_خامنه_ای
#پایان_مماشات
#حجاب
https://eitaa.com/jahad_14
کم کم نقاب از صورت منافقین میافتد
کسانیکه با هوچی گری نگران کسب و کارهای اینستاگرامی بودند در مقابل حذف استارتاپهای ایرانی توسط تیم تروریست گوگل چه نظری دارند؟!
در مجموعه بله، سروش و آی گپ که با اقدام تروریستی سایبری گوگل حذف شدند تعداد زیادی جوان نخبه مشغول به کار بودند.
💠 هوش سفید| سید علیرضا آلداود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 آخرین جزئیات حمله تروریستی امشب در ایذه از زبان حیاتی، معاون امنیتی و انتظامی استانداری خوزستان
🔸 در این حمله یک دختر خردسال، یک زن و سه مرد به شهادت رسیدند و تعدادی از مامورین هم مجروح شدهاند.
🔸 تلاش برای ضاربین توسط نیروهای امنیتی و انتظامی ادامه دارد. اوضاع ایذه به حالت عادی برگشته است.
☫
@almenar_14
مباحث
از لابلای سیم ها و فرکانس ها که عبور کنیم، در نهاد امنیتی که چترشون رو سر بابک بود، سه نفر در یک اتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم
🔸🔸تقسیم🔸🔸
✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی
««قسمت هفتم»»
داخلی-خانه امن آبتین
بابک از رختخوابش بلند شد. قدی کشید و نگاهی به ساعتش انداخت. از جاش بلند شد و بعد از اینکه دست و صورتش شست و موهاشو شونه زد، از پله ها اومد پایین.
همین طور که میومد پایین، صدای کسی رو شنید که پشتش به بابک بود و داشت در آشپزخونه کار میکرد. تا متوجه حضور بابک شد، برگشت و سلام و احوال کرد.
هاکان، مردی حدودا 30 ساله، با بدن ورزشکاری رو به بابک کرد و پرسید: با سر و صدای من بیدار شدی؟
بابک: نه. اختیار داری.
هاکان: مخلص شما هاکان هستم. شما هم آقا بابک هستید. درسته؟
بابک: بله. خوشبختم.
هاکان: آبتین سلام رسوند. رفت دنبال کاراش. از حالا به بعد ما باهمیم.
بابک: آذر ...
هاکان: اونم دیگه نمیبینی. اونا کارشون تا پشت درِ این خونه است. هر کس از این در اومد داخل و با من صبحونه خورد، دیگه باید با دنیای قبل از اون خدافظی کنه و فقط نگاهش رو به جلو باشه.
بابک که نمیدونست چی باید بگه، با تعجب گفت: درسته. جناب! نگفته بودند اوضاع اینجوریه. من وسایلمو گم کردم و اونا یه کمک دادن که یه شب شام بخورم و با خانوادم هم حرف بشم و یه جا بخوابم. همین. ببخشید کار خاصی باید بکنم؟
هاکان: تو پاتو از اینجا بذاری بیرون، اگه به دست پلیس وحشی و احمق ترکیه بیفتی، پدر پدر جدت را درمیارن! چی خیال کردی بابک خان؟!
بابک: میدونم. یه بار از دستشون فرار کردم. میدونم چه جونورایی هستند. الان میگی چیکار کنم؟
هاکان: چقدر هولی تو! حالا بذار یه صبحونه بزنیم و یکی دو تا چایی بخوریم بعدش درباره اونم حرف میزنیم.
در مکانی نامعلوم، آبتین و اون دو نفری که در حال شنود تماس بابک و خانوادش بودند نشسته بودند و با هم حرف میزدند.
آبتین: زبان بدنش به شدت صادقانه است. این منو میترسونه.
یه نفرشون گفت: حالا قرار نیست که فورا استخدامش کنیم. میشه بیشتر روش کار کرد.
نفر دوم گفت: مکالمه با مادر و خواهرش هم عادی بود. دادیم تحقیق کنن اما دو سه بار گوش دادم. مورد خاصی نداشت.
