آنگاه از حال یکى از خویشان خود پرسیدم، که آیا او از موالیان امیرمؤمنان علیه السّلام است؟ فرمود: آرى او و هر که متعلق به توست، گفتم: آقاى ما، براى من پرسشى است، فرمود: بپرس، گفتم: تعزیهخوانان #امام_حسین علیه السّلام میخوانند که سلیمان اعمش نزد شخصى آمد و از زیارت #سیدالشهداء علیه السّلام پرسید، گفت: بدعت است! پس در خواب هودجى را میان زمین و آسمان دید، پرسید: در آن هودج کیست؟ گفتند: #فاطمه_زهرا و #خدیجه_کبرى علیهما السّلام؛ گفت: کجا میروند؟ گفتند: در این شب که شب جمعه است به زیارت امام حسین علیه السّلام میروند. آنگاه نوشتههایى را دید که از هودج فرو میریزد و در آن نوشته شده:
اَمانُ مِنَ النّارِ لِزُّوارِ الحُسَینِ عَلَیهِ السَّلامُ فی لَیلَةِ الجُمُعَة اَمانُ مِنَ النّارِ یَومَ القیامَةِ
آیا این حدیث صحیح است؟
فرمود: آرى خبرى راست و تمام است.
گفتم: آقاىِ ما آیا صحیح است که میگویند هر که حسین علیه السّلام را در شب جمعه زیارت کند، براى او امان است؟
فرمود: آرى والله، سپس اشک از دیدگان مبارکش جارى شد و گریست.
گفتم: آقاى ما پرسشى دیگر.
فرمود: بپرس.
گفتم: سال هزار و دویست و شصت و نه #امام_رضا علیه السّلام را زیارت کردیم و در درّود یکى از عربهاى شروقیّه را، که از بادیهنشینان طرف شرقى نجف اشرفند، ملاقات کرده و او را مهمان کرده، از او پرسیدم ولایت امام رضا علیه السّلام چگونه است؟ گفت: بهشت، امروز پانزده روز است که من از مال مولایم امام رضا علیه السّلام خوردهام، نکیر و منکر را چه رسد که در قبر نزد من آیند! گوشت و خون من از طعام آن حضرت در مهمانخانهاش روییده، این صحیح است؟ على بن موسى الرضا علیهما السّلام میاید و او را از منکر و نکیر خلاص میکند؟
فرمود: آرى والله جدّ من ضامن است.
گفتم: آقاىِ ما ؛ پرسش کوچکى است که میخواهم بپرسم،
فرمود: بپرس،
گفتم: زیارت من از امام رضا علیه السّلام پذیرفته است؟
فرمود: پذیرفته است ان شاء الله تعالى.
گفتم آقاى ما پرسشى دیگر،
فرمود: بسم الله،
گفتم: حاج محمّد حسین بزّازباشى فرزند مرحوم حاج احمد بزّاز باشى آیا زیارتش پذیرفته است یا نه و او با من در راه مشهد رضا علیه السّلام رفیق و شریک در هزینه ها بوده است؟
فرمود: #عبد_صالح زیارتش پذیرفته است.
گفتم: آقاى ما پرسشى دیگر.
فرمود: بسم الله،
گفتم: فلان که از اهل بغداد همسفر ما بود آیا زیارتش پذیرفته است؟
سکوت کرد،
گفتم: آقاى ما پرسش دیگر،
فرمود: بسم الله،
گفتم: سخنم را شنیدى یا نه؟ زیارتش پذیرفته است، یا پذیرفته نیست؟
باز جوابى نداد!
حاجى مذکور نقل کرد که آنان چند نفر از مرفهّین اهل بغداد بودند که در این سفر پیوسته به لهو و لعب مشغول بودند و آن شخص هم مادر خود را کشته بود.
پس در راه به موضعى وسیع از جادّه رسیدیم که دو طرف آن باغها و روبروى شهر شریف کاظمین (علیهماالسلام) است و موضعى از آن جادّه از طرف راست پیوسته به باغهاست که از بغداد میاید، و آن متعلّق به بعضى از یتیمان سادات بود، که حکومت آن را به ستم داخل در جادّه کرد و اهل تقوا و ورع ساکن این دو شهر [بغداد و کاظمین علیهماالسلام] همیشه از راه رفتن در آن قطعه از زمین کناره میگیرند، ولى آن جناب را دیدم در آن قطعه راه میرود!
گفتم: اى سید من این موضع، مال بعضى از یتیمان سادات است، تصرّف در آن روا نیست!
فرمود: این موضع از اموال جدّ ما امیرمؤمنان علیه السّلام و فرزندان او و اولاد ماست، تصرّف در آن براى موالیان ما حلال است.
در نزدیکى آن مکان در طرف راست باغى است متعلّق به شخصى که او را حاجى میرزا هادى میگفتند و او از ثروتمندان غیر عرب در بغداد بود،
گفتم: آقاى ما آیا راست است که میگویند زمینِ باغ حاج میرزا هادى متعلّق به موسى بن جعفر علیهما السّلام است؟
فرموده: به این مسئله چه کار دارى و از جواب روى گرداند؛
پس به نهر آبى که از رود دجله براى آبیارى مزارع و باغهاى آن حدود، جدا میکنند و از جاده میگذرد رسیدیم، آنجا به طرف شهر دو راه وجود دارد: یکى راه سلطانى و دیگر راه سادات و آن جناب به راه سادات میل فرمود، گفتم بیا از راه سلطانى برویم.
فرمود: نه از این راهِ مربوط به خود میرویم، پس آمدیم، چند قدمى نرفتیم که خود را بدون دیدن کوچه و بازار در صحن مقدّس موسى بن جعفر علیهما السّلام نزد کفشدارى دیدیم، از طرف #باب_المراد که از سمت مشرق و طرف پایین پاست، وارد ایوان شدیم و کنار درِ رواق مطهّر مکث نفرمود و اذن دخول نخواند، داخل شد و کنار در حرم ایستاد سپس فرمود: زیارت کن،
گفتم قارى نیستم،
فرمود: برایت بخوانم؟
گفتم: آرى، فرموده:
أَ أَدْخُلُ یَا اللهُ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا رَسُولَ اللهِ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ
همچنین بر یکیک امامان سلام کردند تا رسیدند به حضرت امام حسن عسکرى علیه السّلام، فرمودند:
السَّلامُ عَلَیْکَ یَا أَبَا مُحَمَّدٍ الْحَسَنَ الْعَسْکَرِیَّ
...