eitaa logo
مباحث
1.7هزار دنبال‌کننده
36.2هزار عکس
31.9هزار ویدیو
1.6هزار فایل
﷽ 🗒 عناوین مباحِث ◈ قرار روزانه ❒ قرآن کریم ؛ دو صفحه (کانال تلاوت) ❒ نهج البلاغه ؛ حکمت ها(نامه ها، جمعه) ❒ صحیفه سجادیه ؛ (پنجشنبه ها) ⇦ مطالب متفرقه ⚠️ برای تقویت کانال، مطالب را با آدرس منتشر کنید. 📨 دریافت نظرات: 📩 @ali_Shamabadi
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞️ | مدظله العالی درباره ؛ فرمانده‌ای که «بنّای ساختمان» بود. 🗓️ ۲۳ اسفند سالروز شهادت شهید 🌷 یاد و خاطرش گرامی و راهش پر رهرو باد. 🔗 عضویت در کانال مباحث
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 | روایت از هدایت شهید برونسی توسط (سلام الله علیها) در حضور مدظله العالی و شهید وقتی حضرت زهرا(سلام الله علیها) راه برون رفت از میدان مین و محاصره دشمن را به نشان می‌دهد... فرماندهان جنگ نظامی در عین تلاش‌های خودشون، نگاهشون به آسمان بود، نه به قدرت‌های پوشالی... ✍️ شهید : "خدايا! اگر می‌دانستم با من يک دختر در دامان می‌رود، حاضر بودم هزاران بار بميرم تا هزاران دختر در دامان حجاب بروند." 🗓 به مناسبت ۲۳ اسفند، سالروز 📻 @Bisimchimedia 🌐 @Mabaheeth
هدایت شده از مباحث
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞️ | مدظله العالی درباره ؛ فرمانده‌ای که «بنّای ساختمان» بود. 🗓️ ۲۳ اسفند سالروز شهادت شهید 🌷 یاد و خاطرش گرامی و راهش پر رهرو باد. 🔗 عضویت در کانال مباحث
مباحث
#یاد_شهدا #عبدالحسین_برونسی 🎞️ #ببینید | #بیانات #امام_خامنه_ای مدظله العالی درباره #شهید_برونسی؛ ف
💭 خاطرات 💬 راوی: محمدرضا رضایی 📖 یک روز، خاطره ای از کردستان برام تعریف کرد. گفت: تو سنندج، سر پست نگهبانی ایستاده بودم. هوای اطراف را درست و حسابی داشتم. یکدفعه دیدم از روبه رو سر و کله یک دختر کُرد پیدا شد. داشت راست می آمد طرف من. روسری سرش نبود. وضع افتضاحی داشت. محلش نگذاشتم تا شاید راهش را بکشد و برود. نرفت. برعکس آمد نزدیکتر، به اش نگاه نمی کردم، شش دنگ حواسم ولی جمع بود که دست از پا خطا نکند. با تمام وجود دوست داشتم هر چی زودتر گورش را گم کند. چند لحظه گذشت. هنوز ایستاده بود. یک آن نگاش کردم. صورتش غرق آرایش بود. انگار انتظار همین لحظه را می کشید، به ام چشمک زد و بعد هم لبخند! صورتم را برگرداندم این طرف. غُرّیدم: برو دنبال کارت نرفت! کارش را بلد بود. یک بار دیگر حرفم را تکرار کردم. باز هم نرفت! این بار سریع گلن گِدن را کشیدم. به اش چشم غُرّه رفتم، داد زدم: برو گمشو، وگرنه سوراخ سوراخت می کنم! رنگ از صورتش پرید. یکهو برگشت و پا گذاشت به فرار. 📚 منبع: خاک های نرم کوشک ━━━━⪻✿⪼━━━━ 🌐 @Mabaheeth 🌷 ━━━━⪻✿⪼━━━━
خدايا...!‌ اگر میدانستم با مرگ من يک دختر در دامان حجاب میرود، حاضر بودم هزاران بار بميرم تا هزاران دختر در دامان بروند...    ╭─── │ 🌙 @Mabaheeth ╰──────────
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 توسل به حضرت زهرا سلام الله علیها 🎙 حجت‌الاسلام عالی سلام الله علیها ╭────๛- - - - - ┅╮ │🥀 @Mabaheeth ╰───────────