آبتین: به نظرم کار من تمام شده. دیشب سپردمش به هاکان. هاکان الان منتظر ماست که طبق معمول، تا صبحونه اش خورد، یا کارشو تمام کنه و خلاص! یا توجیهش کنه و بفرستتش مرحله بعد.
نفر دوم گفت: ما تا اطلاعات خانوادش نیاد نمیتونیم تصمیم قطعی بگیریم.
نفر اول گفت: آبتین چرا عجله کردی؟ خب میذاشتی دو سه شب دیگه! ما تا اطلاعات خانوادش نرسه نمیتونیم کاری بکنیم. اومدیم و خانواده ای در کار نبود و همه صداهایی که شنیدیم پوشش باشه!
آبتین: خب تمامش کنین. برای من که فرقی نداره. قوم و خویشم نیست که نگرانش باشم. یه چیزی تو این پسر دیدم که به نظرم رسید به دردمون میخوره. حالا ببین هاکان چی میگه؟ اگه اونم تاییدش کرد که صبر میکنیم تا نتیجه تحقیق درباره مادر و خواهرش بیاد. این دو سه روز اونجا بخوره و بخوابه. اگرم دیدیم که تو زرد از آب دراومد، جوری خلاصش میکنیم که انگار هیچ وقت نبوده و به دنیا نیومده.
اون دو نفر نگاهی به هم انداختند و چیزی نگفتند.
تو خونه امن آبتین هاکان داشت چایی میریخت و حواسش به بابک هم بود. براش اس ام اس اومد.
متن پیامک این بود: نظرت دربارش چیه؟
جواب هاکان این بود: نظر خاصی ندارم. خیلی معمولیه.
از این پیامک و جواب هاکان، 48ساعت گذشت. یکی از اون دو نفری که درباره بابک تحقیق میکرد به همکارش گفت: جواب تحقیق درباره بابک اومد. یکی از متهمان شب های اغتشاش معرفی شده و دنبالشن. بعید نیست که برای خونشون هم مامور گذاشته باشن که بگیرنش. دوستاش نمیدونن که هنوز ایرانه یا زده بیرون. اینم عکس خواهرش هست. مادرش چون از خونه بیرون نمیاد و فکر کنم مریض باشه، ازش عکس نداریم.
همکارش گفت: همین قدر خوبه. بسه. حالا مگه میخواد برامون چیکار کنه؟ اینم مثل بقیه. به هاکان پیام بده که کارای اولیه رو شروع کنه.
هاکان براش اس ام اس اومد. خوند و گوشیشو گذاشت تو جیبش. رفت سراغ بابک. بابک رو مبل نشسته بود و داشت تلوزیون تماشا میکرد.
هاکان گفت: باید صحبت کنیم.
بابک با تعجب گفت: بفرما آقا.
هاکان گفت: مشخصات کاملت رو اینجا بنویس. امروز میگم برات گذرنامه بگیرن و حداقل برای سه ماه اقامتت درست بشه.
بابک با تعجب و خوشحالی گفت: واقعا؟ بگو جان بابک!
هاکان: بنویس تا بگم امروز فردا ردیف کنند. بنویس تا دو تا لیوان شربت بریزم بیارم که کلی باهات حرف دارم.
بابک قلم و کاغذو گرفت و شروع کرد فرم رو پر کرد. خیلی هم تلاش کرد مثلا خوش خط بنویسه و همه اطلاعاتش دقیق باشه.
هاکان با دو تا لیوان شربت آب پرتقال اومد و نشست کنار بابک.
هاکان گفت: دو تا جمله بهت میگم که تا آخرین روزی که با ما کار میکنی، به دردت میخوره و اگه رعایت نکنی، ممکنه با زندگی خودت بازی کنی!
بابک پرسید: کار سختی میخواید پیشنهاد کنین؟
هاکان گفت: نکته اولش همینه که سوال نکنی! تو خیلی سوال میپرسی. هر چی لازم باشه بدونی، خودمون بهت میگیم. لازم نیست اینقدر سوال بپرسی.
بابک: ببخشید. چشم.
هاکان: نکته دوم هم اینه که کنجکاوی نکنی. جلوی حس فضولی خودتو بگیری. همه آدما اطلاعات بیشتر از چیزی که لازم دارن، براشون مثل سمّ خطرناک میمونه. اینا رو الان دارم میگم که بعدا نگی نگفتی و شاکی نشی. هر وقت دیدی یه نفر از ما روت اسلحه کشید و قراره بزنه تو مغرت، بدون یا زیاد سوال کردی یا فهمیدن که کنجکاوی و دیگه حوصلشون سر رفته.
بابک با ترس و دلهره گفت: یا قمر بنی هاشم! ینی تا این حد؟
هاکان: حتی جدی تر از این. حله؟
بابک: آقا دستم به دامنت. نمیشه بی خیال اقامت و گذرنامه قانونی و این چیزا بشم و زحمت کم کنم؟
هاکان: کجا میخوای بری؟ میخوای برگردی پیش خانوادت؟ اصلا میذارن برگردی اونجا؟
بابک با ناراحتی گفت: نه. نامردا نمیذارن.
هاکان: میخوای بمونی و مثلا کار کنی و پول دربیاری؟ میتونی بدون گذرنامه و اقامت؟ اگه گرفتنت میتونی خودتو نجات بدی؟
بابک با ترس گفت: نه. اینا به کسی رحم نمیکنند.
هاکان: پس لطفا دهنتو ببند و گوش بده ببین چی میگم.
هاکان نشست و حدود سه چهار ساعت با بابک حرف زد.
سه روز بعد، بابک تابه خودش اومد، دید در محوطه ورودی یک کمپ ایستاده و در حالی که یک کیف دستی دستش بود، در صفی طولانی ایستاده و منتظره تا یواش یواش نوبتش بشه و بتونه پس از اینکه خودش معرفی کرد، وارد کمپ بشه.
هر کدام از صف ها بسیار شلوغ بودند. همه ایرانی بودند و با گویش های مختلف با هم صحبت میکردند. بابک خیلی معمولی ایستاده بود اما معلوم بود که داره به حرف نفرات جلویی و پشت سرش توجه میکنه و گوش میده.
اون بیچاره ها داشتند از بدبختی ها و مشکلاتشون حرف میزدند و ناله میکردند.
نفر اول: تازه من کسی هستم که همه کارام در دفتر آسام(سازمان همبستگی با پناهجویان و مهاجران) در کمتر از یک سال انجام شد و الان اینجوریم خدا به فریاد بقیه برسه.
نفر دوم: یک سال که خوبه. من و برادرم قشنگ دو سال منتظر آسام شدیم ولی خبری نشد تا اینکه همین دو ماه پیش یهویی زنگ زدند گفتند جور شده.
نفر سوم: اصلا مشخص نیست اینا معیار و ملاکشون چیه؟ پسر دایی من با همین آسام کوفتی تونست دو ماهه همه کاراش ردیف بشه و الان هم رفته یونان.
نفر چهارم: شاید وصل بوده!
نفر پنجم: نه بدبخت ... به زن داییمم وصل نیست. چه برسه به جایی! (خنده بقیه)
نفر ششم: آقا چند روز اینجا میمونیم؟
نفر هفتم: میگن 45 روز. ینی قانونش اینه که بیشتر از 45 روز نشه. حالا یهو میبینی شد دو ماه.
نفر هشتم: همین جوری میخوریم و میخوابیم؟ کسی کارمون نداره؟
نفر نهم: نمیدونم. منم بار اولمه. ولی انگار کسی به کسی نیست. فقط میخوان ببینن مریضی خاصی نداشته باشیم.یا شایدم محکومی پحکومی نباشیم.
تا اینکه نوبت بابک شد. بابک از جیبش کاغذی درآورد و به انضمام گذرنامه اش تحویل کسی داد که این چیزارو چک میکرد. اون هم یه نگا به هر دوش کرد و یه نگاه هم به قیافه بابک انداخت و وقتی انطباق داد، اجازه ورود داد. نفر بعدی که دومتر اون طرفتر ایستاده بود و یه مرد لاغر اندام و دقیق بود و به چهره همه بیشتر از نفر قبلی توجه میکرد، یه کاغذ به بابک داد که نوشته بود: اتاق 13 !
ادامه دارد...
@mohamadrezahadadpour
📡📺📻📰 رسانههای آمریکا در دست شش غول تجاری❗️
🔺 تقریباً تمام محتوای رسانهای که تولید میشود در انحصار غولهای تجاری است، از جمله در آمریکا ۹۰٪ رسانهها توسط تنها ۶ شرکت اداره میشوند!
🖋 بخشی از #جهاد_تبیین ، توجه دادن مردم به واقعیت #جنگ_رسانه_ای است. جنگی که میان مکتب اسلام و صهیونیسم جهانی جریان دارد و تا وقتی که در رسانه قدرت نگیریم، جنگ را نخواهیم برد.
#لبیک_یا_خامنه_ای
پایان_مماشات
حجاب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📡 رسانهها واقعیت را میسازند!
🤔 #سواد_رسانه_ای مبتنی بر #تفکر انتقادی و آشنایی با تکنیکهای رسانهای کمک میکند تا مواجهای فعالانه، هوشمندانه و ایمن با تولیدات رسانهای داشته باشیم!
#لبیک_یا_خامنه_ای
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری 📲
◻️مقام معظم رهبری:
[ سلامت فکری را با کتابخوانی تأمین کنید؛ از کتابهای خوب، راهگشا، راهنما که از سوی متفکّران و نویسندگان خوب ما تهیّه شده و در اختیار ما گذاشته شده استفاده کنید و بخوانید.]
#کتاب_بخوانیم
#لبیک_یا_خامنه_ای
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ببینید
💢 بقای انقلاب به چیست؟
🔰بند الف وصیتنامه امام راحل
عامل ایجاد انقلاب همان عامل بقای انقلاب است‼️
📢 #جهاد_تبیین یعنی قبل از دشمن شما محتوای صحیح را درست کنید.
#لبیک_یا_خامنه_ای
آشنای آسمان.pdf
9.75M
📗 آشنای آسمان؛ خاطرات و اسناد منتشرنشده از جناب آقای محمد تقی انصاریان درباره مرحوم علامه طباطبائی رضوان الله تعالی علیه
فایل کتاب در زمان حیات مولف رحمة الله علیه و با اجازه ایشان در فضای مجازی منتشر شد.
در صفحه ۱۸۹ و ۱۹۰ دستورالعملی به دستخط علامه طباطبایی ره نقل شده است.
به روح ملکوتی و لطیف علامه طباطبایی رضوان الله تعالی علیه و مرحوم محمدتقی انصاریان صلواتی هدیه بفرمائید.
@ketab_Et
------------------------
🌐 @Mabaheeth
💠 حدیث روز
🔹 مَن تَسَلّى بِالكُتبُ لَم تَفُتهُ سَلوَةٌ ؛
#امیرالمؤمنین عليه السلام :
🔹 كسى كه با كتاب آرامش يابد ، هيچ آرامشى را از دست نداده است
.
📚 دررالکلم و غررالحکم، ح 8126
📚 هیچ چیز جای #کتاب را پر نمیکند
🎉 تخفیف ویژهی آثار #انتشارات_انقلاب_اسلامی
به مناسبت هفتهی کتاب و کتابخوانی
📌 ۲۰٪ تخفیف + #ارسال_رایگان به سراسر کشور
📍 مهلت استفاده: تا ۲۶ آبان ماه
🛒🛍️ ثبت سفارش:
Shop.khameneibook.ir
#کتابخوانی | #ایده
دوست عزیز این همه رهبر معظم انقلاب به کتابخوانی تأکید کردند، شما چه قدمی در جهت ترویج فرهنگ کتابخوانی برداشتید؟
#لبیک_یا_خامنه_ای
با محبت و مدارا.pdf
459.1K